در این نشست، ابتدا فیلم «پیکان» اثر کامران شیردل، نمایش داده شد و سپس ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران و مدیر انجمن انسانشناسی و فرهنگ با اشاره به این فیلم گفت: این فیلم در ابتدای دهه ۱۳۵۰ ساخته شده، زمانی که یک توهم یا تخیل در اوج خود است در واقع بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ ایران شاهد افزایش شدید در آمدهای نفتی خود است که از ۱۳۴۰ شروع می شود و اوج آن در سالهای ۱۳۴۵ است که تا ۱۳۵۵ هم ادامه مییابد.یکی از دلایلی که پیکان در آن سالها ساخته شد افزایش درآمدهای عمومی بود. توهمی که از آن صحبت می کنم توهم به وجود آمدن یک طبقه متوسط است. این توهم خیلی سریع تمام شد و کل عمر آن ۱۰ سال بود. برای بسیاری که دوران پیش از انقلاب یک دوران طلایی است در واقع از ابتدا تا انتهای این دوران طلایی بیشتر از ۱۰ سال طول نمیکشد. منتها مثل همه نوستالژیها و دورهههای طلایی بعدها خیلی گستردهتر به نظر میرسد و افراد در خصوص آن شروع به رویاپردازی میکنند.
در این سالها ما شاهد افزایش درآمد شدید عمومی هستیم و شکل گرفتن یک طبقه متوسط یا تقویت یک طبقه متوسط که وجود دارد به صورتی که رفتارهایی جدید در جامعه ایرانی شروع میشود رفتارهايي كه تا امروز باقی ماندهاند بدون اینکه ابزارهای آن باقی مانده باشد. منظور از پز عالی و جیب خالی دقیقا همین موضوع است یعنی رفتارهایی که با درآمد بالا در جامعه ایران شکل گرفت ولی بعد که این دوران از بین رفت، این رفتارها همچنان ادامه دارد و طبعا افراد را دچار دردسر میکند.
اروپاییها به آن اشراف زاده فقیر میگویند یعنی کسی که در یک خانواده اشرافی به دنیا آمده ولی با از دست دادن اموالشان رفتارهای اشرافی خود را حفظ کرده است و کت و شلوار کهنه و پاره شده ولی اشرافی را به تن دارند. تمثیل بزرگ این قضیه هم در سینما، چارلی چاپلین است که نماد جنتلمن فقیری است که در خیابانها پرسه میزند. این سقوط بحثی است که در اینجا داریم. فیلم پیکان هم در اوج تخیلش است، یعنی واقعا در اوایل دهه ۵۰ تصور این بوده که قرار است به دروازههای بزرگ برسند و متاسفانه به دروازههای بزرگ میرسند ولی آن چیزی نیست که فکر میکردند بلکه به دروازههای دیگری میرسند که زیاد برایشان مطبوع نیست. این اتفاقی است که در طول دو دهه میافتد و در این فیلم در اوج آن تخیل هستیم به خصوص در صحنههای آخر فیلم که پیکانها را می بینیم که میتازند و به خصوص نماد جاده شمال که رویای همیشگی طبقه متوسط است، خرید یک ویلا در شمال که یک اتوپی ویلای شمال است.
همیشه این اتوپیها برای طبقه متوسط وجود داشته و ماشین پیکانی که از شمال میآید به تهران یا برعکس. یکی از افتخارات بزرگ این است که بعد از پیکان همه یک ویلا در شمال بخرند که نه آن ویلا و نه پیکان به دردشان نمیخورد جز برای آنها که باید مسافرکش شوند.
توهم جهان سومی صادقانه
تمام این توهمات و تصوراتی که در این دوره وجود داشته یک توهم جهان سومی صادقانه بوده است، صداقت در این مفهوم که واقعاً این تصور وجود دارد که ما داریم یک طبقه متوسط میسازیم و کشور را میرسانیم به اوج پیشرفت و فناوری و عقلانیت که «وبر» به آن عقلانیت بروکراتیک میگوید.
سیستم واقعا فکر میکند به نوعی دارد با عقلانیت عمل میکند و این عقلانیت منجر به ثروتمند شدن افراد میشود. در حالیکه اینجا خوشبختی در کار نیست پول نفتی است که وارد میشود و توهمی است که دایما در حال افزایش است. سالهایی بود که طبقه متوسط بالا مثل اساتید دانشگاه به اروپا میرفتند و از فرانسه یک ماشین پژو میخریدند و از فرانسه تا ایران میآمدند. آن موقع ماشینهای خارجی یا به این طریق وارد ایران میشد که بخش پایین طبقه بالا یا طبق متوسط بودند. این دوران طلایی طبقه متوسط بود نه طبقه بالا. طبقه بالا در واقع اتفاقی برایش نمیافتد چون طبقه بالایی که ما در سال ۵۰ داریم بخش بزرگی از این گروه در فاصله سال ۵۵ شروع به مهاجرت میکنند و این مهاجرت تا سال ۶۰ با شدت زیادی به امریکا و اروپا ادامه داشت و در آنجا شروع کردند به برگشت به موقعیت بالای خود. مدلی که بچههای آنها بعد از یک نسل دوباره در موقعیت بسیار بالایی قرار میگیرند مثل خانواده خسروشاهی قبل از انقلاب و لمروز که یکی از پسران آنها رئیس اوبر است.
داشتن طبقه متوسط نسبتاً بزرگ از مهمترین شاخص های توسعه است
بنابراین طبقه بالا نیست که در اینجا ضربه میخورند. ضربه اساسی به گروهی وارد میشود که طبقه متوسط هستند و عمدتاً در فاصله سال ۴۰ تا ۵۰ توانستند امکانات بالایی پیدا کنند. ضربه بدتر هم به جامعه ایران میخورد به دلیل اینکه این سبک زندگی این جامعه تغییر میکند. سبک زندگی به صورت رادیکال و گستردهای از سال ۱۳۴۰ تا انقلاب ۵۷ تغییر میکند. اغلب کشورهای جهان سوم نتوانستند طبقه متوسط بزرگی ایجاد کنند و داشتن یک طبقه متوسط نسبتاً بزرگ یکی از مهمترین شاخص های توسعه است. توسعه نیافتگی خود را در کوچک بودن طبقه متوسط و بزرگ بودن طبقه فقیر یا پایین نشان میدهد. طبقه متوسط را در اینجا بر اساس میانگین درآمدی میسنجیم. لزوماً مفهوم طبقه پایین متوسط و بالا با مفهوم فقر و ثروت یکسان نیست، ممکن است انطباق داشته باشد و ممکن است انطباق نداشته باشد. برای مثال طبقه پایین در سوییس درآمدش ۱۰ برابر یک طبقه متوسط در یک کشور جهان سومی است، بنابراین مساله فقر را عمدتا برپایه فقر مطلق حساب میکنیم و تفاوتی که در توسعه بین فقر مطلق و فقر نسبی وجود دارد.
بحث اینجاست که چرا طبقه متوسط در کشورهای جهان سوم نتوانسته به وجود بیاید و با شکست روبرو می شود؟ و چطور این قضیه دارای یکسری شاخصهای بیرونی است که یکی از مهمترین آنها ماشین یا اتومبیل است.
حال باید دید چرا اتومبیل شاخص مهمی است نه فقط برند آن، بلکه خود داشتن اتومبیل در اینجا مهم است. ما در اینجا با دوگانهای سروکار داریم که به آن پیاده و سواره میگویند و ریشه از قدیم دارد و در زبان هم باقی ماندهاست. اتومبیل رابطه با فضا و رابطه با زمان را تغییر میدهد. اتومبیل استقلالی به فرد میدهد و در شیوه رابطهاش با زمان و فضا به او یک امتیاز در سیستم اجتماعی میدهد. در نهایت در سیستمهای امروز شهری هر اندازه به سوی شهر موتوریزه بروید مسلما دریک سیستم داروینیسم اجتماعی و یک سیستم نخبه گرا و یک تبعیض اجتماعی بزرگتر هستید و هر اندازه به طرف سیستمهای اجتماعی پیاده بروید در یک سیستم اجتماعی دموکراتیزه هستید، برای مثال شهرهای آمریکا بسیار موتوریزه هستند و در مقایسه با شهرهای هلند، دانمارک و نروژ که کشورهایی به شدت توسعه یافته و دموکراتیک هستند و به سمت اجتماع پیاده رفتهاند. بنابراین این تغییر رابطه تغییر رابطهای است که به امر توسعه برمیگردد.
موتوریزه شدن یعنی عدم توسعه و افزایش نابرابری
حال باید دید که چطور در کشور ما هر چه وارد سیستم نابرابرتر اجتماعی میشویم، این نابرابری را در موتوریزه شدن کامل سیستم میتوان دید. موتوریزه شدن یعنی عدم توسعه و افزایش نابرابری، موتوریزه شدن اصلا به معنای پیشرفت نیست. بنابراین وقتی شهری هر چه بیشتر موتوریزه باشد یعنی حتی آدمها از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکنند و پیاده نیستند یعنی در یک سیسستم نابرابر و کمتر توسعه یافته هستیم نه در یک سیستم پیشرفته. این اصلا به این مربوط نیست که ما موج افراد پیاده را ببینیم، موج افراد پیاده دقیقا بزرگ بودن طبقه پایین جامعه را نشان میدهد در رابطه با طبقه بالایی که تعداد اتومبیلهای آنها زیاد است و تعداد اتومبیل ها دایما زیادتر شده است و خیابان ها گنجایش آنها را ندارند.
طبقه متوسط ایجاد یک نوع توهم می کند ولی در عین حال، تغییراتی که در سیستم رفتاری ایجاد می کند باعث آسیب های دراز مدت می شود. یعنی طبقه متوسطی که در دهه ۵۰ توهم ساخت آن به وجود می آید، رفتارهای مردم را عوض کرد و این تغییر رفتارها تا امروز در حال ضربه زدن به افراد است چون افراد رفتارهایی دارند که منابع آن را ندارند و به شیوه ای رفتار می کنند که متعلق به طبقه آنها نیست و در نتیجه عذاب می کشند. وقتی سیستم های اجتماعی به صورت نابرابر توسعه می یابند یعنی توزیع توسعه یکدست نیست. اکنون ما در جامعه با یک نظام آموزشی دانشگاهی که بر کسب درآمد مبتنی است تعداد بسیار زیادی از افراد را وارد تحصیلات عالیه و تعدادبسیار زیادی فارغ التحصیل ایجاد کردهایم بدون اینکه توجه کنیم فرد تحصیل کرده در جامعه انتظاراتش عوض می شود و جهان بینی اش تغییر می کند و آیا ما این امکان را داریم که آنچه میخواهد را به او بدهیم؟ به شکل مطلق که نداریم و آن بخشی هم که نسبی است را هم به دلایل مختلف نمیدهیم و طبیعی است که این جامعه منفجر شود.
نظر شما