راستش هرهفته که نمیاومدی، میخواستم سرت غر بزنم، ولی صبر کردم و هفت روز دیگه رو هم سر کردم. یه سؤال دارم. کسی میدونه چرا کاغذ برای چاپ دوچرخه کمه؟ هرروز هزاران هزار کاغذ تولید و مصرف و اسراف میشه، ولی کاغذ، کاغذی که دوچرخه روی اون جون میگیره و آثار ما رو به نمایش میگذاره، کمه. ما نوجوونها دلمون به دوچرخه خوش بود که برخلاف بقیهی آدمها تحویلمون میگرفت و تشویقمون میکرد که به استعدادهامون اهمیت بدیم.
سعیات رو بکن که دوباره بیای توی خونههامون. من میخوام ورق به ورقت رو لمس کنم. خودت هم میدونی اونجوری خیلی بهتری.
ملیکا غلامی، ۱۵ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
خبرهای بد
خبرهای بد مرا میترسانند. این هفته هم چاپ نشدی. حالت خوب است؟
ما تو را فراموش نمیکنیم. آدم هیچوقت دوستش را فراموش نمیکند.
ریحانه شوروزی، ۱۶ساله
خبرنگار افتخاری از پاکدشت
هرچند دور
مدتی بود که به دلایل تقریباً موجه نتونستم ازت خبردار بشم، اما چند هفته پیش از بابام خواستم برام روزنامه بگیره. بابام برگشت و یکی از بدترین خبرهای دنیا رو بهم داد. گفت تو فعلاً چاپ نمیشی. بهدلیل سرعت اینترنت تهیهی شمارههای الکترونیک طول کشید. اما خوشحالم هنوز هستی؛ هرچند دور، هرچند سخت...
بدون که هیچوقت تنهات نمیگذارم. بهت خیلی مدیونم...
صبا نوزاد، ۱۷ساله
خبرنگار افتخاری از رشت
خرده دلتنگیهای یک خبرنگار
چندوقت پیش دوچرخه که لاغرتر شد، دندان به جگر گرفتیم و خودمان را دلداری دادیم که درست میشود و دوباره برمیگردیم به روزهای دلانگیز ۱۶ صفحهای.
حالا هم نزدیک به یک ماه و خوردهای میشود که نسخهی کاغذی به دستمان نرسیده و هرهفته تا دم دکه رفتیم و با کشتیهای غرق شده برگشتیم...
نمیدانم باید چه کسی را مخاطب قرار دهم، ولی بدانید چشمهای ما هرپنجشنبه منتظرند تا با آن پنج مربع خوشرنگ که کلمهی دوچرخه را در دلشان جا دادهاند روشن شوند. نمیشود که پنجشنبه باشد و دوچرخه نباشد.
خبرنگار دلتنگت، فاطمه موسوی
۱۶ساله، خبرنگار افتخاری از کرج
حس قشنگ کاغذی
الکترونیکیشدنت اگر هم خوب باشد، باعث از بین رفتن تجربهی یک حس قشنگ میشود. دیگر نمیشود توقع داشت ظهر یک پنجشنبه، آشنای چهل و خوردهایساله، وقتی دارد چای مینوشد و روزنامه ورق میزند، اتفاقی اسمت را ببیند و دنبال عینکش بگردد و داستانت را بخواند و چند وقت بعد از پدرت بپرسد، فلانی که مطالبش توی دوچرخه چاپ شده، دخترت است؟
مرضیه کاظمپور
از پاکدشت
روز من
پنجشنبه ششمین روز از هفته نیست. پنجشنبه روز من است. روز کسانی که به نوجوانیام اهمیت میدهند. پنجشنبه یعنی سر زدن به آرشیو روزنامههام و دیدن برگههای زرد شدهی کاغذ. پنجشنبهها یعنی نگهداشتن قسمتی از عمر توی جعبه. یعنی زیر چتر خیال به خواب رفتن. یعنی رفتن به گوشهی دنج صفحات و نشستن کنار کلمات.
پنجشنبه دوچرخهای است که رکابزنان به خانهمان میآید.
نگین زمانی، ۱۵ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
بوی کاغذ
یادته قبلاً که نامه میدادم میگفتم هرپنجشنبه منتظر چاپ دوچرخهام و وقتی میدیدم روی میزمه، کلی ذوق میکردم؟ میدونم برای خودت هم خیلی سخته، دست و پنجه نرمکردن با بحران کاغذ، ولی ما خیلی منتظر بوی کاغذ دوچرخهایم...
دوچرخه، تو در بدترین زمان هم تنها نخواهی بود، ما همیشه پیشت میمونیم، درسته خبرنگارهای جوان اینروزها پر از دغدغه هستن، ولی تنهات نمیگذارن.
شفق مهدیپور
خبرنگار جوان از تهران
نظر شما