روی دیوار چند تابلو نصب شده که اسمهای اعظم خدا و اسم پیامبر روی آنها نوشته شده. عکس یک مرد هم روی دیوار است. میگوید: «بهروز مرادی است؛ شهید شده. هنرمند بود».
سؤال هر جوابی را که می دهد یک شاهد مثال هم از جنگ و جبهه میآورد.غلامعلی کویتیپور، هم اسم آشنایی دارد و هم صدای آشنایی. خودش میگوید: «من مداح نیستم؛ من حماسه میخوانم». و همین تفاوت او با بسیاری دیگر است. شعرهای مذهبیای که خوانده است، هیچوقت کهنه نشده.
از مشهورترین آنها میتوان به آهنگی که برای شهید جهانآرا خوانده یعنی «ممد نبودی ببینی» و «عمه بابایم کجاست» اشاره کرد. «غریبانه»-که 4سال پیش به بازار آمد- نیز خیلی زود همهگیر شد.
او با موسیقی آشناست و برای همین نوحه را متفاوت میخواند؛ جوری که هم موسیقی در آن دیده میشود و هم محزون است. کویتیپور اهل خرمشهر است و در سالهای جنگ، هیچوقت جبهه را ترک نکرد. حالا حدود 50سال دارد و گرد سفیدی روی موهایش نشسته است.
او 20سال پیش با خانم مریمصالحی ازدواج کرده و یک دختر دارد. دخترش دانشجوی گرافیک است و میخواهد طرح جلد کاست بعدی پدرش را بزند.خانم صالحی میگوید: «زندگی با آقای کویتیپور سخت نیست؛ اصلا به آدم سخت نمیگیرد».
دخترشان میگوید: «پدرم هم دوستم دارد و هم پشتیبانم است». آقای کویتیپور میگوید: «میخواستم خوب زندگی کنیم و از با هم بودن لذت ببریم. قرار نبود کسی در فشار باشد».
- وقتی به خودتان فکر میکنید چه تصویری از خودتان دارید؟
آدم لطف خدا را که نمیتواند نادیده بگیرد و فراموش کند. یک لطف خدایی در زندگیمان بوده که برای نگفتن است. من هر کاری کردهام، خدا 2برابر به من لطف کرده؛ لطفهایی که مردم به من دارند خیلی زیاد است. واقعا معذب میشوم؛ نه اینکه تعارف کنم یا شکستهنفسی. به قول امام خمینی(ره): «مردم ولینعمت ما هستند». ما طبل تو خالی هستیم. صدای دهل شنیدن از دور خوش است.
- حالا چرا طبل تو خالی؟
اعتبار و ارزشی را که خدا به آدم میدهد، آدم ندارد و این یعنی طبل تو خالی.
- چه آرزویی داشتهاید؟
آرزوی من شخصی نیست، آرزوی من افتخار و عزت برای کشورم است؛ اینکه روزی ببینم مسئولان خوب عمل میکنند و هیچچیزی غیر از پیشرفت برایشان مهم نیست. ما فقط ضعف کار فرهنگی نداریم؛ خیلی بیسلیقه بودهایم.
من که اهل موسیقیام باید بگویم انقلابمان با موسیقی پیوند نخورده. انواع ملودیهای پرجنب و جوش از تلویزیون پخش میشود، اما خدا نکند کسی که حرفهایی درباره محرم میزده، چیز دیگری بخواند؛ سریع میگویند فلانی لباسش را درآورده و دیگر در خط امام نیست.
این برداشتهای ساده از موسیقی چیست؟ الان چند سال از جنگ میگذرد، یک مسئولفرهنگی نیامده به من زنگ بزند بگوید بیایید فلان کار را انجام بدهیم. من هم دوست دارم در عروسیهای فامیل شرکت کنم اما به خاطر نگاه مردم نمیتوانم در عروسیها بنشینم چون موسیقی هست.
- واقعا آرزوی شخصی ندارید؟
این حرف مطلق که نیست؛ مثلا آرزوی هر پدر و مادری است که بچهاش تحصیلات دانشگاهی داشته باشد و موفق باشد؛ البته در چهارچوب قرارش ندادیم. باز این آرزوی عمومی است، شخصی نیست؛ همه ما این آرزو را داریم.
- در جبهه که بودید کار فرهنگی میکردید؟
من در جنگ یک روز هم در تبلیغات نبودم؛ من مربی آموزش نظامی بودم. گفتم به یک شرط به تیم تبلیغات میآیم که کسی که سرپرست است، آدم هنریای باشد.
- شما سالها در جبهه بودید؛ حالا چرا از هیچ امکاناتی استفاده نمیکنید؟
من دربهدر جنگ بودم. من اهل خرمشهرم. هیچوقت نشد یک خرمشهری بیاید اعتراضی کند و حرفی بزند. این را میرحسین موسوی هم گفت که این همه از جنگ گذشته، یک نفر اهل خرمشهر نیامده اعتراض کند. فقط عده محدودی تحریک شده بودند. جنگزده اسمش معلوم است دیگر. همین که زندگی زن و بچه را میگردانیم، خوب است.
من هیچوقت طلبکار نظام نبودهام و هیچوقت هم حقوقی از نظام نگرفتهام. دخترم گفت چرا چیزی نمیگیری بابا؟ گفتم الان خیلی از رفقای ما فقط نصف تنشان در خانه است و نصف دیگرشان در جنگ مانده. زن و فرزند و پدر و مادر ازشان قطع امید کردهاند؛ هر وقت آنها به رفاه رسیدند، بعد نوبت من میشود.
- چند وقت است ازدواج کردهاید؟
20 سال (میخندد). ما کلا نمرهمان در همه چیز 20 است.
- چطور با هم آشنا شدهاید؟
شوخی شوخی جدی شد. یک سال مانده بود جنگ تمام شود؛ سال66 بود. داشتیم از مهدیه تهران میرفتیم مهرآباد جنوبی. خیلی از رفیقهایم در جبهه بودند که علاوه بر ازدواج، داشتند داماددار هم میشدند!
خانم یکی از دوستهایم گفت چرا ازدواج نمیکنی؟ گفتم ما جنگزدهایم، ما شناسنامههایمان را هم گذاشتیم و آمدیم؛ نه فقط سرمایه و خانهمان را. خندیدم و گفتم چرا ازدواج نکنم؟ شما یک دانشجوی پزشکی به من معرفی کن که پدر و مادرش پولدار هم باشند، چرا ازدواج نمیکنم؟ بعد من را برداشتند بردند شهریار. من اصلا نمیدانستم منطقهای به نام شهریار وجود دارد.
صالحی: (میخندد) شهر یار است دیگر؛ یاران آنجا جمع هستند.
کویتیپور: فردایش با دوستم رفته بودیم بیرون، گفتم کجا میروی؟ گفت همان جایی که دیروز حرفش بود. گفتم شوخی کردم. گفت این پدر و مادرش هستند. پدر و مادرش کشاورز هستند. گفتم فقط نفهمند من چه کسی هستم. گفت رعایت کردهام. پدرش گفت سلام، حاجآقا. گفتم مرد مؤمن مگر قرار نبود اسممان را نگویی. گفت خب، باید یک چیزی خودت را معرفی کنی.
- نگفتند سلام آقای داماد؟
نه، اینقدر لو نداده بودند.
- به شما گفته بودند؟
صالحی: بله.
کویتیپور: 4 ساعت طول کشید تا ببینمش. جالب است، قرار بود پدر دختر نفهمد قصد ازدواج دارم (میخندد). خواستگار قبلی را با بیل زده بود.
صالحی: من بچه بزرگ خانواده بودم؛ خیلی رویم حساسیت وجود داشت. طاقت دوریام را نداشتند.
کویتیپور: من یک حمد و 3 قل هوالله خواندم، رفتم داخل خانه. دهان همه بسته شد. دیگر کسی نمیتوانست حرف بزند.
- چند سالتان بود؟
صالحی: 19سال؛ سالی بود که داشتم دیپلم میگرفتم. قبل از مکه رفتنشان بود.
- شما خوشتان آمده بود؟
صالحی: به دل نشسته بود. لطف خدا بود.
- در جلسه خواستگاری گزینشی هم حرف زدید؟
کویتیپور: نه، اصلا گزینشی حرف نزدیم. من گفتم من کارم جوری است که یکدفعه ممکن است ساعت 3 نصفشب خانه بیایم.
صالحی: من در یک خانه شلوغ بزرگ شده بودم. برایم سخت بود که به یک شهر غریب بروم و تنها بمانم. من فرزند بزرگ بودم و عزیز دردانه پدر و مادرم.
کویتیپور: اولین روز زندگیمان هواپیماها حمله کردند.
صالحی: ما در شهریار از جنگ چیزی ندیده بودیم. فقط یک بار در حیاط خانهمان یک خمپاره خورد که عمل نکرد. به اهواز که رفتیم، جنگ خیلی واقعی بود.
کویتیپور: یکی از اقوام برای همین چیزها مخالف بود. هی میگفت عمودی میرود جنگ افقی میآید. گفتم کارها تمام شده، یک حمد خواندهام و 3 قلهوالله.
صالحی: آنقدر صدا زیاد بود که فکر میکردم دارند در خانه را میکوبند. من هم سنم کم بود.
کویتیپور: الان بچهام همسن خانمام است؛ همسن آن روزهایی که ما با هم ازدواج کردیم.
صالحی: (می خندد) وای چه جنایتی در حق من کردی؛ تازه 19سالم شده بود.
کویتیپور: یک بار خودم گفتم چه جنایتی کردم.
صالحی: الان میگوییم بچهمان بچه است.
کویتیپور: آخر پدر و مادر میدانند چقدر بچهشان، بچه است. اما جلوی خودش نگویم، از نظر فکری 5 سال جلوتر از سنش بود.
صالحی: دختر من هم خیلی فهمیده است ولی چون ما خیلی هوایش را داشتهایم، به ما وابسته شده است.
- قبل از ازدواج چه تصویری از آن داشتید؟
صالحی: من خیلی پستی و بلندی زندگی را نچشیده بودم. خیلی راحت فکر میکردم؛ فکر میکردم یکی میآید در زندگیام و روزگار را با هم میگذرانیم.
- از ورود و حضور یک مرد در زندگیتان حس خوبی داشتید؟
صالحی: احساس خوبی داشتم؛ جدا میگویم. مطمئن بودم زندگی خوبی میسازیم. با دید خوب وارد زندگی شده بودیم.
کویتیپور: (میخندد) یکی از فامیلهایشان گفت اوایل ازت خوشم نمیآمد، حالا خیلی دوستات دارم. گفتم مردان خدا همینطوریاند؛ مهرشان به دل مینشیند.
- در ازدواج دنبال چه بودید؟
کویتیپور: اصلا اینجوری فکر نمیکردم. آن موقع به زندگی فکر میکردم ولی پر بودم از حس به جنگ، بچههای جنگ و شهید جهانآرا.
- زندگی با مردی که این همه قصه از جنگ دارد، چگونه است؟
صالحی: سخت نیست. بستگی به خود فرد دارد؛ اگر همه زندگیاش وابسته باشد به اینکه هی حرف جنگ و دوستهایش را بزند، سخت میشود و اگر هی بخواهد تو را توجیه کند، بد است اما اگر حرفهایی را برای دل خودش و تنهاییاش نگه دارد، خوب است.
- اگر همسرتان با باورهایتان موافق نبود، چه میکردید؟
کویتیپور: باورهای ما چه ربطی به زندگی دو نفره دارد؟ یکی از دوستهایم 20سالش بود، آمده بود میگفت که میخواهم زنم را طلاق بدهم. گفتم چرا؟ تو امانت خدا را گرفتهای، چرا میخواهی جدا شوی؟ مگر یک وسیله با تاریخ مصرف خریدهای که میخواهی طلاق بدهی؟ خدا میگوید زن و مرد امانت خدا هستند؛ امانتدار هم باشید. گفت: من به هر حال عشق جهانآرا دارم، جهانآرا برای همسرم قابل هضم نیست. گفتم: شریک زندگیات باید درک سیاسی داشته باشد؛ اگر بشناسد خوب است، ولی اگر نشناسد اتفاقی نیفتاده است. گفتم عزیز من این چه فکرهایی است که داری؟ تو بدون مطالعه داری با شریک زندگیات قطع رابطه میکنی. جهانآرا هر مقامی داشته باشد اما تو نباید زندگی را بگذاری و بروی.
- یعنی هیچوقت در زندگی شما چیزی اجباری نبوده است؟
من در زندگی هیچچیز را تحمیل نکردهام؛ حتی نماز و روزه را هم تحمیل نکردهام و هیچ اجباری نکردهام. شناخت جای خودش را دارد. شناخت دادهام اما مجبور نکردهام. امر به معروف و نهی از منکر هم شرایط خاص خودش را دارد.
یک بار حق داری امر به معروف کنی، 2بار حق داری اما دفعه سوم حق نداری این کار را انجام دهی؛ حالا فرد روبهرویت هر کسی میخواهد باشد. دخترم سال اول دبستان بود. دیر آمد خانه. از خانمام پرسیدم کجاست، گفت کلاس قرآن. گفتم شما ازش خواستهای بماند؟ گفت نه، خودش میخواسته.
- ته دلتان نمیلرزید که زهره راهی متفاوت با راه شما برود؟
کویتیپور: باورهایم اجازه نمیدهد چیزی را به کسی تحمیل کنم. لا اکراه فی الدین. چیزی بالاتر از توصیه قرآن نداریم. حتی پیغمبر هم چیزی را تحمیل نمیکرد یا اگر کسی نظر او را نمیپذیرفت، تحقیرش نمیکرد.
صالحی: به هر حال دختر یا پسر وقتی به سن تکلیف میرسند، آدم به مسائل مذهبیشان فکر میکند و این الگوبرداری حتما از خانواده هم هست.
کویتیپور: مادر من هیچوقت چیزی را تحمیل نمیکرد. میگفت هر کاری برایم بکنی، هیچ ارزشی ندارد؛ مگر اینکه 2 رکعت نماز بخوانی. اگر نماز بخوانی دیگر هیچچیزی ازت نمیخواهم. مادرم حتما چیزهایی دیده بود که این حرف را میزد. مادرم 33سالش بود که پدرم فوت کرد و او ماند با چهار بچه. اما در فشار زندگی هیچوقت ناراضی نبود.
من هم پیش آمده که فشار مالی داشته باشم، ولی هیچوقت نگفتم ندارم و ناشکری نکردهام. وقتی در زندگی با خدا معامله میکنی دیگر نباید ابراز ناراحتی بکنی. نمیگویم مطلق هستیم اما تجربههایمان را فراموش نمیکنیم.
- توانستهاید بین همعقیده بودن و محبت کردن تفکیک قائل شوید؟
شاید در ذهن گفته باشم بهتر است که به فلان مسئله علاقه داشته باشد اما هیچوقت مجبورش نکردهام.
صالحی: در مرحله اول همفکر بودن خیلی مهم است؛ اینکه زن و شوهر همفکر باشند، چه برسد به بچه.
- از دعوا و بحث چه خبر؟
زن امانت خداست. شاید گاهی صدایم بالا رفته باشد اما سعی کردهام احترام همسرم را نگاه دارم.
صالحی: در هر زندگیای این مشکلها هست.
کویتیپور: من همه تلاشم را کردهام که دعوا به برخورد فیزیکی یا لفظی نکشد. من سعی میکنم به امر به معروف عمل کنم اما چیزی را به اطرافیان تحمیل نمیکنم.
- وقتی حوصله ندارید چه میکنید؟
صالحی: سعی میکنم دوری نکنم.
کویتیپور: وقتی زن یا شوهری میخواهد تنها باشد یعنی گیری در کار است. بحث داشتهایم اما نگذاشتهام به آن مرحله برسد. وقتی شریک زندگی میگوید میخواهم تنها باشم، حتما مشکلی وجود دارد.
- اول زندگی هم مشکل نداشتید؟
وجود داشت اما به دستور خدا عمل کردیم؛ از همدیگر عذرخواهی کردیم. یکی از دوستانم 8ماه بود از زن و بچهاش دور بود، گفتم مقصر هستی یا نه؟ گفت هستم. گفتم خیلی شیرین است آدم خودش را بشکند.
- شما از خانمتان عذرخواهی کردهاید؟
کویتیپور: بله، زمانی اصلاً نمیفهمیدم خودت را بشکن یعنی چه. الان لذتش را تجربه میکنم.
صالحی: عذرخواهی محبت را زیاد میکند.
- چه روزهایی عذرخواهی کردهاید؟
کویتیپور: یادم است یک بار چیزی را به من گفته بود در جمع نگو، من حواسم نبود و گفتم؛ از دستم ناراحت شد.
- وقتی عصبانی میشوید، چه کار میکنید؟
کویتیپور: میزنم بیرون. اصلا آدم اجازه ندارد در جایی باشد و ناراحت شود و هی به ناراحتیاش ادامه دهد. خدا هم میگوید اگر در یک جمع ناراحت هستی، برو بیرون.
صالحی: من خودم را در آشپزخانه سرگرم میکنم؛ با کار خانه.
کویتیپور: ایشان و مادرشان هنگام کار در آشپزخانه در شلوغکردن تخصص دارند. نصفهشب بلند میشوند کار خانه میکنند؛ آن هم با سر و صدای زیاد. گاهی به مادرخانمام میگویم من حاضرم جای شما ظرف بشویم ولی سر و صدا نشود.
صالحی: (میخندد) شما که خواب هستید، من خیلی رعایت میکنم.
کویتیپور: از نظر حس عاطفی، خانم من و دخترم خیلی قوی هستند. اگر به زن و دختر من باشد، کوچه را هم خودشان جارو میزنند.
- کتاب هم میخوانید؟
بله اما من حتی در کتابخواندن هم چیزی را به دخترم تحمیل نکردهام.
صالحی: نه اینکه تنهایش بگذاریم، اما به دخترم تحمیل نکردهایم.
- نظرتان راجع به موسیقی چیست؟
کویتیپور: شناخت موسیقاییمان کم است. ما چرا در مدرسه درس موسیقی نداریم؟ چرا بعضی از کشورها از ما جلوتر هستند؟ میگویند بعضیها ناآگاهانه درباره موسیقی پاپ حرف میزنند، میگویند پاپ نخوان! خب، اول بیایید پاپ را تعریف کنیم، بعد بگوییم نخوان. من نوآوری خاصی نکردهام. 2 ملودی قدیمی بود که از بچگی شنیده بودم. از تکرار مکررات بدم میآید ولی 2کار قدیمی را خواندم.
- در محرم خانه شما وضعیت فوقالعاده اعلام میشود؟
صالحی: خیلی فوقالعاده.
- چه شرایط خاصی وجود دارد؟
حاجآقا مثل بیشتر خوانندهها رژیم غذایی نمیگیرد. یک کیلو بستنی میخورد و میرود پشت میکروفون. بیخوابی خیلی برایش بد است.
- آشپزی خانه با کیست؟
با خودم. حاجآقا قبلا خیلی در خانه کار میکرد ولی حالا من اینقدر غرغر کردهام که دیگر کار نمیکند. خیلی معطل میکرد.
- سالگرد ازدواج هم میگیرید؟
بله، 17ربیعالاول.
- کادو هم میگیرید؟
برای سالگرد ازدواج حتما میگیرد ولی تولدها را گاهی یادش میرود.
- بهترین کادویی که به شما دادهاند، چه بوده؟
سکهای بود که آرم 8سال دفاع مقدس رویش بود. به او کادو دادند و او هم داد به من.
- بهترین کادویی که شما دادهاید؟
عطر خیلی دوست دارد.
- آقای کویتیپور واقعاً توانستهاند اینقدر به عقاید شما احترام بگذارند؟
خیلی با بقیه فرق دارند؛ اصلا به آدم سخت نمیگیرند.
- چرا فرق میکند؟
چون با مردم زندگی میکند.
- نوحههایی که آقای کویتیپور میخواند، چه حسی در شما بهوجود میآورد؟
وقتی نوحه را گوش میدهی دیگر فکر نمیکنی شوهرت است که میخواند.
- از آلبوم «غریبانه» بگویید.
کویتیپور: یک بار یکی بهام گفت نظر خودت درباره غریبانه چیست؟ گفتم یک سر سوزن قبولش ندارم. کار نهایینشدهای بود که در بازار پخش شد. از نظر کار اجرایی، اصلا قبولش ندارم. بعد که غریبانه درآمد، متعصبان ناراحت شدند که چرا این را خواندهای اما بعد خودشان گفتند وقتی دیدیم بچههای نسل سوم هم آهنگهای تو را گوش میدهند، گفتیم خدا پدرش را بیامرزد اما من خودم میدانم نوحه نسبتی با موسیقی ندارد؛ مخصوصا خواندن روضه و مقتل که مورد علاقه من است.
گفتم غریبانه برای من ارزش موسیقی ندارد اما برایم قداست عجیبی دارد چون شبی به بازار رفت که آمریکا برای بار دوم به عراق حمله کرده بود و خطر، مرز را تهدید میکرد؛ برای همین حال و هوای حماسی داشت.
من و دخترم
دختر کویتیپور در طول گفتوگو در اتاقش است. مادرش میگوید: «خجالتی است». بعد از گفتوگو میآید و همه حرفهای پدرش را تایید میکند؛ میگوید خودش حق انتخاب داشته و همه کارهای پدرش را گوش میدهد اما وقتی میخواهد درباره کارها نظر دهد، میگوید: «خود بابا باید از کارها راضی باشد».
آقای کویتیپور هم درباره رابطهاش با دخترش میگوید: «من درهیچ شرایطی چیزی را به دخترم تحمیل نکردم، طوری که به خاطر این تحمیل نکردن، بعضیها با من دعوا میکردند. از اول به خانمام هم گفتم هیچچیز را به دخترم تحمیل نکن. یادم است یک بار گفت دلم میخواهد بدانم مسیحیها چطوری هستند؛ تو اینقدر دوست مسیحی داری که میگویی یکی از دیگری باادبتر هستند.
من گفتم بله، دوستهای مسیحیام یکی از یکی باادبترند، اما منظورم این نبوده که بقیه دوستهایم بیادب هستند. این را گفتم اما این را هم گفتم که دختر من! در زندگیام- بعد از این همه مطالعه- دینی بهتر از اسلام ندیدهام».
از دیوارهای مسجد انرژی میگیرم
به نظر من عزاداری میتواند شکل متفاوتی داشته باشد؛ نه اینکه برویم در خیابانها و شلوغ کنیم. اگر قرار است سنج و دمام بزنیم، باید درست و با ریتم آرام بزنیم و مثل مارش عزا باید سنگین زده شود نه با سرعت زیاد. ما در دین اسلام صوتی مهمتر از اذان نداریم.
امام خمینی(ره) میفرمودند: «زمان اذان، بلندگوها را روشن کنید ولی نه آنقدر که صدایش همسایهها را اذیت کند. بلندگوها را به طرف داخل مسجد کج کنید که اطرافیان اذیت نشوند». من همیشه پیشنهاد میکنم که عزاداریها در مسجد باشد. آدم از دیوارهای مسجد انرژی میگیرد. عزاداری باید به شکلی انجام شود که حرمت روزهای تاسوعا و عاشورا حفظ شود. برگزاری مراسم عزاداری در روزهای محرم خیلی تاثیرگذار است.
یک بار یکی از نوجوانان مسیحی آمد به دوستانام گفت :«من شلوار جین پوشیدهام با لباس تنگ. فقط میخواهم با حاجآقا عکس بگیرم. حاج آقا میگذارند؟».
دوستم گفته بود: «اتفاقاً حاجآقا به قول تهرانیها کر شماست؛ مثل خودتان است. شما را دوست دارد». کمکم آن نوجوان به مراسم عزاداری آقا اباعبدالله آمد و بعد از مدتی مسلمان شد. حالا کسی است که میاندار یکی از هیئتهای بزرگ است.
تاثیری که میتوان در روزهای محرم روی افراد گذاشت، باورکردنی نیست. گرفتن یک عکس و احترام گذاشتن به باورهای یک آدم باعث شد از اهالی مسلمین شود. آقا هم اعتراض کردند و فرمودند که نگذارید جوانها احساس کنند دلهای شما از دلهای آنها دور است.
من برایم مهم نیست که کسی با صدایم اشک بریزد؛ جذب جوانها برایم مهم است. یک محرم یک کلیمی آمد پیشم و گفت :« من وخانوادهام شعرهایی را که شما برای محرم میخوانید، گوش میدهیم. نه فقط من و نه فقط خانوادهام که تمام فامیلمان به شما ارادت دارند».
از این داستانها زیاد اتفاق افتاده. ماجراهای ارادت آدمها به امام حسین(ع) تمامی ندارد.