بسیاری از دوستان دوچرخهای واکنش نشان و پیشنهادهایی مطرح کردند. بخشی از این واکنشها در صفحهی اول شمارهی قبل و برخی دیگر در صفحهی ۴ همین شماره منعکس شده است. اما در چرخ اول شمارهی قبل به تحلیل پر و پیمان مهسا و پیشنهادهایش اشاره کردم.
حالا میخواهم بگویم اجرای بعضی از این پیشنهادها را، که البته ممکن است از طرف دوستان دیگری هم در این فاصله مطرح شده باشد، شروع کردهایم و تلاش میکنیم به پیشنهادهای دیگر هم در حد توان بپردازیم. لابد دیدهاید که در چند شمارهی اخیر، نسخهی کوتاه، گاه در حد تیتر و یک یا دو عبارت، بعضی مطالب را در نسخهی چاپی دوچرخه میآوریم و بقیه را به فضای همشهری آنلاین ارجاع میدهیم. به امید خدا از امروز و همزمان با هفتهی کتاب و کتابخوانی، کانال جدیدی برای فعالیت دوچرخه در شبکههای اجتماعی آغاز بهکار میکند و بهزودی صفحهی دوچرخه در اینستاگرام فعالتر میشود. این گام نخستی است که برای تقویت ارتباط دوچرخه با مخاطبان نوجوان برداشته میشود و امیدواریم بتوانیم گامهای بعدی را هم برداریم و تغییری متناسب با فضا و نیازهای روز ایجاد کنیم.
در اینجا بخشی از نامهی طولانی مهسا را برایتان میآورم: «میخواهم بنویسم... درددل کنم، پیشنهاد بدهم و انتقاد کنم. میدانم این روزها حال روزنامه مثل حال پدری است که به سرفه افتاده... شنیدهام که کاغذ نیست! روزنامه نمیخرند! میل به مطالعهی کاغذی کم شده! تحریم است و...
اما من زودتر از اینها فهمیدم که حال روزنامه خوب نیست! میدانید چرا؟ از سال ۱۳۸۵ به یاد دارم که پدرم هرروز روزنامه میخرید! هرچند مدرسه نمیرفتم اما چون خواندن و نوشتن بلد بودم، هرروز روزنامه میخواندم. همین شد که با روزنامه انس گرفتم. زمان گذشت و رسید به حدود سال ۱۳۹۰ بابا یک روز در میان روزنامه خرید. به سال ۱۳۹۴ که رسیدیم بابا فقط شنبهها و پنجشنبهها را روزنامه خرید. و اما حالا بابا پنجشنبهها، آنهم فقط بهخاطر دوچرخه روزنامه میخرد.
...خودم هم که این چیزها را مینویسم حالم بد میشود ولی خب چه میشود کرد؟
من دل و جانم به دوچرخه پیوند خورده است و میخواهم فکر کنم چهطور میشود دوچرخه را پررونقتر و فعالتر کرد... د. گفته بودید در جان این شهر، روح بدمید! من هم موافقم... باید همین کار را کرد. اما چگونه؟ بهنظر من باید نهادی برای ارتباط با بچهها و وصل کردن آنها به هم فعال باشد... باید عقلهایمان را بریزیم روی هم و هر کس یک گوشهی کار را در دست بگیرد. مثلاً چرا دوچرخه در فضای مجازی فعالتر و پویاتر حضور ندارد؟ ما باید با فضای مجازی و رسانههای اجتماعی همسوتر بشویم... نباید خودمان را محدود کنیم به کاغذهای روزنامه! میتوان از ظرفیت فضای مجازی استفاده کرد و...
آیا نمیشود دوچرخه کلی سر و صدا بهپا کند تا افراد بیشتری به این جریان خوب بپیوندند؟ نمیشود در شبکههای تلویزیونی، مثل شبکهی امید که مخصوص نوجوانان است، حضور پیدا کند؟ چرا دوچرخه نمیتواند پیشنهاد یک برنامهی تلویزیونی به شبکهی امید بدهد و نوشتهها و شعرها را توی آن برنامه بخواند و رادیو دوچرخه را آنجا به نمایش دربیاورد؟ چرا از استادی مثل آقای حسنزاده استفاده نمیشود تا لطف کنند و از طریق لایو اینستاگرام کلاس مجازی نویسندگی برگزار کنند؟... و چرا دوچرخه تغییر محسوسی ایجاد نمیکند؟
میدانم سخت است... و کسی گوشش بدهکار حرفهای یک مشت نوجوان نیست، اما آیا نباید تغییری ایجاد کرد و چارهای اندیشید؟... نباید با پیشرفت تکنولوژی همجهت شد؟
هزار و یک پیشنهاد دیگر، شبانهروز، توی مغزم میچرخند و دلم به حال جامعهای میسوزد که نمیتواند بودجهی بیشتر یا حوزهی فعالیت بیشتری برای شما تعریف کند. دلم میگیرد از اینکه نمیتوانم تمام انرژی جوانی و نوجوانیام را، تمام ایدهها و افکارم را پیاده کنم و فقط فکر میکنم چهکار باید کرد و به کجا باید چنگ زد!
نمیدانم... من جز شما کسی را نمیشناسم که دلسوزی کند و به فکر روح این شهر باشد...
راستی! ممنون که پیشمان هستید! اگر ناراحتتان کردم، ببخشید!
کمی سبکتر شدم! خدا خیرتان بدهد. پیشنهاد دیگری خواستید، درخدمتم!
مشتاق دیدارتان- مهسا»
البته به روال این روزها، نسخهی کامل این یادداشت و بخش بیشتری از نامهی مهسا را میتوانید در همشهری آنلاین، اینستاگرام و یا کانال دوچرخه بخوانید، اما اینجا میخواهم از همهی شما دعوت کنم که باز هم برایمان بنویسید و پیشنهاد بدهید؛ هرچند که در همین فاصله پیشنهادهای دیگری هم رسیده است. لطفاً از رؤیاهایتان برای خودتان و دوچرخه بنویسید، لطفاً فکر کنید دوچرخه در چنین وضعیتی بهتر است چهکار کند، فکر کنید که دوچرخه چهطور میتواند با شما و دوستان نوجوانتان دوست بماند و دوستان تازهای پیدا کند، فکر کنید و برایمان بنویسید تا بتوانیم با هم، دوچرخه را همچنان پیش ببریم و دنبال تحقق رؤیاهایمان باشیم و لحظههای زیبا و زیباتری برای خودمان و برای نوجوانهای کشورمان بسازیم.
سردبیر
هفتهنامهی همشهری دوچرخه
نظر شما