صدای مریم نشیبا به گوش چند نسل آشناست؛ چه کودکانی که از سال ۱۳۶۹ هر شب پای رادیو نشستند تا «شب بهخیر کوچولو» را بشنوند، چه بزرگترهایی که هر عصر با ترانهها و آهنگهای برنامه «گلبانگ» خاطره ساختند. نشیبا در ۷۲سالگی هنوز با شور و اشتیاق شیفته قصهگویی برای بچههاست و میگوید به آنها مدیون است، چون اجرای برنامه برای بچهها باعث شده برای انتخاب هر قدم در مسیر زندگی با حساسیت بیشتری تصمیم بگیرد. نشیبا در آستانه شب یلدا، از قصه و قصهگویی در جمع صمیمانه خانوادهها در طولانیترین شب سال میگوید و از اینکه دوست دارد تا آخرین نفس کنار بچهها باشد.
- یادی از روزهای کودکی
حتما برای بچههایی که سالها با صدای گرم نشیبا خاطره ساختهاند، شنیدن از دوران کودکی قصهگویشان جذاب است. اینکه چهکسی برایش قصه میگفته و محبوبترین قصههایش کدام بودهاند؟ نشیبا در پاسخ به این سؤال میگوید: «روزهای کودکی ما ویژگیهای خاص خود را داشت. خیلی از خانوادهها آن روزها با پدربزرگ و مادربزرگ در یک خانه زندگی میکردند. هرچند خاطراتی که از آن روزها به یاد دارم مربوط به بعد از هفتسالگی است».
نشیبا از پدربزرگی میگوید که همه بچهها و بزرگترها او را حاج آقا صدا میزدند؛ «هنوز هم نمیدانم نام او چه بود، ما او را به نام حاجآقا میشناختیم. همیشه بساط نخودچی و کشمش و تخمهکدو در کنار جایگاه مخصوصش در خانه بر پا بود. او معلم خط بود و اخلاق خاصی داشت. دوست داشت هر موضوعی را به بهانهای برای آموزش دادن به ما نوهها تبدیل کند.» نشیبا داستانهای زیادی از زبان پدربزرگ شنیده و بعدها در سالهای کودکی، دل به قصههای مادر خود سپرده است. همان روزها که تصور نمیکرده خودش سالها بعد به قصهگوی محبوب بچهها تبدیل شود.
- دنیای شیرین قصهها
حتی اگر به قرنهای قبل برگردیم، در تمام دنیا اقوامی مانند رومیها، چینیها و سومریها دور آتش جمع میشدند و داستانسرایی میکردند. حتی در مراسمها و جشنهای مختلف خود هم، به آیین قصهگویی توجه ویژهای داشتند. بهمرور زمان قصه جایگاه خود را پیدا کرده و بهخصوص در زمان کودکی، یکی از بهترین شیوههای تربیتی برای بچهها محسوب میشود. با قصه میتوان به بچهها آگاهی داد و موضوعات اخلاقی را با داستان، به زیبایی به آنها منتقل کرد. شیوههای مختلف قصهگویی وجود دارد، قصهگو باید طوری داستان را تعریف کند که علاوه بر جلب توجه شنونده، اثرگذاری هم داشته باشد.
نشیبا میگوید هرچند بچههای امروز نسبت به مخاطبان روزهای آغازین برنامه خیلی تغییر کردهاند و امکانات مختلف، سبک زندگی آنها را عوض کرده است، اما هنوز هم قصه گفتن بهترین انتخاب برای برقراری ارتباط با بچههاست. او اضافه میکند: «با وجود همه ابزارهای الکترونیکی و دسترسی به سرگرمیهای مختلف، با اینکه بچهها حالا راههای زیادی برای وقت گذراندن دارند، هربار حضورم در جمع آنها نشان میدهد همچنان قصه شنیدن برایشان جذابیت دارد».
نشیبا میگوید برای جذابتر شدن قصهها به گوش بچههای امروزی، سعی کرده از ایدههای خلاقانه استفاده کند؛ «برای اینکه بچهها را با خط قصه همراه کنم، اشتباههای کوچک عامدانه را موقع روایت وارد قصه میکنم. وقتی از آنها میخواهم اشتباهاتم را بگویند و جایزه بگیرند، نشان میدهند که با چه دقتی قصه را شنیدهاند و برایشان جذابیت داشته است.» هرچند قصههای برنامه حاصل تلاش نویسندگان است، اما گاهی هم پیش آمده که حین اجرای برنامه، نشیبا به ناچار قصه را با تخیل خود ادامه دهد. نشیبا که خودش هم اهل داستان خواندن است، این روزها چند کتاب ضربالمثل و قصههای کهن را در دست دارد.
- یلدا، بهانهای برای مهربانی
برای همنسلان نشیبا، خاطرات متفاوتی از شب یلدا در سالهای دور باقی مانده، نشیبا میگوید: «وقتی کودک بودم، در خانه خانمبزرگم مثل خیلی از خانههای آن زمان، کرسی داشتیم. شب یلدا همه زیر کرسی مینشستیم، روی آن سینی مسی بزرگی قرار داشت. نه مثل حالا که حتی خوراکیهای شب یلدا هم مفصل و تجملاتی شده و با تزیینهای خاص فراهم میشود، آن روزها شب یلدا را با خوراکیهای سادهتر برگزار میکردیم.
در سینی مسی روی کرسی، انار و هندوانه بود و نخودچی و کشمش و گندم شاهدانه». او اضافه میکند: «ما بچهها هم با اشتیاق این شب خاص کنار بزرگترها مینشستیم. حافظخوانی و شاهنامهخوانی هم که جزو سنتهای زیبای شب یلداست. چه بهتر که از این فرصت برای آشنا کردن بچهها با این آداب استفاده کنیم». نشیبا میگوید هرچند سالها از آن روزها میگذرد اما هنوز هم میتوانیم سنتهای این شب دوستداشتنی را زنده نگه داریم؛ «دوست دارم همه مردم این شب را بهترین بهانه برای لبخند و مهربانی بدانند و با شادی به استقبال زمستان بروند. سرزدن به بزرگترها بهترین رسم این شب است.
این روزها شرایط کار و زندگی طوری است که معمولا زمانی برای با هم بودن نداریم اما ای کاش لااقل این یک شب را به بزرگترها اختصاص دهیم. دست به دعا برمیدارم تا در این شب به یاد آنها که یاوری ندارند باشیم و خداوند هم از ما دستگیری کند. شب یلدا فرصت بخشیدن و بخشیده شدن است، شبی برای فراموش کردن کدورتها و تقویت همدلیها. میتوانیم سرمای زمستان را با گرمای کانون خانواده همراه کنیم.» نشیبا میگوید اگر مردم صدای او را از بین کلمات این گفتوگو میشنیدند دوست داشت به آنها بگوید: «روی سرخت چو انار، عمر تو به قدر یلدا، شب یلدایت مبارک.»
- شب بهخیر کوچولوهای دوستداشتنی
برای مریم نشیبا شببهخیر کوچولو ماندگارترین برنامهای بوده که اجرای آن را برعهده داشته، پس عجیب نیست که تاریخ دقیق شروع این برنامه را با جزئیات بهخوبی به یاد داشته باشد؛ «نهم تیرماه سال ۱۳۶۹بود که شب بهخیر کوچولو را شروع کردیم. نزدیک ۳۰سال از آن روزها میگذرد. برای من جای افتخار دارد که توانستم گوینده این برنامه باشم. من نه در رشته گویندگی تحصیل کرده بودم و نه آگاهی خاصی نسبت به آن داشتم. به لطف مدیران وقت رادیو و مسئولان برنامه، از میان افرادی که تست گویندگی داده بودند، به صدا و توان من اعتماد شد.
در دورهای دوماهه نکات کلیدی لازم برای اجرا را آموختم.» آنطور که نشیبا میگوید، صدا و لحن کلام او به یاریاش آمده تا بتواند در راهی که به آن عشق میورزد موفق شود. او اضافه میکند: «سالهاست خیلی از والدین با دیدن من میگویند فرزندشان را با شب بهخیر کوچولو میخوابانند و بارها با کنجکاویهای آنها درباره قصههای مختلف مواجه شدهاند که نشان میدهد برنامه برایشان جذابیت داشته است».
- معلمی هنر است
نشیبا در جوانی ورود به دنیای اشتغال را با معلمی تجربه کرده و بیش از ۲۰سال، معلم دبیرستانهای مختلف بوده است. او میگوید در سالهای ابتدای شروع معلمی همیشه برایش سؤال بوده که چرا دانشآموزانش تا آن اندازه در کلاس او موفق هستند؟ نشیبا میگوید: «بچهها میگفتند لحن قصهگوی من باعث میشود آنها با اشتیاق بیشتری به درس گوش دهند و موضوعات در ذهن آنها بهتر نقش ببندد».
نشیبا نگران است که دیگران با شنیدن این حرفها حس کنند او از خودش تعریف میکند، اما میگوید دور از هر خودنمایی، از اینکه توانسته جایی در دل مردم باز کند احساس خوشبختی میکند. او میگوید: «هنوز هم جوانانی سر راهم قرار میگیرند که با اشتیاق میگویند روزی سر کلاس من نشستهاند، من چهره آنها را بهخاطر نمیآورم اما وقتی میبینیم به چه افراد موفقی تبدیل شدهاند قلبم پر از شادی میشود. معلمی یک هنر و از شیرینترین حسهای دنیاست».
- رادیو خانه من است
وقتی نام مریم نشیبا برده میشود، در حافظه بسیاری از ما قبل از اینکه تصویرش به ذهنمان بنشیند، صدایش در گوشمان میپیچد. نشیبا میگوید بین شنیده شدن و دیده شدن، همیشه اولی را انتخاب کرده است؛ «رادیو خانه من است. به همین دلیل هیچوقت حس نکردم کمبودی در زمینه دیده شدن دارم و باید سراغ برنامههای تلویزیونی بروم. یکی از شبکههای تلویزیونی هفته گذشته با اصرار و حتی با پیشنهاد مالی قابل توجه، از من خواستند اجرای برنامه تصویری را برعهده بگیرم اما نپذیرفتم.» نشیبا سالها قبل با برنامههای «صداهای ماندگار» به نویسندگی علی معلمدامغانی و «راز نو»، حضور جلوی دوربین را هم تجربه کرده است.
اما میگوید به توصیه خجسته از مدیران رادیویی زمان خود پیشنهاد اجرای تصویری شب بهخیر کوچولو را نپذیرفته است؛ «بچهها داستانها را با صدای من در ذهن خود تصویر میکنند و با این صدا خاطره میسازند. اما وقتی تصویر مرا ببینند، آن تصویرهای ذهنی و اثرگذاری قصه از بین میرود». نشیبا در این سالها تنها حضور در بعضی برنامههای تلویزیونی خاص مثل خندوانه را پذیرفته و میگوید چندان تمایلی به رفتن جلوی دوربین ندارد.
- بچهها دنیای من هستند
نشیبا میگوید مردم ولینعمت او هستند و او دستاوردهایش را مدیون آنهاست؛ «واقعیت این است که اگر آنها به صدای من توجه نشان ندهند، موفقیتی برایم وجود ندارد. من مدیون بچهها هستم. همه توجه و محبتی که در کوچه و خیابان و جاهای مختلف دریافت میکنم، حاصل شنیده شدن شب بهخیر کوچولو است. این برنامه مرا تربیت کرد، در همه این سالها اجازه نداد که هر نوع فعالیت نادرستی را تجربه کنم.
گلبانگ هم یکی از برنامههای فاخر کارنامه من است که ۲۵سالی میشود به اجرای آن افتخار میکنم. اجرای این برنامهها باعث شده من دست به عصا راه بروم و در پذیرش برنامههایی که با این فضا سنخیت ندارند، احساساتی عمل نکنم». نشیبا میگوید آنقدر بچهها را دوست دارد که حتی اگر قصهگوی آنها نمیشد، حتما شغلی انتخاب میکرد که با آنها سر و کار داشته باشد: «بچهها دنیای من هستند. هر جایی که مربوط به کودکان باشد، از عروسکفروشی گرفته تا فروشگاه لباسهای بچهگانه مرا بهخود جذب میکند.»
- همدم و همراه مادر
قرار گفتوگو با نشیبا ساعتی عقبتر میافتد، او با روی گشاده میگوید میزبان مهمانانی است که برای دیدن مادرش آمدهاند. مریم نشیبا با مادر خود زندگی میکند که حالا مرز ۹۵سالگی را رد کرده و نشیبا خوشصدایی را از او به ارث برده است؛ «مادرم مسئولیت اصلی ما بچهها را برعهده داشت و بیشتر از پدر فرصت میکرد به مسائل ما رسیدگی کند. او در همه مراحل تلخ و شیرین زندگی کنارم بوده و برای من زحمت زیادی کشیده است.
همیشه معتقد بود باید به هنر اهمیت دهیم، ساززدن یاد بگیریم و حتما سراغ آموختن یک زبان خارجی برویم. خودش هم در همان زمان قدیم، به اندازه ۴کلاس سواد سراغ درس رفته بود.» حمایتهای مادرانه تا آنجا ادامه پیدا کرده که مادر، مریم جوان را با تشویق برای ادامه تحصیل، در دانشگاه ثبتنام کرده و بعدها دخترش را راهی آزمون گویندگی کرده است. نشیبا میگوید: «من با مادرم زندگی میکنم و از وقتگذراندن با او لذت میبرم. هرچند که با رسیدن به کهنسالی دچار بیماریهایی شده اما برای نگهداری از او نیست که ازدواج نکردهام».
نظر شما