اکنون برعهده ماست که به پاس پژوهشها و ارزشهای انسانیای که در کارهای خود دنبال میکند، از ایشان قدردانی و دِین خود را تا اندازهای ادا کنیم.
در این یادداشت کوتاه تنها به یکی از خصوصیات دکتر زندمقدم اشاره میکنم. او نوعی از پژوهش را به کمال رسانده که از او سیمای یک پژوهشگر مردممدار را ساخته است. او صدای مطرودانِ به حاشیه راندهشدگان است و در آثار خود جهانِ این آدمیان را ترسیم میکند. 54سال پیش وقتی برای نخستینبار به سیستانوبلوچستان میرود، خود را در مواجهه مستقیم با تاریخ میبیند و با نقل آن خوانندگانش را با خود به سفر تاریخ میبرد.
او بهخوبی آگاه است که چنین سفری، زبان ویژهای میطلبد، متفاوت از زبانی که در متون پژوهشی و علمی رایج است؛ و زبان ویژه خود را میآفریند. دکتر زندمقدم درحالیکه یک پژوهشگر دقیق و تیزبین است، متن پژوهشی را به اثری ادبی و هنری تبدیل میکند. تصویرسازیهای درخشان جابهجا و در هر عبارتی، خواننده را به جهان آدمیان و مناطق مطرودِ به حاشیه راندهشده میآورد، حس زیباییشناختی خواننده را برمیانگیزد و تخیل او را بهکار میگیرد تا مخاطب در نهایت امکان، حال و هوا و دنیای آنان را درک کند؛ مثلا به این تصویر او از نخستین مواجههاش با زاهدان توجه کنید که چگونه محیط خشک و جداافتاده و گرفتار در چرخه تکرارِ بیفرجام را ترسیم میکند:
«تکرار بیوقفه خورشید و سرابها و تنهایی؛ تنهایی غریب درختان گز». در کتاب خود در مورد «قلعه» نیز جهان نکبتزده مطرودانِ شوربخت را تصویر میکند. سلسلهمراتب قدرت و زور را در جهان قربانیان نشان میدهد و حکایت میکند که چگونه این مردمان بهکار گرفته میشوند تا همان مناسباتی را بازتولید کنند که خود قربانی آن شدهاند. دکتر محمود زندمقدم این همه را با مفاهیم و اصطلاحات انتزاعی بیان نمیکند بلکه تابلوهایی ترسیم میکند تا این جهان با تمامیت آن نمایانده شود. در این راه، او زبان ویژه خود را خلق میکند.
در آثار دکتر زندمقدم حاشیهها سخن میگویند. صدای آنان و زبان ویژهشان فضای این آثار را پر کرده است. این صدا هم در «حکایت بلوچ» شنیده میشود و هم در «قلعه» و هم در گفتوگوهایی که با لاتها انجام داده است. زندمقدم به تعمد خود را نادیده میگیرد تا صدای او مخل صدای مردم نشود. این خصوصیتی است که از او سیمای تام و تمام یک پژوهشگر مردممدار را میسازد. در مقدمه جلد اول «حکایت بلوچ» مینویسد:
«6سال پیش که شروع کردم به تنظیم یادداشتهایی که فراهم کرده بودم و نوشتن آنها، همه کوششم و قصد و نیتم بر آن بود که همان حال و هوایی را تصویر کنم که از روز نخست و سفر نخستین تأثیر گذارده بود در ذهن و فکر و دیدگاهم: فضای بیهمتایی که بلوچ در آن نفس میکشد، زندگی میکند. نه قصد نوشتن رسالهای تحقیقی داشتم، به رسم اهل مدرسه و سازمانهای تحقیقاتی، نه تاریخنگاری، نه تحلیلهای اجتماعی و اقتصادی و از این دست کارها. احساس دِین میکردم به مردم بلوچ، میخواستم ادای دِین کنم و بس.» و در جمله بعد متواضعانه خود را «قلمزن» مینامد که «کار میرزابنویس که دمِ درِ پستخانه را انجام داده است، همین».
زندمقدم به کسانی که درباره آنها تحقیق میکند و صدایشان را باز میتاباند، دلبسته است. او به سرنوشت آنان حساس است و رهایشان نمیکند. چند دهه تحقیق خود را درباره بلوچها ادامه میهد و حتی در آن خاک ریشه میدواند و با مردم آنجا دوست میشود.
وقتی محله جمـشید خراب میشود، او بهدنبال کسانی میگردد که در دهه40 با آنان برای کتاب «قلعه» صحبت کرده است، برخی از آنان را مییابد و سرنوشت آنها را پی میگیرد. در اینجا نیز وجه دیگری از سیمای پژوهشگر مردممدار را میبینیم. تواضع و انساندوستی زندمقدم و دلبستگی او به جهان مطرودانِ به حاشیه راندهشده، تصنعی نیست. یک زندگی تمام گواه آن است: «خانهنشینی و عزلت و فراموشی.»
نظر شما