میگوید: «پدر و مادرم با اینکه درس نخوانده بودند، اما باسواد و فهمیم بودند. آنها در تربیت بچههایشان بسیار نکته بین و حساس بودند و ملاحظات خاصی هم داشتند. بهعنوان مثال پدرم اجازه نمیداد بیرون از خانه میوه بخوریم. میگفت ممکن است بوی میوه بچههای دیگران را اذیت کند و دلشان بخواهد. مادرم هروقت غذا درست میکرد، ۲ بشقاب غذا برای همسایههای اطرافمان کنار میگذاشت.»
او ادامه میدهد: «درآمد زیادی نداشتیم، اما هیچوقت فقیری با دست خالی از در خانه ما نمیرفت و مادرم حتیالمقدور یک مشت چای یا قند به آنها میداد. آن زمان خودمان برنج هم در خانه نداشتیم. با اینکه در دهه ۵۰ برنجهای وارداتی اروگوئه و آمریکایی زیاد شد، اما همان برنج ارزان و بیکیفیت هم سر سفره ما نبود. بعد از آن هم، اگر یک روز پلومرغ میخوردیم، خجالت میکشیدم به دوستانم بگویم که چه غذایی خوردهام.
باور کنید عید نوروز هم کفشهای نو را خاکی یا گلی میکردیم و میپوشیدیم تا بچههای همسایه نفهمند کفش نو خریدهایم. اینها را از پدر و مادرمان به ارث بردیم. همین رفتارها را، امروز هم میتوانید در جوادیه ببینید. همسایهها به معنای واقعی غمخوار همدیگرند و همه جوره هوای هممحلهایهای خود را دارند.» ربیعی میگوید: «آن زمان مفهوم غمخوار را با پوست و گوشت احساس میکردیم.
یادم هست سادات خانمی پشت خانه ما منزل داشت. سوراخی وسط دیوار آشپزخانه ما و خانه او وجود داشت که هروقت دل او یا مادرم میگرفت، با هم حرف میزدند و درددل میکردند. مشکلات محله در دورهمی اهالی بررسی و رفع میشد. تلویزیون در خانهها نبود و اهالی از اخبار و مسائل روز در گفتوگو با همدیگر باخبر میشدند. کانون تعامل و ارتباط بیشتر اهالی هم در جلسههای خانگی و هیئتها شکل میگرفت. دوست دارم منظومهای درباره جوادیه و از عاشقانههای این محله بنویسم.» مدتی قبل تحقیقی را انجام دادم تا بررسی شود معماری و نوع ساخت واحدهای مسکونی و آپارتمانها باید چگونه باشد تا اهالی و ساکنان محله بتوانند بیشترین مراوده و تعامل را با هم داشته باشند و در یک کلام چگونه محله را به آپارتمانها ببریم.
نظر شما