جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵ - ۱۳:۲۰
۰ نفر

شیرین نجوان: از بین همه نقاش‌ها، دنبال کسی بودیم که فارغ‌ از تدریس و درس و دانشگاه، حرفه‌اش نقاشی باشد و همه زندگی‌اش در کنار بوم و رنگ بگذرد.

 می‌خواستیم پستی و بلندی‌های این حرفه را بشناسیم و بتوانیم زندگی کسی که با این هنر آمیخته شده است را از نزدیک لمس کنیم.

به خانه‌ای قدیمی با نمای آجری می‌رسم و زنگ دوم را فشار می‌دهم؛ «آقای بهرام دبیری؟». می‌گوید خودش است و باید باغ را تا انتها پیش بروم.

در را که می‌بندم، روبه‌رویم راهی پر از سنگریزه می‌بینم که از دو طرف با درخت‌ها و بته‌های سبز پوشیده شده است و مابین‌شان چند اتاقک کوچک و یک آلاچیق قرار دارد. به انتهای باغ می‌رسم.

اینجا کارگاه بهرام دبیری است؛ کسی که سال‌هاست زندگی‌اش با نقاشی پیوند خورده است.

چند اتاق تودرتو، قوطی‌های رنگ، بوم، تابلو، دست‌نوشته‌های روی دیوار، روزنامه‌هایی که با او مصاحبه شده، کتاب، پنجره‌ای با چارچوب چوبی، پارچه‌ای فیروزه‌ای که آن را پوشانده است و ده‌ها شیء دیگر، فضای این چهاردیواری را تشکیل می‌دهد. اینجا انگار از دل شهر با همه سروصداهای آزاردهنده‌اش جدا شده و تنها با سکوتی همراه است که گاه‌به‌گاه، چهچهه پرنده‌ای، آن را به هم می‌زند....

می‌گویم: «می‌خواهم بدانم کسی که حرفه نقاشی را دنبال می‌کند، زندگی‌اش چگونه می‌گذرد؟».

از نظر دبیری، درباره نقاشی و سایر هنرها نمی‌توان عنوان حرفه را به کار برد. او عقیده دارد که به جای عنوان حرفه، درست‌تر این خواهد بود که به‌نوعی روش زیستن از آن نام ببریم.

«من به شما اطمینان می‌دهم که هر هنرمندی در مواجهه با پرسش‌نامه‌هایی که باید عنوان شغلی خود را در آنها بنویسد، بی‌تردید مدت زمانی فکر می‌کند؛ به اینکه چه چیز باید نوشت؛ شاعر؟ نقاش؟ نویسنده؟ مجسمه‌ساز؟

من زیاد واژه حرفه را برای کارهای هنری نمی‌پسندم. هیچ هنرمندی وقتی با این مبنا راه را آغاز می‌کند، هرگز فکر نمی‌کند که چقدر درآمد خواهد داشت، بنابراین تراژدی‌های خاص خودش را هم دارد، مثل وضعیت نابسامان اکثر هنرمندان بزرگ...».

از نظر او اگر هنر را کالا بدانیم، یک شغل است ولی هنر کالا نیست. هنر، چیزی است ورای این معیارها. از لحاظ قیمت‌گذاری، اگر نگاه کنید، می‌بینید که کار هنری نه با مقدار متریالی که مصرف شده، نه با مقدار زمانی که برایش صرف شده، سنجیده نمی‌شود. این، مطلقا بی‌معناست. وقتی گل‌های آفتاب‌گردان ونگوگ 50 میلیون دلار خریدوفروش می‌شود، خب ما داریم درباره چیزی حرف می‌زنیم با مقدار خیلی مختصر و معلومی از متریال و زمان. چه چیزی در آن وجود دارد که می‌تواند قیمتش را بی‌پایان کند؟
می‌گویم: «اما هستند کسانی که حرفه‌شان نقاشی است» و او پاسخ می‌دهد: «همیشه اطراف یک مرکزیت مقتدر و خوب که به آن هنرمند می‌گوییم، عارضه‌ها و ساختارهایی نیز هست که من به آنها می‌گویم تکنیسین هنر. کسانی هستند که می‌روند دانشکده، نقاشی می‌خوانند؛ تاکید می‌کنم، نقاشی می‌خوانند. بعد از سه الی چهار سال هم می‌آیند بیرون. خب آنها چیزهایی را درباره نقاشی می‌دانند اما آیا تعریف هنرمند این است؟ در نتیجه به وضوح نگاه می‌کنیم که به رغم ابعاد آموزشی وسیعی که لااقل در قرن بیستم در جهان اتفاق افتاده، مدرسه‌ها و دانشگاه‌هایی هست که آمار عظیمی واردش می‌شوند و می‌آیند بیرون که این با تمام طول ساختار آموزش و تاریخ هنر متفاوت است؛ کارگاهی بود، استادی بود، بچه‌ای می‌رفت پیش‌ استاد و کاری را شروع می‌کرد. بوم‌ساختن، رنگ‌ساختن و آداب هنرمندبودن را یاد می‌گرفت و خودش یک زمانی، «اوستا» می‌شد. با همین آمار عظیم آموزش، من به شما اطمینان می‌دهم که در همه 50 سال یا 100 سال اگر جامعه یا فرهنگی، بسیار فعال، زنده و متغیر باشد، بیشتر از 8 و نهایتا 10 هنرمند بزرگ نخواهد داشت. همیشه آمار این بوده؛ چه در قرن 17 و 19 و چه در قرن بیستم. این مروارید، یکتاست اگرچه هزاران صدف در جهان در کف دریاها خوابیده‌اند.
  با اینکه تعداد بسیاری در این راه فعالیت می‌کنند، چرا کارهای خوب انگشت‌شمارند؟
چرا که هنر، از جهتی تبدیل شده به یک آموزش و از جهاتی به تکنیک و صنعت. این آمار بازده دانشکده‌ها و مدرسه‌های هنر، یک بازار لازم دارد. پس مجموعه عظیمی به نام گالری تاسیس می‌شود. حتی ممکن است به‌نوعی مفهوم سابقه به وجود بیاید؛ نوعی مفهوم فروش، شهرت و خیلی چیزهای دیگر. اینها همه، عارضه‌های هنر هستند؛ اصل هنر نیستند که. در نتیجه، خب تکرارها را می‌بینیم، بی‌منطقی‌ها را می‌بینیم. عدم خلاقیت‌ها و... را؛ در واقع نوعی سردرگمی را می‌بینیم. منتها این جنب‌وجوش، نهایتا خوب است برای اینکه یک حرکت کمی است که اینها همیشه به هر حال به آن کیفیت معدود کمک می‌کند. نیما آغاز می‌کند، بعد یک خیل عظیم صدهزارنفری شاعر نو در ایران کار می‌کنند اما وقتی تو بعد از 60-50 سال نگاه می‌کنی می‌بینی شاملو، اخوان و 5-6 نفر بیشتر برایت باقی نمی‌ماند. در مورد نقاشی هم همین‌طور است.
  پس می‌توان گفت که این اتفاق، منفی نیست و به گونه‌ای طبیعی هم هست؟
 بله! طبیعی است. منفی‌اش، می‌دانی کجاست؟ وقتی که مطبوعات یا کسانی که خودشان را هنرشناس می‌دانند یک طبع‌‌هایی را ایجاد می‌کنند. اگر این موج عظیم، حرکتش را انجام دهد و ساختارهای تعریف‌کننده مثل موزه‌ها، مراکز بزرگ فرهنگی و مطبوعات، نوک هرم را بشناسند، آن‌وقت مشکلی پیش نمی‌آید. در غیر این صورت، چیزهایی بالا می‌آیند و پایین می‌روند که در واقع، اعتباری ندارند؛ یعنی مایه معطلی است. و تاریخ نمی‌دانم از چه راه‌هایی ولی بسیار سختگیرانه اثر هنری را با خودش حمل می‌کند. شما تصور کنید در قرن 15 ایتالیا چندصد نقاش دارند در کارگاه کار می‌کنند ولی وقتی تو آن زمان را به یاد می‌آوری، می‌گویی لئوناردو، میکل‌آنژ، رافائل؛ باز هم 4تا می‌توانی بشماری. بقیه کو؟ در حالی که اگر بروی دیوار موزه‌های اروپا را نگاه کنی، فرش شده از تابلوهایی که همه یک اثر هنری هستند و رفته‌اند موزه، اما برایت مهم نیستند و حتی نامشان را نمی‌دانی.

کد خبر 4156

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز