به گزارش همشهری، ۲ماه پیش با شکایت پسری که دانشجوی رشته مهندسی است، مأموران پلیس تهران در جریان یک سرقت عجیب قرار گرفتند. شاکی به مأموران گفت: چند روز پیش سوار بر موتور گرانقیمتم در راه رفتن به باشگاه بودم که وقتی مقابل باشگاه رسیدم دختری جوان نزد من آمد و گفت چهره شما خیلی شبیه یکی از بازیگران هندی است. او از من تعریف کرد و گفت همیشه عاشق بازیگران هندی بوده است.
پس از دقایقی صحبت، او خودش را آرنیکا معرفی کرد و با قاپیدن موبایلم، شماره خودش را در گوشیام ذخیره کرد و شماره موبایل مرا هم گرفت. همان شب آرنیکا به من زنگ زد و آشنایی ما شروع شد. میگفت عاشق بازیگری است و دلش میخواهد بهزودی برای تحصیل به کشور هندوستان برود. پس از آن یکبار با هم به کافیشاپ رفتیم و در قرار بعدی اتفاقی رخ داد که هنوز هم باورش برای من سخت است و مدام خودم را سرزنش میکنم که چرا خیلی زود به او اعتماد کردم و جانم را بهخطر انداختم.
وی ادامه داد: در قرار بعدی وقتی او سوار بر موتور من شد و گشتی در خیابان زدیم، پیشنهاد داد که آبمیوه بخوریم. من توقف کردم و او به سمت آبمیوهفروشی رفت. وقتی با ۲ لیوان آبمیوه برگشت، من لیوانم را سر کشیدم اما لحظاتی بعد دچار سرگیجه شدم. با این حال سوار بر موتور شدم و حرکت کردم. از آن به بعد تصاویر مبهمی بهخاطر دارم. آرنیکا از من خواست وارد خیابانی شوم و بعد از هوش رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم خودم را در بیمارستان دیدم.
گویا رهگذران درحالیکه من بیهوش داخل خیابانی افتاده بودم، پیدایم کرده و به اورژانس زنگ زده بودند. آنجا بود که متوجه شدم آرنیکا با نقشه قبلی و خرید آبمیوه مسموم مرا بیهوش کرده و تمام اموالم را که شامل گوشی موبایل گرانقیمت، موتور گرانقیمتم، پول، کارتهای عابربانک، زنجیر و انگشتر طلایم بود را دزدیده بود.
- دستگیری
با اعلام این شکایت، پروندهای در این خصوص تشکیل شد و تیمی از مأموران با دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت تحقیقات خود را در اینباره آغاز کردند. درحالیکه بررسیها در اینباره ادامه داشت، شکایت مشابه دیگری پیش روی تیم تحقیق قرار گرفت. با مطرحشدن دومین شکایت مشخص شد که دخترجوان به نام آرنیکا همانند پرونده قبلی مقابل باشگاه ورزشی طعمه خود را به دام انداخته و با بیهوشکردن وی با نسکافه مسموم دست به سرقت اموالش زده بود.
بررسیها ادامه داشت تا اینکه مأموران پی بردند موبایل نخستین شاکی فعال شده است. با شناسایی فردی که گوشی در اختیارش بود و اظهارات او که میگفت موبایل را دخترش به او هدیه داده، مأموران موفق شدند به دختر جوان برسند و او را دستگیر کنند. دختر ۲۵ساله اهل افغانستان و اسم مستعارش آرنیکا بود. او اعتراف کرد که با همدستی پسرعمویش محمد، اموال ۲ نفر از طعمههایش را سرقت کردهاند. به این ترتیب با راهنمایی او همدست وی نیز دستگیر شد و به جرم خود اقرار کرد. این دختر و پسر افغان به ۲سرقت اعتراف کردند و تحقیقات از آنها برای شناسایی شاکیان دیگر و جرایم احتمالی ادامه دارد.
- سرقت بهخاطر ازدواج
دختر۲۵ساله افغان از کودکی عاشق پسرعمویش بود و قصد داشتند با یکدیگر ازدواج کنند اما پسرعمویش مدتی بود که بیکار شده بود و وضع مالی خوبی نداشت. به پیشنهاد دختر جوان، آنها نقشه سرقت از پسران جوان را کشیدند تا پول مورد نیازشان برای ازدواج فراهم شود اما درنهایت گیر افتادند. در ادامه گفتوگو با دختر جوان را میخوانید.
- چه شد که ایده سرقت به ذهنت خطور کرد؟
خانه پسرعمویم محمد در نزدیکی یک باشگاه ورزشی بود و عصرها پسرهای جوان را میدیدم که برای ورزش به آنجا میرفتند. یکی از آنها با موتور گرانقیمتش میآمد و بهنظرم رسید که پولدار است. همان لحظه فکر سرقت به سرم زد و موضوع را با محمد در میان گذاشتم. از سوی دیگر من و محمد عاشق و دلباخته یکدیگر بودیم اما پدرم میگفت تا محمد خانه نخرد و کار پیدا نکند، اجازه نمیدهد که این وصلت سر بگیرد. دلم میخواست حساب بانکی محمد پر از پول شود تا با دست پر به خواستگاری بیاید. این شد که ایده سرقت به ذهنم رسید.
- محمد هم قبول کرد؟
راستش را بخواهید اول قبول نکرد. میگفت خطر دارد و گیر میافتیم. من و او تا به حال در زندگیمان دست به خلاف نزدهایم اما آنقدر در گوشش خواندم تا بالاخره راضی شد.
- از جزئیات نقشه بگو.
خب، من با چربزبانی ۲ پسر جوان را فریب دادم. به هر دوی آنها گفتم که شبیه بازیگران هندی هستند و با این شگرد با آنها طرح دوستی ریختم. روزی که قرار بود نقشه را اجرا کنم، از قبل مقداری قرص خوابآور خریده و داخل آبمیوه و نسکافه حل میکردم بیآنکه طعمههایم ببینند. آنها هم بیخبر از همه جا آبمیوه را میخوردند و بعد دچار سرگیجه میشدند. در تمام این مدت محمد با موتورش ما را تعقیب میکرد و وقتی مطمئن میشدیم آنها بیهوش شدهاند، دست به سرقت میزدیم.
- با اموال سرقتی چه کردید؟
۲ موتور را محمد به مالخر فروخت. طلاها را خودم به طلافروشی رفتم و گفتم برای شوهرم هدیه آوردهاند و به این بهانه همه را فروختم. کارتهای عابربانکشان هم اگر رمزشان بود، خالی میکردم اگر نه که دست نمیزدم. برای موبایلها مشتری پیدا نکردیم و یکی از آنها را به پدرم هدیه دادم که همین باعث شد گیر بیفتیم. حالا که گیر افتادیم، میبینم اصلا ارزشش را نداشت. من فکر میکردم ۲پسرجوان هرگز شکایت نمیکنند اما تصورم اشتباه بود و حالا باید به جای نشستن پای سفره عقد، به زندان برویم.
نظر شما