جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۵:۴۹
۰ نفر

علی نورزاد: زمانی‌که به گذشته نه‌چندان دور و زمان تحصیلات خودم در دانشگاه‌های داخلی فکر می‌کنم که چطور در خیل عظیم داوطلبان، با تحمل ماه‌ها مطالعه و... نهایتا یک به یک مراحل تحصیلی را سپری کردیم، بیش از پیش افسوس می‌خورم!

در هر حال با وجود این همه دانشگاه رنگ به رنگ غیرانتفاعی، مجازی و...، که عملا اخذ مدرک تحصیلی را بیشتر به یک شوخی مبدل ساخته است، بیشتر به نوشتن مشاهدات خود مصمم می‌شوم.

 چند سالی است که در روزنامه‌ها و جراید مختلف تبلیغات گسترده‌ای درخصوص اعزام دانشجو به خارج از کشور به چشم می‌خورد، به‌طوری‌که هرساله کشورهای آسیای میانه، هند، حوزه خلیج‌فارس و این اواخر هم آسیای جنوب شرقی نظیر مالزی و فیلیپین و...، مقصد سفر هزاران جوان ایرانی برای ادامه تحصیل و اخذ مدرک است.

چندی قبل برای شرکت در یک سمینار تخصصی و جهت اخذ روادید به سفارت فیلیپین در ایران مراجعه کردم.

زمان تحویل مدارک به متصدی سفارت، ناخودآگاه توجه‌ام در باجه کناری به پدر و دختری جلب شد که با اصرار تلاش داشتند تا متصدی مربوطه عکس دختر که برخلاف مقررات داخلی آنها روبان قرمز بر موها نداشت را بپذیرد!

هنوز چند قدمی از سفارت خارج نشده بودم که این بار خانمی میانسال که احتمالا از شمایلم متوجه شد که دانشجو نیستم جلوی راهم را گرفت و پس از پرسش از ماهیت حضورم در سفارتخانه با آب و تاب فراوان از وضعیت تحصیل 3 فرزندش در فیلیپین در رشته دندانپزشکی و کیفیت بالا و هزینه پایین تحصیل در آنجا سخن گفت  و البته نهایتا درخواست کرد که برای ایشان بسته‌ای را همراه ببرم و...!

سرانجام روز سفر فرارسید و از آنجا که مسیر مستقیمی وجود نداشت، به‌ناچار از طریق دوبی عازم مانیل شدم.

طبیعتا در سالن ترانزیت دوبی باید چند ساعتی را توقف می‌کردم که درست پس از ورود به گیت خروجی مانیل در گوشه‌ای از سالن به انتظار نشستم.

هنوز لحظاتی نگذشته بود که در میان خیل عظیم چشم‌بادامی‌های فیلیپینی توجهم به 2‌جوان که از دور ایرانی بودنشان هویدا بود جلب شد و طبیعتا از سر کنجکاوی میخکوب شدم.

اما انگار این دو جوان که یکی از آنها کت و شلوار و جلیقه مشکی و دیگری جین پوشیده بود، بیشتر از من مایل به پایان دادن حس کنجکاوی‌شان بودند و بدون مقدمه یکراست نزد من آمدند و خود را معرفی کردند.

پس از شروع آشنایی که با ورود به هواپیما همراه شد، در قدم اول طبیعتا شماره صندلی‌هایمان سازگاری نداشت و پس از آن‌که من در صندلی مخصوص به خود نشستم، دوستان جوانمان که جنوبی بوده و مانند همه جنوبی‌ها خونگرم بودند، پیشنهاد انتقال مکان نشیمنشان به مجاورت من شدند که طبیعتا با استقبال من نیز همراه شد.

هرچند که در ابتدا زحمت هماهنگی به دوش خودشان افتاد، به‌طوری‌که جوان کتب و شلوارپوش با هیجان و تقلای بسیار و به‌کار بردن چند کلمه دست و پا بسته تلاش کرد تا به مهماندار موضوع را بفهماند، که البته در این میان مهماندار بیچاره هاج و واج مانده بود و بالاخره که موضوع را فهمید تلاش کرد تا به ایشان منتقل کند که این کار تنها با رضایت سایر مسافران میسر است، که البته بار دیگر بدون دخالت من، جوانان مذکور متوجه درک زبان مهماندار نشدند! سرانجام با مساعدت مهماندار این انتقال و جابه‌جایی صورت پذیرفت و ما در آغاز سفری 8 ساعته به مانیل امکان آشنایی بیشتر با هم را پیدا کردیم.

از همان دقایق نخستین جوانان جنوبی که هردوی آنها دارای مدرک فوق‌دیپلم بودند باب سخن را باز کردند و از این‌که با چه اشتیاقی شهر و دیار خود را ترک و با پرداخت هزینه‌ای بیش از 5/3 میلیون تومان به یکی از مؤسسات اعزام دانشجو به خارج، عازم مانیل جهت اخذ مدرک دکترای دندانپزشکی هستند، بسیار گفتند.

جالب آن‌که مؤسسه رابط سطح زبان ایشان را برای شروع مستقیم درس دانشگاهی مناسب ارزیابی کرده بود و با این‌که ماه نوامبر میلادی در همه‌جای دنیا، وسط سال تحصیلی شمرده می‌شود، به ایشان خاطرنشان کرده بود که هیچ مشکلی در ثبت‌نام نخواهند داشت!

هنوز ساعتی از آشنایی نگذشته بود که اولین شوک با پرسش ایشان از من راجع به هزینه بلیت هواپیما وارد شد، چراکه از قرار مؤسسه مذکور هزینه بلیت هواپیما را برای این شهرستانی‌های ساده‌دل حدود 2 برابر مبلغ واقعی حساب کرده بود! اما از آنجا که در شرایط کنونی دسترسی به مؤسسه امکان‌پذیر نبود به‌جز غرولند کار دیگری از دست ایشان برنمی‌آمد!

ورود به مانیل پس از 20‌ساعت سفر طولانی آن هم در آخرین ساعات روز به‌نوعی اشتیاقی مضاعف را برای ایشان به‌همراه آورد، هرچند که فرودگاه محقر مانیل به‌هیچ‌وجه قابل قیاس با فرودگاه‌های بین‌المللی کشورمان نبود.

پس از تحمل صف طولانی و گذر از گیت بازرسی با دوستان شهرستانی وداع کرده و به سرعت با تحویل گرفتن ساک از مسیر پرپیچ‌وخم فرودگاه گذشته و وارد خیابانی شدم که برای انتظار همراهان مسافران طراحی شده بود. درست زمانی‌که به دنبال گرفتن تاکسی جهت حضور در هتل محل اقامتم بودم، به‌ناگاه با جوانی که از سیمایش ایرانی بودن هویدا بود مواجه شدم و طی صحبتی کوتاه متوجه شدم که او رابط دوستان شهرستانی‌مان است و دانشجوی دوره تخصصی دندانپزشکی است.

با اطمینان به او به جهت حضور ایشان در فرودگاه، فرصتی مناسب برای کسب اطلاعات درمورد مانیل رخ داد که درنهایت او به‌جهت آن‌که امکان تبدیل ارز در آنجا وجود نداشت به من توصیه کرد که تا داخل شهر آنها را با تاکسی همراهی کرده و پس از تبدیل ارز تا هتل محل اقامتم تاکسی بگیرم.

با ورود جوانان جنوبی و ملاقات دوباره با ایشان، بار دیگر همسفر شدیم. اما در همان دقایق نخستین پس از آن‌که مشخص شد باید ایشان شب را در هتل اقامت کرده و مبلغ 65 دلار نیز برای هر شب بپردازند، مانند فنر از جا جستند و شروع به غرولند کردند! شوک دوم که به‌مانند برق 3 فاز ایشان را در آستانه انفجار قرار داد این بود که به نقل از جوان رابط، ثبت‌نام امسال دانشگاه‌های مورد تأیید وزارت علوم تمام شده و باید تا حدود 8 ماه دیگر انتظار بکشند و... .

در این زمان اختلاف‌نظر بین 2‌جوان جنوبی هم بالا گرفت و یکی از آنها اعلام داشت که خواهان بازگشت به ایران است و...، اما دیگری همچنان به‌دنبال راه‌چاره بود و... درست در همین زمان رابط مذکور که به‌شدت از عدم اطلاع ایشان از واقعیت‌های اینجا شاکی بود پیشنهاد دیگری را مطرح کرد، بدین‌صورت که ابتدا در یک دانشگاه غیرتأیید که هم‌اکنون امکان ثبت‌نام فراهم است مشغول شوند و از آنجا اصولا در دانشگاه‌های آنجا (مورد تدیید یا غیرتأیید وزارت علوم) رفتن به کلاس و یا درس خواندن چندان مهم نیست عملا با پرداخت شهریه 1000 دلاری نمره دروس را در پایان ترم کسب خواهند کرد و سپس کار انتقال به دانشگاه‌های به‌اصطلاح مورد تأیید چندان سخت نخواهد بود.

2 روز بعد درحالی‌که نسبت به سرنوشت دوستانمان کنجکاو بودم با تماس تلفنی وضعیت‌شان را پرسیدم که البته علی‌الظاهر چاره‌ای به‌جز پذیرفتن پیشنهاد مذکور را نداشتند.

درست در همین زمان از سر اتفاق با 3 جوان ایرانی دیگر که در رشته MBA دانشجو بودند برخوردم و جالب آن‌که آنها شدیدا اصرار داشتند که وضعیت آنها را با دانشجویان دندانپزشکی مقایسه نکنیم.

ایشان با تأیید مشاهدات قبلی‌ام اظهار داشتند که در مانیل صدها دانشجوی ایرانی در رشته دندانپزشکی مشغول به تحصیل‌اند که اکثر ایشان از وضعیت چندان مناسب برخوردار نیستند و در مناطق حاشیه‌ای مانیل که در شرایط اسکان و زندگی چندان مناسب نیست، سکنی گزیده‌اند! هنگامی‌که جوانان ایرانی درددل خود را از تحمل مشقات زندگی باز می‌کنند تازه می‌توان به عمق ماجرا پی‌برد.

زمانی‌که کمی نان نسبتا بیات ایرانی را که با خود همراه داشتم به ایشان می‌دهم، با چنان ولعی به آن می‌نگرند که بدون چشیدن طعم نان‌های بی‌مزه و غذاهای پرشیرین فیلیپینی، نمی‌توان آن حس را درک کرد.

شاید در بادی امر این موضوع که چگونه هر سال هزاران هزار جوان ایرانی کانون گرم خانواده را رها کرده و با صرف هزینه‌های بسیار به امید واهی اخذ مدرک و ادامه تحصیل راهی کشورهای نه‌چندان صاحب دانش و موقعیت اجتماعی و فرهنگ مناسب می‌شوند، به یک شوخی یا طنز تلخ تعبیر شود که نهایت آن عدم توجه متولیان آموزش عالی که با سهل‌انگاری خود و تأیید صلاحیت این مؤسسات و تأیید مدارک این نوع دانشگاه‌های غیراستاندارد شاید بیش از همه نگران‌کننده باشد و البته از منظری دیگر انتقال سالانه میلیون‌ها دلار ارز از کشور به‌جهت تحقق این امر خود می‌تواند محل تأمل بسیار باشد.

کد خبر 44278

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز