آیتالله طالقانی به عنوان یک روحانی در عصری راه پیمود که برخی از عالمان دین، او و امثال او را دیندار حقیقی نمیپنداشتند. خود درباره این گروه نوشته است: «آنهایی که از جهت ضعف تشخیص و جمود به تقلید هر قدیمی را دین میپندارند و هر جدیدی را مخالف با آن و به نام مقدسمآبی و احتیاطکاری جز کلمات نفی- نه، چطور میشود، باید ساکت بود و احتیاط کرد- هر بیدینی و فساد را اثبات و امضا مینمایند و میدان را برای هوسبازان و بندگان شهوت و مال، باز میگذارند تا هرچه بخواهند به سر ملت مسلمان مظلوم بتازند، آنگاه بنشینند و به حال مردم گریه کنند...»(1)
اما ابوذر زمان وظیفه خود و مسیرش را اینگونه تعریف نکرد: «من خودم تکلیف دیدم که اگر پیشنماز معمولی عادی باشم، به مسجد بروم و به منزل برگردم از این زندگی شاید مرفهتر، راحتتر و آسودهتر باشم اما در مقابل تکلیف و مسئولیتی که داریم و وضعی که پیش آمده است، مجبوریم ما در مسیر درست مردم پیش برویم تا بتوانیم مطالب و حقایقی را که از مبانی اسلام میدانیم به مردم بفهمانیم.»(2)
رسالت طالقانی آنجایی آغاز شد که البته به تحول از درون خویش پرداخت و بعد به حرکتی فکری و اجتماعی در روحانیت تشیع و احیای فکر اجتماعی دینی در امت اسلام اندیشید. او رسالت تاریخی را در شرایطی میدید که سیاست ضدمذهبی رضاخان و تجددطلبی و غربگرایی حامیانش فضای مذهبی ایران را به تیرگی کشانده بود و برخی روحانیت نه تنها منزوی شده بودند بلکه باورشان این بود که دخالت روحانیت در سیاست و در انقلاب مشروطیت نیز یک اشتباه بوده است. اما خط فکری و حرکتی «طالقانی» چون امام خمینی(ره) و جمعی از علما و روحانیت راستین این بود که با روشنفکری و از خود گذشتگی نه تنها برای حفظ مکتب و صیانت روحانیت کوشیدند بلکه جبهه جدید ورود جوانان روشنفکر مذهبی را به فرهنگ و سیاست و مبارزه گشودند. مقدمه طالقانی بر کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» آیتالله نائینی حکایت از روح دردمند او دارد و شامل بخشی از دردهای دوران جوانی اوست. وی مینویسد: «هنگامی که جوان بودم و در قم سرگرم تحصیل، روزهایی بود که مردم این کشور سخت دچار فشار استبداد بودند و این وضع بر روح و اعصابم فشار میآورد.» با وجود این، در همان دوران، عدهای این درک و درد را نداشتند و بیخبر از استبداد، یا باخبر از آن و بیدرد در برابر آن، یکسره به بحث درباره اموری میپرداختند که جوابگوی زمانه نبود. طالقانی گمشده خود را در آن بحثها نمییافت و شگفتزده بود که در چنین شرایطی از زمان این همه بحثهای دقیق در فروع و احکام برای چیست. از این رو همراه چندی از دوستانش، به مطالعه کتابهای جامعهشناسی روآورد و کتاب «علم الاجتماع» را با آنها به بحث گذاشت. خاطرات طالقانی از دوران سلطه رضاخانی که او در حوزه قم به تحصیل اشتغال داشت، خواندنی است: «... تضاد جمعی از پیشوایان دینی، محیط تاریک و تأثرات روحی، قهراً به مطالعه و دقت بیشتر در آیات قرآن حکیم و کتاب شریف نهجالبلاغه و تاریخ و سیره پیغمبر اکرم و ائمه هدی- علیهمالسلام- وادارم کرد. کمکم هدف و مقصد را، از نظر وظیفه اجتماعی، تشخیص دادم و تا توانستم، به توفیق خداوند، از دیگران دستگیری نمودم.»(3)
لذا او از سویی هیچگاه در کنج خانه یا کنار محراب و یا گوشه مدرسه خود را محصور نساخت تا با آرامش و آسایش زندگی کند و از سوی دیگر با آنکه از نظر موقعیت مذهبی- سیاسی در نزد عامه مردم معروفیت و محبوبیت داشت، هیچ وقت در مسیر چهل ساله- حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی- در چارچوب حزب یا گروهی قرار نگرفت تا از طریق دستهبندیهای سیاسی به اسلام و مسلمین خدمت کند.
وضعیت حوزههای علمیه
در آن عصر حوزههای علمیه در شرایطی خفه، ضربه خورده و ساکت به سر میبردند.و این هر دو در یک جهت حرکت میکردند و تنها راهچاره را دست دعا و توسل به امام زمان(عج) میدانستند که هر چه سریعتر ظهور کند تا مردم را از ظلم و جور زمامداران نجات دهد و متأسفانه باید گفت یکی از دلایل سرخوردگی بعضی از تحصیلکردگان و رویآوردگان به مکاتب شرق و غرب همین نگاه بود. طالقانی جوان و شجاع و آگاه در موقعیتی پا به عرصه پیکار با استبداد و استعمار نهاد که از بین هزاران روحانی و طلبه کمتر کسی بود که خود را به مخاطره بیندازد. همان روزهایی که به فرموده امامخمینی(ره): «در محور حوزههای علمیه آن زمان که هر حرکتی را متمم به حرکت مارکسیستی و حرکت انگلیسی میکردند، تنی چند از علمای دینباور، دست در دست مردم کوچه و بازار، مردم فقیر و زجرکشیده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پیروز بیرون آمدند...»(4)
فضای خفقان و سکوت تلخ در بخشی از حوزههای علمیه در برابر بیدادگری و قانونشکنیهای رضاخان اثرات منفی و نامطلوبی در روحیه بسیاری از محصلان آن داشت و پیشوایان روحانی را بر آن میداشت تا در موضع دفاعی به جای حرکت و خروش با تمام نیرو بکوشند تا از هر چیزی که کوچکترین ربطی به هیئت حاکمه دارد، پرهیز کنند. آنچنان که در کتاب «بررسی نهضت امام خمینی(ره)» آمده است: «دخالت در سیاست نادرست و نامشروع پنداشته میشد... دخالت یک مقام روحانی آگاه در امور دولتی و کشوری به اسم دخالت در سیاست ناموزون و زشت جلوه داده میشد و با برچسب «آخوند سیاسی» او را در میان مردم ساقط و بیآبرو میساختند و منزوی و ایزوله میکردند...»(5)
شخصیتی سیاسی- دینی
روحیه مکتباندیشی، بیدارگری و مبارزهجویی طالقانی که ریشه در آموزههای خانوادگی داشت، پس از پدرش بیپرواتر مبارزات صرفاً مذهبی وی را به مبارزات سیاسی- مذهبی بدل کرد. روحیه مبارزه در او از همان اوایل اقتدار رضاخانی در سن ده، دوازده سالگی شکل گرفت. زمانی که شاهد جلساتی بود که در منزل پدر، علیه رضاخان تشکیل میشد و«مدرس» از گردانندگان این جلسات مخفی بود. طالقانی که خود فرزند حوزه بود و برخاسته از یک خانواده مبارز روحانی، شجاعانه مصلحتاندیشیها را کنار گذاشت و خواست تا هم با نظام سنتی و بیتحرک روحانیت آن زمان روبهرو شود و هم با رژیم مستبد سلطنت به مبارزه برخیزد.
طالقانی به دنبال متفکرینی همچون سیدجمال و کواکبی و مدرس ریشههای چرکین و فاسد دردهای اجتماعی مردم را در دربارهای صدر اسلام تا امروز تشخیص میداد. اگرچه همانند آنها به مبارزات گروهی و پارلمانی یا مشاجرات لفظی و قلمی اکتفا نمیکرد و برای رویارویی با این نظامهای غیرمردمی یک حرکت فکری و مکتبی کاملا مستقل و مخصوص به خویش به وجود آورد. او قرآن را که تا آن زمان فقط به مسائل عبادی و مواعظ اخلاقیاش توجه میشد – نه به مسائل اجتماعی و سیاسی آن- به صحنه آورد و با قرآن به میان مردم دردمند رفت تا سکوت و سازش زمان خویش را در مقابل استعمار و استبداد بشکند.
این شخصیت سیاسی– دینی اگرچه هیچگاه خود را فقط در سنگر مسجد محدود نساخت، اما در حرکتی نو به عنوان امام جماعت مسجد «هدایت» سیاست را به مسجد کشاند تا به قول خودش مرز بین دین و علم و سیاست را بردارد؛ همان هدفی که در فعالیتهای خود در دانشگاه نیز دنبال میکرد.
استاد دانشمند، جناب «محمدرضا حکیمی» در کتاب «تفسیر آفتاب» در توصیف شخصیت سیاسی و دینی آقای طالقانی از مرحوم دکتر شریعتی نقل کرده که میگفت: «در سالهای خفقان، از سال32 به بعد که همه جا در سکوت مرگ فرو رفته بود، وقتی به تهران میآمدیم، چشممان روشن بود به مسجد هدایت و دلمان گرم به صدای مردی که هنوز به گوش میرسید. مسجد هدایت امیدمان میداد و طالقانی تنها امید باقیمانده بود.»
دعوت به اسلام سیاسی
آیتالله طالقانی از سال 1318 ابتدا با تشکیل جلسات تفسیر قرآن خانگی و پس از آن در سال 1321 با تشویق و همراهی جوانان و حتی مردم بازار به تاسیس انجمنهای اسلامی، دعوتی دیگر را آغاز کرد و ترویج اسلام اما نه شکل گذشته آن بلکه فریادی تازه از «اسلام سیاسی» را در مرکز تعلیمات خود قرار داد.
او سیاست را جزو دین و دین را راهنمای سیاست و دخالت در سیاست را فریضه دینی و وظیفه انسانی خویش میشمرد.وی در هنگامی گام به عرصه سیاست نهاد که روحانیون در حوزههای علمیه- به جز معدودی- و عموم مردم و عموم روشنفکران، دین را از سیاست جدا میپنداشتند و حتی دخالت در سیاست را خلاف شأن روحانیت میشمردند. او درباره خودش میگوید: «میگویند سید سیاستمدار است. به حرفهایش گوش نکنید. یعنی گناه این است که چرا شعور داری و مسائل دنیا را میفهمی!» (6)
تا پیش از اوحضرت امام (ره) خصوصا در ایران و دیگر جوامع مسلمان، همواره به تدوین و تبلیغ «اسلام کلامی»، «اسلام فلسفی»، «اسلام عرفانی»، «اسلام فقهی فردی»، «اسلام اخلاقی انفرادی» همت گماشته شده بود، ولی اسلام سیاسی غایب بود و حتی غیاب آن احساس نمیشد. طالقانی کوشید تا در آثار مکتوب، فعالیتهای عملی و سخنرانیهای خود بر احیای اسلام سیاسی تاکید کند. آنچنان که در سخنرانیهایش تاکید میکرد: «قوام اجتماع وابسته به حکومت است. حکومت هر چه بیشتر متکی به افکار و اخلاق و معتقدات عمومی باشد، قدرت و دوام آن بیشتر است... سیاست اسلام برعکس تمام سیاستهای دنیا، سیاست صداقت و صراحت است... اگر سیاست معنای احساس مسئولیت در برابر انسانهاست و مبارزه با ظلم است، این مسئله در متن اسلام است...»(7)
وی درباره وظیفه مسلمانان راستین میگوید: «آن مسلمانی که خیال میکند نمازش را خوانده و روزهاش را گرفته و دعایش را خوانده و تکلیفش ساقط شده و منظور همین بود، این را نفهمیده است. آنکه خیال میکند به همه رساله عملیه عمل کرد و دیگر هیچ مسئولیتی ندارد، این را نفهمیده است. ما میگوییم اسلام دین تحرک است، حال چرا مسلمانان تحرکشان از بین رفته است؟ برای اینکه عبادات را منتهای مسئله و مسئولیت بعثت انبیاء گمان کردهاند. چنان سرهایمان را پایین انداختهایم و شانه از زیر بار مسئولیتها خالی کردهایم که فقط دین را در چند جمله طهارت، نماز و روزه خلاصه کردهایم و بس.... در صورتی که مسلمانی و دین داشتن یعنی تعیین سرنوشت، استقرار محیط امن، آزادی بیان، دخالت در امور زندگی، دخالت در اقتصاد، دخالت در بیتالمال مملکت.» (8)
همینهاست که از شخصیت طالقانی نه یک روحانی خشک و ایستا بلکه رهبری مبارز، زنده و در حرکت میساخت. او همچون امام خمینی(ره) پیش از دیگر روحانیون وارد فعالیتهای سیاسی و مبارزه شد و بیش از آنان بدان اشتغال داشت و نیز در جریان مبارزات انقلاب اسلامی، نخستین زندانی سیاسی از میان روحانیون بود و در شمار آخرین زندانیانی که آزاد شدند. مبارزات سیاسی بیوقفه او را طی چهل سال میتوان به سه دوره تقسیم کرد: اول با آغاز دیکتاتوری رضاخان از 1318 تا کودتای سال 1332 در زمان محمدرضا پهلوی که طالقانی به عنوان پیشگامان سیاسی و مذهبی فعالیت میکرد.
دوم از زمان سرنگونی دولت ملی در سال 1332 تا انقلاب سفید در سال 1341 که همرزم با گروههای ملی و مذهبی برای احیای مقاصد اسلام تلاش کرد. سوم از قیام پانزدهم خرداد 1342 تا پیروزی انقلاب اسلامی 1357 که همگام با نهضت امام خمینی(ره) به مبارزه عملی و تدوین نظری نظام فکری اسلام سیاسی از هیچ کوششی دریغ نکرد. همچنین تولید آثار مکتوب فکری و نیز سخنرانیهای او نقش جدی در ترسیم اصول و ابعاد اسلام سیاسی و سیاست اجتماعی اسلام داشت. «قیام به قسط»، «آزادی و استبداد»، «وحدت و آزادی»، «اسلام و مالکیت»، «آینده بشریت»، «حکومت در اسلام»، «جهاد و شهادت»، «هجرت و انقلاب»، «شورا، پیام قرآن» و بسیاری از کتابهایش زبان گویای اجتماعی و سیاسی زمان خود بود. اگر چه منطق بیان و قلم او در این آثار که حقیقت را قربانی مصلحت نمیکرد، به مذاق بسیاری خوش نمیآمد. طالقانی برای خود رسالت و مسئولیتی ویژه قائل بود و کوششهای خود را برای احیای دین میشمرد اگر چه این وظیفه با منافع افراد یا حکومت منافات داشته باشد: «رشته کوتاه عمر ما در مسئولیتهای دینی و اجتماعی، مرتبط و متصل به رشته طولانی نهضتها و قیامهای پیامبران و مصلحین بزرگ میباشد. من و امثال من به حسب دید اسلامی و جهانی خود، یک تکلیف سنگین الهی و تاریخی داریم که اصول اعتقادی و اجتماعی و اقتصادی اسلام، یا ایدئولوژی اسلامی را برای مسلمانان بررسی و احیا کنیم. گرچه این روش با راه و روش و منافع و قدرت محدود حکومتهای زودگذر منافات داشته باشد.» (9)
نیم قرن زندگی پر تب و تاب و پرماجرای این مبارز عالیمقام به راحتی ترسیم شدنی نیست. اگرچه او روحانی دردمندی است که در عین سادگی و مردمگرایی عمیقاً به وظیفه اجتماعی و سیاسی خویش در هر عرصهای عمل میکرد. روحانی دینداری که با تصمیمش برای احیای اسلام سیاسی در ایران و جهان، همواره تا پایان سوخت و روشنی بخشید تا «دینداری و روشنفکری»، «روحانیت و سیاست»، «دین و سیاست»، «دین و علم»، «جهاد درون و جهاد بیرون»، «قهر و مهر»، «دین و آزادی» و همه آنها که متضاد و مخالف خوانده میشدند، به یکدیگر گره بزند و از اسلام راستین به عنوان دینی جامع و کامل دفاع کند.
منابع:
1 – فریادی در سکوت – ج اول، ص 111 به نقل از مقدمه کتاب حکومت در اسلام طالقانی
2 – همان – ص 112 به نقل از طالقانی در آینه گفتار و کردار
3 – پیک آفتاب – ص 376 به نقل از کتاب حکومت در اسلام طالقانی
4 – نامه امام به حمید روحانی برای تدوین تاریخ انقلاب اسلامی در دی ماه 67
5 – بررسی نهضت امام خمینی(ره) – ص 94
6 – پیک آفتاب – ص 347
7 – حکومت در اسلام و سخنرانیهای مسجد هدایت در آذر 57
8 – پیک آفتاب – ص 356 به نقل از ابوذر زمان- جلد 2 – ص 40
9 – همان – ص 377