تحصیلات دانشگاهی وی در رشته معماری بوده و دارای نگاه فرهنگی به معماری و شهر است؛ تخصصی که کمتر به آن شناخته میشود. برای صحبتکردن درباره حق بر منظر و هویت تاریخیـ فرهنگی شهر تهران به سراغ او رفتیم و در گفتوگویی، نظر وی را درخصوص معماری شهر تهران جویا شدیم.
- آمار نشان میدهد که مردم شهر تهران با مشکلات روحی درگیر هستند. فکر میکنید کالبد شهر تهران تا چه اندازه بر مردم شهر تأثیرگذار است؟ آیا شهر تهران، شهریاست که مردم با نگاهکردن به فضاهای شهری و معماری آن احساس آرامش کنند یا اینکه خود شهر بیشتر عامل عصبانیت و گرفتگی روحی مردم است؟
کالبد شهر در همهجای دنیا منعکسکننده احوال اهل شهر است. اگر کالبد شهر، وضعیت نابسامان و مغشوشی داشته باشد افرادی که در آن شهر زندگی میکنند هم احوال مغشوشی خواهند داشت. تأثیر بیشتر از ناحیه مردم جامعه بر کالبد شهر است.
البته این دو فاکتور تأثیرات متقابلی نیز بر هم دارند اما در یک نگاه، کلانشهر، محصول احوال مردمان آن است. زمانی که احوال ما خراب است حتی عناصری را که در کالبد شهر دلالت بر هویت آن دارند به جا نمیآوریم و ممکن است در چشممان ارزشی هم نداشته باشند. احوال شهر ما از اوایل دهه40 کمکم رو به خرابی رفته است. از زمان آغاز فروپاشی کالبد شهر و روبهروشدن با بحران مدنیت، سیطره جمعیت رخ میدهد، زندگی از فضای شهر به سمت محیط خصوصی کوچ میکند و زندگیکردن در شهر به مفهوم زندهبودن در شهر تغییر مییابد. یکی از نکات جالب این است که وقتی زندگی از شهر به پلاکهای خصوصی میرود، شهر دیگر چهره امن ندارد.
در زمان کودکی ما کوچه، محل بازی بچهها بود؛ درحالیکه نسلهای بعد از ما در آپارتمان بازی کردهاند و کوچه در آنها و والدینشان احساس نگرانی و ناامنی ایجاد میکرد. یکی از نمودهای جالب این احساس ناامنی همین نردههای نوکتیزیاست که روی دیوار خانهها نصب شد. قبل از دهه40 چنین نردههایی روی دیوار خانهها مشاهده نمیشد، زندگی در خارج از پلاکهای خصوصی جریان داشت و شهر، امن و روشن بود.
از نیمه دوم دهه70 عملا بحران رو به افول میرود و مدنیت، دوباره شروع میکند به اوجگرفتن و زندگی از داخل پلاکهای خصوصی به شهر رجوع میکند. در زمان بحران مدنیت، بخش قابلتوجهی از کالبد شهر که دلالت بر کیفیت زندگی شهر میکرد و به جاریبودن آن شهادت میداد، تخریب شد؛ تخریبی که به نوعی همه در آن دخیل بودند؛ هم اهل شهر و هم مدیریت شهری. آنچه در نظر همه مشهود بود، نه داشتن ریشه و شهادت تاریخی - فرهنگی که کهنگی بود.
میخواهم بگویم چطور احوال بد شهر مانع دیدن کالبد شهر میشود. وقتی احوال اهل شهر رو به بهبود میرود لابهلای آشغالهایی که در شهر وجود دارد نشانهها و ارزشها یکبهیک دیده میشود؛ نمونهاش همین خیابان سیتیر. این خیابان تازه احداث نشده بلکه بیش از یک قرن است وجود دارد ولی درست در آن مقطع که بحران مدنیت در شهر غالب بود، ارزشهای این خیابان نادیده گرفته شد و فقط به عنوان یک شریان ارتباطی از آن استفاده میشد؛ اکنون که حال شهر رو به بهبود است، میبینیم که به سراغش میآیند، کفاش را سنگفرش میکنند، پر از رنگ و نور و زندگی میشود و همه تعجب میکنند که شهر ما خیابانی دارد که محل گفتوگوی ادیان است.
- چطور میتوان با استفاده از رنگ در معماری ساختمان، منظر شهر را چشمنواز کرد تا حس آرامش را به شهروندان منتقل کند؟
وقتی حال ما خوب نیست شهر را نمیبینیم اما وقتی حالمان خوب است متوجه شهر میشویم و از آن توقعاتی پیدا میکنیم. شما در حال حاضر تمنای رنگ دارید و این نشان میدهد که حالتان خوب است وگرنه وقتی حالتان خوب نباشد توقعاتتان از جنس دیگری است؛ میخواهید ترافیک، روان باشد؛ توقع دارید خانهای داشته باشید که سرپناهتان باشد و به نیازهای اولیهتان پاسخ داده شود؛ دیگر کیفیت مد نظر شما نیست.
- وقتی سراغ منظر و زیبایی شهر میرویم که به نیازهای اولیهمان پاسخ داده شده باشد؟
خیر. وقتی به سراغ زیبایی شهر میرویم که حالمان رو به بهبود باشد. ممکن است یک زمان حال ما خراب باشد ولی وقتی به نیازهای اولیهمان پاسخ داده شد، ساکت شویم؛ درحالیکه وقتی حالمان خوب است، دیگر کیفیت برای ما اهمیت دارد. کمیت همچنان وجود دارد؛ باید به نیازهای اولیهمان پاسخ داده شود و شکممان سیر شود اما در کنار آن، عطر و طعم و رنگ نیز برایمان اهمیت مییابد.
- این خوببودن حال یعنی اینکه روحیه و احوال روحی مردمان شهر خوب باشد؟
یعنی شهر، جامعه شهری داشته باشد، نه جمعیت؛ یعنی این شهر مردمان اهل این شهر را داشته باشد، نه کسانی را که صرفا در آن ساکن هستند. این اهلیت، مهم است. جامعه به معنای ارگانیزم بههمپیوسته اهمیت دارد. اینها اگر وجود داشته باشند میگوییم حال شهر خوب است.
- چطور میتوان شهر ساختمانمحور تهران را انسانمحور کرد؟
تهران فقط ساختمانمحور نیست؛ همهچیزمحور است؛ همهچیز الا انسانمحور؛ به طور مثال اتومبیلمحور است.
در توسعه شهر تهران اساسا انسان محوریت نداشته است. بهطورمثال خانه قدیمی بروجردیها در کاشان را نگاه کنید! خانه بروجردیها اتاق، شاهنشین، مطبخ و حیاط دارد؛ در کنار اینها طویله هم دارد.
درون طویله وسیله نقلیهشان قرار میگرفته است؛ نقشی که امروز پارکینگها ایفا میکنند همان نقشیاست که طویله در آن دوره داشته است. بیشتر اهالی شهر تهران اکنون در مجموعههایی زندگی میکنند که باید پارکینگ داشته باشد؛ یعنی شهرداری سازندگان ساختمانها را ملزم میکند که به ازای هر واحد، یک پارکینگ بسازند؛
بنابراین در حال حاضر طراح یک مجتمع مسکونی بنا بر سیطره کمیت بر ضوابط و مقررات، ابتدا باید مسئله پارکینگ را حلوفصل کند تا بعد جای ستونها مشخص شود. جای ستونها که مشخص شد ارتباط عمودی مثل پلکان و آسانسور مشخص میشود. بعد از این همه، تازه میتوان وارد طراحی خانه شد. اگر معکوس رفتار کنید و آخر از همه بروید سراغ پارکینگ، نشانه این است که از طراحی، چیزی نمیدانید و ضوابط و مقررات را نمیشناسید؛ مثل این میماند که در خانه بروجردیها ابتدا طویله را ساخته باشند و بر اساس آن بقیه خانه را.
- آیا در گذشته هم همینطور بود؟
خیر؛ معماری امروز ما طویلهمحور است؛ در گذشته انسانمحور بود. طویله در طراحی خانه آخر از همه قرار داشت اما در حال حاضر باید اول باشد.
- نوع زندگیهای امروزی اینطور ایجاب میکند؟
خیر. در دنیا فقط ما نیستیم که از اتومبیل استفاده میکنیم؛ همهجا از اتومبیل استفاده میکنند اما ساختمانهایی که ساخته میشود واجد کیفیت است و بر اساس پارکینگ طراحی نشده. همان حال خراب، ما را به سمتی برده است که تسلیم اتومبیل و اقتضائات آن شویم. اتومبیل در نظر ما تعریف خاصی دارد که بنا به آن تعریف با آن مواجه میشویم. به طور مثال در یک بافت تاریخی میگوییم باید طوری خیابان را طراحی کرد که خودروی آتشنشانی بتواند داخل خیابان شود؛ پس عرض کوچه باید همان اندازه شود؛ در صورتی که همین موضوع آتشنشانی و تکنولوژی جدید خاموشکردن آتش، پدیدهای نیست که فقط به ما اختصاص داشته باشد. بروید ببینید در شهر رم چطور با این موضوع برخورد کردهاند. آیا کوچههای تاریخی را تخریب و تعریض میکنند؟
- این امکان وجود دارد که تهران با تغییرات کمی به شهری انسانمحور تبدیل شود یا این کار خیلی هزینهبر و سخت است؟
خیر. کار چندان سختی نیست؛ به این شرط که بفهمیم. فهم این کار، سخت است!
- این کار چطور ممکن است؟
اجازه دهید باز مثالی بزنم. ما در تهران بزرگراههای زیادی داریم. برای سازندگان این بزرگراهها فرقی نمیکرده که وسط شهر هستند یا وسط بیابان؛ وسط شهر هم همان تقاطع غیرهمسطحی را احداث کردهاند که وسط بیابان. نگاه مهندسی که اینها را طراحی کرده کاملا تکنیکال بوده و جامعه و آدمیزاد را در نظر نگرفته است.
بزرگراهها شهر ما را تبدیل به مجموعهای از جزایر کردهاند که با یکدیگر ارتباطی ندارند. هر جزیره بهظاهر با جزیره کناریاش 200متر فاصله دارد اما وقتی میخواهید از این جزیره به آن یکی بروید باید 4کیلومتر سفر کنید. کافیاست بدانیم چه شریانهایی وجود داشته و ما با احداث بزرگراهها آن شریانها را قطع کردهایم و این شریانها را دوباره به یکدیگر وصل کنیم؛ خواهیم دید که شهر از حالت جزیرهای، خارج و انسانمحور میشود. اجرا سخت نیست اما فهم آن سخت است.
- شهر تهران دچار تراکم ساختمانهای جدید شده است، به طوری که بافت تاریخی و فرهنگی در شهر دیده نمیشود. در حال حاضر در معماری ساختمانهای شهر تهران چه اندازه به هنر و فرهنگ ایرانی توجه میشود؟ آیا شهر تهران دارای هویت فرهنگی هست؟
این ساختمانها زمانی ساخته شدهاند که ما دچار بحران مدنیت بودهایم، پس نباید انتظار داشته باشیم که منعکسکننده فضیلتهای فرهنگی ما باشند. بیشتر این ساختمانها منعکسکننده بیماریهای ما هستند. اما در همین 2 دهه که حال جامعه ایرانی کمکم رو به بهبود میرود بناهایی ساخته شده که نشان میدهد حال شهر دارد خوب میشود. دیگر جیغ بنفش نمیزنند. اینطور نیست که با یک پوشش آلومینیومی بخواهند هزار عیب خود را بپوشانند؛ نماهای متین و موقر کمکم در حال افزایش هستند. این نشان میدهد که حال جامعه ما رو به بهبود است.
- یکی از انتقادهایی که به معماری شهر تهران و نماهای ساختمانها وارد میشود این است که این سبک، بیشتر یادآور فرهنگ رومی است تا فرهنگ ایرانی. چرا در نماهای ساختمانی شهرمان جلوه فرهنگ ایرانی کمتر دیده میشود؟
برای همین است که میگویم اتفاقاتی در حال رخدادن است. آنچه در ارتباط با معماری رومی پیش آمد درست از زمانی بود که جامعه ایران تقاضای کیفیت داشت؛ درست مانند بیماری که اشتهایش تازه در حال بازشدن است و تقاضایی دارد. حالا یک عده جلو این آدم، پیتزا گذاشتهاند. این غذا ایرانی نیست. میدانید این نماها که به نماهای رومی مشهورند در هیچ جای قلمروی روم مشاهده نمیشوند؟
- چرا؟ مگر برگرفته از فرهنگ رومیـیونانی نیست؟
دیده نمیشود چون چنین ساختمانهایی وجود ندارد. از آنها کپی کردهاند اما کپیشان برابر اصل نیست. در این مدت ایران تبدیل شد به اولین مصرفکننده سنگ ساختمانی در جهان. این حرف بزرگیاست که ما در این زمینه، رتبه اول باشیم؛ صرفا برای اینکه میخواستیم ساختمانهایمان نمای درخشانی داشته باشند. این نشان میدهد که ما برای داشتن نما ولع پیدا کردهایم؛ درحالیکه در زمان سیطره بحران مدنیت، نیازی نبود ساختمان شما نما داشته باشد.
به طور مثال در دهه60 ظاهر ساختمانها با همان آجرهای بندکشینشده رها میشد. وقتی میبینید نماهای ساختمانی به این سو میروند، یعنی تمنای کیفیت به وجود آمده و زندگی در حال بهجریانافتادن است. اهل یک ساختمان احساس میکنند در حال دیدهشدن هستند، پس تلاش میکنند که با لباسی مناسب در جامعه حاضر شوند. البته خیاط فقط یک مدل لباسدوختن بلد است و آن هم از روی متد گرلاوین. این تمنا آنطور که 10سال پیش میل به نماهای رومی داشت، دیگر وجود ندارد و فروکش کرده است. در حال حاضر ساختمانهایی را مشاهده میکنید که از آن نماها فاصله گرفتهاند. کسانی که مبدع آن سبک بودند راهشان را تغییر دادهاند و ذائقه جامعه از پیتزا به سمت قورمهسبزی و قیمه تغییر کرده است.
- حضور فرهنگ ایرانی با چه نماهایی خود را نشان میدهد؟
استفاده از آجر در نماها در حال گسترش است. سازندگان برای آنکه کارشان جلوه خوبی پیدا کند به سابقه استفاده از آجر نگاه میکنند؛ پس میبینیم که استفاده از رنگ و نقش در نماهای جدید، گوشه چشمی دارد به تجربههای تاریخی ما؛ با اینکه نگاهش هنوز دکوراتیو است و جوهری و عمیق نشده است.
هر وقت صحبت از نمای ایرانی میشود نخستین تصویری که در ذهن خود من نقش میبندد پنجرههای قوسدار است.
- آن هم یکی از موارد فرهنگ ایرانی است اما شما وقتی به کوچههای یزد میروید، فقط پنجره میبینید؟
بافت تاریخی یزد است که هنوز حفظ شده. بسیاری موارد دیگر هم وجود دارد.
- نمادهای فرهنگ ایرانی برای نمای یک ساختمان چیست؟ چطور باید این فرهنگ را به داخل شهرها کشاند؟
این مقصود، سهلالوصول نیست که بگوییم با 2تا چیز درست شود. فهم آن ثقیل است اما اتفاقات آن پیچیده نیست.
- اگر بخواهیم کمی به عقب بازگردیم و به گذر تاریخ در شهر تهران بپردازیم، آیا میتوانیم بگوییم این شهر از زمانی که شکل گرفته ،دارای یک هویت مشخص بوده است؟ آیا میتوانیم حضور تاریخ را در این شهر ببینیم؛ حتی اگر به قبل از بحران مدنیت بازگردیم؟ بهطور مثال اگر ما در خیابانهای استانبول یا بعضی شهرهای ایتالیا قدم بزنیم، بافت تاریخی شهر، ما را به گذشتههای دور پرتاب میکند؛ در شهر تهران آیا ما با چنین چیزی روبهرو میشویم؟ این گذر تاریخ در شهر تهران وجود دارد؟
به شما و خوانندگانتان توصیه میکنم حتما فیلم «رم، شهر بیدفاع» روبرتو روسلینی را تماشا کنید. این فیلم درست چند ماه قبل از پایان جنگ جهانی دوم و یکیدو ماه بعد از پایان جنگ در شهر رم فیلمبرداری شده است. ببینید در آن فیلم، رم چه شکلی بوده و الان به چه صورت درآمده است.
یک روز به آن صورت بوده، حالا جور دیگر. فکر نکنید همهچیز در همهجای دنیا از اول خوب بوده و فقط ما هستیم که اوضاعمان خوب نیست. در حال حاضر شهرهای بسیاری را میبینیم که وضعیت بسامانی دارند اما تاریخ تلخی را از سر گذراندهاند. برلین، لندن و سنتپترزبورگ در جنگ با خاک یکسان شدند و از بین شهرهای اروپایی درگیر در جنگ جهانی دوم تنها پاریس و کراکف چندان آسیب ندیدند اما وقتی شما به این شهرها میروید آثار این ویرانیها دیده نمیشود.
آنها بازسازی شدهاند. تهران ما آنقدر صدمه و آسیب ندیده است و وقتی بسامان شود خواهید دید که چقدر فرق خواهد کرد. به عنوان نمونه از زمان آقای قالیباف شروع کردند به حذف زوائد بصری خیابان انقلاب و مواردی را که چهره شهر را مخدوش میکرد ساماندهی کردند (نماها را تعمیر کردند، تابلوهای بیمورد را که بیشتر شبیه پارازیت شهری بود جمعآوری کردند).
الان هنگام پیادهروی در خیابان انقلاب احساس آرامش میکنید، درحالیکه چیز جدیدی ساخته نشده است؛ فقط تابلوهای اضافه را جمعآوری کردهاند. عین همین اتفاق در چند نقطه دیگر پایتخت مانند میدان بهارستان و ناصرخسرو و سعدی در حال رخدادن است. میخواهم بگویم برخلاف ذهنیت بعضی از ما، همهچیز از بین نرفته و نابود نشده؛ فقط بعضی چوبها لای چرخ این موضوع است. اگر این چوبها را دربیاوریم میبینیم که کار چندان سختی هم نیست؛
فقط در حد رفع پارازیتهای شهری است. یادمان باشد که شهر تهران، یک شهر تاریخیاست مثل اصفهان اما اهل این شهر هنوز آن را بهعنوان یک شهر تاریخی به جا نیاوردهاند. تمام اتفاقات تاریخ 2قرن اخیر ما در این شهر افتاده و از این شهر به نقاط دیگر کشور منعکس شده است. اولینهای بسیاری در این شهر رقم خورده است. چطور میگوییم این شهر تاریخی نیست؟ چند سال پیش در خیابان مولوی بقایای یک زن 7هزارساله کشف شد. همین نشان میدهد که تهران، شهر کهنسالیاست. در دنیا شهری که سابقه سکونت 7هزارساله داشته باشد، نداریم.
- در تهران محلههایی وجود دارد که در گذشته ده بودهاند؛ مانند قیطریه، ونک، فرحزاد که هنوز هم در این محلات آثاری مانند دیوارهای کاهگلی از آن دهات به جا مانده. چقدر برای حفظ این محلهها با همان بافتی که دارند، باید تلاش کرد؟ بهطور مثال مشاهده میکنیم روی برخی دیوارهای کاهگلی رنگ میزنند تا به ظن خودشان شهر، زیباتر و آراستهتر شود. این نوع برخوردها، ضعف در حفظ بافت تاریخی شهر نیست؟
از ایندست ضعفها بسیار است. بحث این است که حالا که ما متوجه ضعف خودمان شدهایم و فهمیدهایم کیفیت نسبت به کمیت اولیاست، آیا چیزی وجود دارد که با حفظ آن به ارتقای این کیفیت کمک شود؟ من میگویم بله؛ فراوان هم هست. نمونه آن همین بافتهای روستایی که در قلهک، چیذر، کن و خیلی جاهای شهر وجود دارد.
اینها جزو ارزشهای این شهر هستند. زمانی که سیطره کمیت وجود دارد احساس میکنیم اینها مزاحم هستند؛ کوچههای پیچدرپیچی که با خودرو بهسختی میتوان در آنها رفتوآمد کرد. همین حالوهوا، سبزیفروشیها، میوهفروشیها و نانواییها سرمایه شهرند و باید حفظ شوند؛ همینطور ساکنان اصیلی که سابقه سکونتشان طولانیاست. تا زمانی که ما به شکل کمی به موضوع نگاه میکنیم متوجه جامعهای که در آن زندگی میکنیم نخواهیم بود.
اگر حواسمان نباشد و رفتاری از ما سر بزند که این جامعه متلاشی شود ساکنان آن در سطح شهر پراکنده میشوند؛ مثل اتفاقی که در خیلی از مناطق شهری رخ داده است و مدیریت شهری فکر میکرد کار درستی انجام میدهد؛ در صورتی که نتایج ناجوری به بار آمد؛ نمونه آن طرح نواب است. مدیریت شهری در آن زمان به این طرح افتخار میکرد؛ فکر میکرد بزرگترین پروژه ساختوساز در حال اجراست.
برای اجرا مجبور شدند 11هزار پلاک را بخرند. در این 11هزار پلاک حداقل 15هزار خانوار زندگی میکرد؛ خانوارهایی که با یکدیگر پیوند داشتند، جامعه و محله درست کرده بودند، یکدیگر را میشناختند، سابقه آشنایی چندینساله داشتند، با واحدهای صنفی اطرافشان یک شبکه ایجاد کرده بودند و یک شهر تلقی میشدند. ما آنها را متلاشی و در سطح شهر پراکنده کردیم و به جای آن ساختمانهایی ساختیم که عمر سکونت در آنها 2سال بیشتر نیست؛ یک عده خوشنشین ساکن آنها هستند؛ کسی سکونت دائمی نمیخواهد؛ همه میآیند که بعد از آن بروند جایی بهتر. دوباره شهر به یک محیط ناامن تبدیل شد؛ محیط نامطلوبی که عطر و طعم زندگی در آن جاری نیست.
وقتی مدیریت شهری ما با احوال اهل شهر تناسب پیدا کند، رو به مدنیت حرکت کند و کیفیت برایش نسبت به کمیت اولویت پیدا کند، آنوقت متوجه این ارزشها خواهد شد.
اگر بخواهیم شهر را به 2شکل ببینیم، یک قسمت محدودههای نوساز است به شکل شهرکهای جدید و یک قسمت هم محلهها و بافتهای قدیمی شهر مانند محلههای اطراف بازار، سنگلج و... . وقتی صحبت از بازسازی بافتهای فرسوده میشود، آیا محلههای قدیمی باید با توجه به هویت تاریخیشان بازسازی شوند؟ در برخی محلههای قدیمی میبینیم که در کنار خانهای قدیمی، ساختمانی نو با شمایل و نمای تازهای ساخته میشود که با توجه به بافت آن منطقه مثل یک وصله ناجور یا غریبه است. آیا این بافتهای قدیمی جزو مناظر چشمنواز شهر هستند؟
باید وقتی داخل یک بافت تاریخی در حال کار هستیم، نسبت به تاریخیبودن آن بافت، ادب بورزیم. بافت تاریخی جزو نشانههای شهر است. اگر شما را با چشمهای بسته به اصفهان ببرند و بعد وسط میدان نقشجهان چشمتان را باز کنند باور میکنید که به اصفهان رسیدهاید اما اگر وسط یک مجتمع مسکونی که در توسعه جدید شهر اصفهان قرار دارد چشمتان را باز کنند، نمیتوانید تشخیص بدهید که اینجا اصفهان است یا بندرعباس؛
حتی میتواند شیراز باشد و... اما اگر داخل بافت تاریخی چشمتان را باز کنند تردید نمیکنید که در اصفهان هستید. ارزش هر شهر به همین موجودیت فرهنگی آن است. شیراز به شیرازبودنش ارزشمند است، اصفهان به اصفهانبودنش، نه به اینکه چقدر داخل آن ساختمان وجود دارد؛ تهران هم به تهرانبودنش. انشاءالله گردوغبار بحران مدنیت از چهره تهران زدوده شود، آنوقت خواهید دید که تهران، یکی از دلپذیرترین شهرهای کشور است.
- شهر، باید جامعه شهری داشته باشد، نه جمعیت؛ یعنی این شهر مردمان اهل این شهر را داشته باشد، نه کسانی را که صرفا در آن ساکن هستند. این اهلیت، مهم است. جامعه به معنای ارگانیزم بههمپیوسته اهمیت دارد. اینها اگر وجود داشته باشند میگوییم حال شهر خوب است
- مکث
- خاطرات، شهر را زیبا میکنند
حق بر منظر از نسل سوم حقوق بشر (حقوق همبستگی) سرچشمه میگیرد و ازجمله حقوقی محسوب میشود که تأکیدش بر کیفیت زندگیاست. منظر، یک کالای عمومی ضروریاست؛ سیما و منظر شهری به عموم مردم تعلق دارد و ملک مشاع همه محسوب میشود. ما وقتی از زیباسازی شهر و حق بر منظر شهروندان صحبت میکنیم در واقع به 2نکته اشاره داریم؛ یکی ایجاد زیبایی و دیگر، حذف و رفع تمام عواملی که باعث بدمنظرشدن و نازیبایی شهر میشوند. زندگی امروزه مردم شهر میان انبوهی از ساختمانها میگذرد و چشمانداز پنجرهشان با فاصله کمی، ساختمان روبهرویشان است؛
منظری از سیمان و آهن. مفهوم شهر با ساختمانهای بلند، خیابانهای شلوغ و بزرگراههای لبریز از خودرو درهم پیچیده شده است اما در این میان، شهروندان حق دارند که در یک شهر زیبا و چشمنواز زندگی کنند؛ پس نباید این حق را با ساختوساز از عموم گرفت. سیما و منظر شهری تنها به این معنا نیست که ساختمانهای یکشکل و یکدست ساخته شود بلکه میادین شهری، فضای سبز و مبلمان شهری و هرآنچه شهروندان در فضای عمومی با آن مواجه هستند را در بر میگیرد. همه عواملی که ذکر شد ابزاری هستند تا فرد احساس تعلق عمیقی نسبت به شهر، در خود احساس کند.
امروزه در شهر تهران بهوجودآمدن محلههای جدیدالاحداث و فضاهای جدید که با ساخت بزرگراهها و مداخله در بافتهای قدیمیتر شکل گرفته، در کنار بهسازی شهر، باعث کاهش احساس تعلق و هویت مکانی شهروندان شده است؛ فضاهای خشک و بیروحی که در آن کمتر از گذشته به زیبایی توجه میشود.
اگر کمی به گذشته بازگردیم به یاد خواهیم آورد که پدران ما جلوی در خانههایشان باغچهای درست میکردند که با گلهای بهاری و درخت، آذینبندی میشد. امروزه جز در معدود محلههای قدیمی یا خانههای ویلایی بالای شهر، دیگر اثری از آن باغچهها دیده نمیشود. کاهش احساس تعلق مکانی و عدمماندگاری جمعیت به مدت طولانی با کاهش حضور شهروندان در فضای شهری همراه است. حفظ بافت سنتی و قدیمی شهر در کنار زیبایی شهر نشان از هویت آن دارد؛ هویتی که با قدمزدن در خیابانهای شهر ایجاد خاطره میکند و همین خاطرهانگیزی، شهر را در نظر ساکنیناش زیبا مینمایاند.
آموس راپاپورت ـ از چهرههای سرشناس معمار و طراحی شهری که نظریات متفاوتی درباره فضا دارد که بسیاری از آنها بر بعد فرهنگ تأکید میکنند ـ معتقد است: «منظر شهری، کلیتیاست که حتی پس از ترک محیط نیز در خاطر انسان میماند و حاصل تعامل میان انسان و محیط اوست؛ ارتباط متقابل شخص و مکان».
از سوی دیگر ما شاهد این هستیم که در یک دهه گذشته با ازبینبردن ساختمانهای قدیمیتر به بهانه کلنگیبودن آنها آپارتمانهای جدیدی ساخته میشود که نمای آنها هیچ تناسبی با فرهنگ ایرانیـاسلامی ندارد؛ خانههایی با نمای سنگی، معروف به معماری رومی؛ فضاهای جدیدی که احساس تعلقی در شهروندان ایجاد نمیکند.
نظر شما