شبها را زير نور مغازهها يا در اقامتگاههاي بزرگسالان بيدار ميمانند تا روز شود و در پناه روشنايي و شلوغي، بدون ترس از معتادها، دزدها و تبهکارها بخوابند.
از پليسها و انجمنهاي حمايتي هم فرار ميکنند، چون ميدانند بايد به قوانيني که در ازاي جايِ خوابِ گرم و غذا وضع شده، گوش دهند، ساعتهايي را زير نظر مددکارهاي اجتماعي بگذرانند و به نظرشان همهي اينها، مُشتي چرنديات و قوانين مضحک و احمقانهاند.
آنها آزادند و چيزي را با اين آزادي عوض نميکنند که ميتوانند هرکاري بخواهند انجام دهند. اما وضعيت با سردشدن هوا و بهبودنيافتن بيماريها بدتر ميشود و اتحاد بچهها براي پايبندماندن بر سر آزاديشان بههم ميخورد و از همين نقطه، داستان آسفالتيها آغاز ميشود.
- آسفالتيها
نويسنده: تاد استراسر
مترجم: ناصر زاهدي
ناشر: نشر افق (66413367)
رودابه آشورپوري از شيراز
نظر شما