دکتر اسدی هم بالاخره در یکی از جادههای صعبالعبور طبیعت ایران از تکاپو بازماند.
[دکتر هرمز اسدی درگذشت]
30سال بود که این راهها را میرفت و میآمد. چندین سال به خاطر یوزپلنگها[آشنایی با یوز ایرانی] چندین سال به خاطر فوک های خزر و این اواخر هم به خاطر گوزنهای زرد.
امیدوار بود به بقای این گونه و برنمیتابید بدگمانیها را به احتمال انقراض گوزنها و یوزپلنگ های ایران. کسی نمیدانست که او از جمله منابع خبری گروه محیط زیست روزنامه همشهری بود.
عادت داشتم به تلفنهای گاه و بیگاه او؛ با صدایی خسته و آرام که نشان از روح فروتن او داشت.
نصف شب میگفت، اینجا چند قوچ به شکل مشکوکی در چالههای نمک گیرافتادهاند. میگفتم آنجا کجاست؟ میگفت جزیره اشک، دریاچه ارومیه. میگفتم چرا؟ میگفت مشکوک است دیگر... بقیهاش را خودت تحقیق کن.
و البته میدانست که بقیهاش را هم بالاخره باید خودش میگفت. در تهران ادارات را تعطیل کردهاند چون رفتوآمد برای کارمندان دشوار است. و او خوش نداشت بهیکی از ناجیان طبیعت ایران ملقب شود.
میگفت من فقط یک کارمند سازمان حفاظت محیط زیستم. و این کارمند، در این آخرالزمان یخ و برف رفته بود تعدادی از آخرین گوزنهای زرد باقیمانده ایران را از ساری به یاسوج منتقل کند و مرگ در جایی از جاده یاسوج کمین کرده بود. کوزه بالاخره از چشمه برنگشت.
گفت ای سوار سرگشته سروها، روح من شبی مهتابی را نثار تو میکند... خدایش بیامرزد که مهربان مردی بود برای مخلوقاتش.