آنها معتقدند انسانی که حس ارزشمندی نداشته باشد، مثل اتومبیل بدون بنزین است؛ یعنی هرچهقدر هم که خوشگل و خوشقدوبالا باشد، باز هم بهسمت خوشبختی حرکت نمیکند و در مسیر انسانی، قدم از قدم بر نمیدارد.
پیش از آنکه بحث را ادامه دهیم باید یادآوری کنم که در آن شماره یادآوری کردیم که نباید احساس ارزشمندی را با کارآمدی و تواناییهای خودمان اشتباه بگیریم. عزتنفس یعنی ما چهقدر خودِخودمان را، بدون درنظرگرفتن شکستها و موفقیتهای گذشته و تواناییهای حال و آینده، دوست داریم؛ ولی کارآمدی یعنی امروز، توانایی انجام چه کارهایی را
داریم یا نداریم.
با این توضیح، در این شماره تلاش میکنیم تا علاوه بر پیشنهادهای شمارهی قبل، راهکارهای دیگری به شما پیشنهاد دهیم تا احساس ارزشمندی خود را در وجود خودمان افزایش دهید.
- آزمون عزتنفس!
نترسید! چرا هروقت اسم آزمون به میان میآید، فرار میکنید؟ اینجا همهچیز امن و امان است و از ورقه و سالن امتحان و مراقب هم خبری نیست. از بین دوگزینهی زیر، یکی را انتخاب کنید؛ گزینهای که بیش تر با روحیه و رفتار شما سازگار است:
گزینهی اول: من خودم را همینجوری که هستم، دوست دارم / به کارهای خودم ایمان دارم / در زندگی مستقل هستم / در شرایط مختلف، انعطافپذیرم / به زندگی خوشبین هستم / نقدپذیرم / نیمهی پر لیوان را میبینم / به یادگیری اشتیاق دارم و...
گزینهی دوم: دوست دارم تغییر کنم / باید بهتر از این شوم / به خانواده و دوستانم بسیار وابستهام / بهراحتی تغییر را نمیپذیرم / به همه بدبینم / زیر بار انتقاد دیگران نمیروم / نیمهی خالی لیوان بیشتر به چشمم میآید / حالوحوصلهی یادگرفتن ندارم و...
اگر ویژگیهای گزینهی اول، به روحیهی شما نزدیکتر است، نتیجهی امتحان، به شما میگوید که احساس ارزشمندی بالایی دارید؛ اما اگر موارد گروه دوم، به رفتار شما میخورد، باید این صفحه را چند بار بخوانید و برای بالابردن عزتنفستان، کاری کنید.
- از من تا من!
هرچهقدر فاصلهی میان خودواقعی، با توقعی که در ذهن از خودمان داریم، بیشتر باشد، حس ارزشمندی ما کمتر خواهد شد. برای حل این تناقض، باید بسیار روشن و واضح، هدف و خواستههایمان را از خودمان تعیین کنیم. حتی پیشنهادم این است آنها را به ترتیب اولویت، روی کاغذ بنویسیم، آن کاغذ را قاب کنیم و جلوی رویمان به دیوار نصب کنیم: 1.... 2.... 3.....
شاید بگویید که ای بابا! حالا چرا قاب؟ و در جواب باید بگویم که اگر خواستههای زندگیمان را دستکم بگیریم و به آنها اهمیت ندهیم، روزبهروز، عزت نفسمان کاهش مییابد.
- ریزریزکردن اهداف!
پیشنهاد دوم این است که خواستهها یا اهداف ارزشمند قابشدهیتان را، به بخشها یا اهداف کوچکتر و قابلدستیابیتر تقسیم کنید و آن را در دفتری، یادداشت نمایید. لطفاً به این مثال توجه کنید: هدف اصلی (نصب شده بر روی تابلو): 1. دوست دارم نقاش بزرگی مثل ونگوگ شوم...
اهداف فرعی (نوشتهشده در دفتر یادداشت): 1. ثبتنام در ترم اول کلاس نقاشی 2. خرید وسایل اولیهی نقاشی 3. رفتن به نمایشگاه نقاشی تا یکماه آینده و...
- چای قندپهلو!
برنامهی مفصلی برای تحویلگرفتن خودمان بچینیم. مثلاً عصر یک روز تابستان، وقتی والدین عزیزمان خانه نیستند برای خودمان یک فنجانچای تدارک ببینیم و از خودمان پذیرایی کنیم. برای تحویلگرفتن خودمان، از کارهای کوچک هم آغاز کنید؛ مثلاً اگر گوشهی جوراب مبارکمان پاره شده، بیخیالش نشویم و از خیر جوراب قدیمی بگذریم و به جوراب جدید، با لبخند، خیرمقدم بگوییم.
- احساس باهوش!
احساس ارزشمندی در وجود ما، بسیار هوشمند است؛ یعنی اگر در ذهنمان بگوییم «انگار هیچکس مرا دوست ندارد»، آنقدر به او برمیخورد که به ما اجازه نمیدهد برای دیدن نیمهی پر لیوان، حتی سرمان را هم بلند کنیم. او ساده و زودباور است و حرف ما را بهسرعت باور میکند و بدون چونوچرا، میپذیرد.
- بخشش لبـــخنــــد!
ماجرای سیل چندماه پیش که یادتان نرفته؟ آیا برای کمک به مناطق سیلزده قدمی برداشتهاید؟ شاید بگویید طرح این موضوع چه ارتباطی با عزتنفس دارد؟ روانشناسان معتقدند بخشش، حتی اگر به بخشیدن یک لبخند خلاصه شود، روح ما را سرشار از رضایت میکند و احساس ارزشمندی را در وجود ما، افزایش میدهد.
- ترس از تنهایی!
البته که ما موجوداتی اجتماعی هستیم و حس تنهایی و طردشدن از جمع، برایمان ناخوشایند است؛ اما اگر احساس ارزشمندی خود را بر پایهی تأیید دیگران بنا کنیم و بهخاطر ترس ازتنهایی، فقط نظر دیگران برایمان اهمیت داشته باشد، تبدیل به انسانی اجتماعی با عزتنفس پایین خواهیم شد.
باید تلاش کنیم حس ارزشمندی خود را به نظر دیگران گره نزنیم، حتی اگر به قیمت تنهایی موقتی ما تمام شود.
- بیخیال!
یکی از آفتهای عزتنفس، کمالگرایی است. کمالگراها کسانی هستند که اگر نتوانند کاری را بدون کمترین نقص انجام دهند، هرگز و هرگز خودشان را نخواهند بخشید و برچسب ناتوانی را روی پیشانی مبارکشان میچسبانند.
این جمله را همیشه و همیشه به خودتان یادآوری کنید که «هیچکس کامل نیست، پس بیخیال؛ من هم کامل نیستم و خودم را با همهی نقایصم، میپذیرم.»
- زوتوپیا، شهری آرمانی!
در گذشته، معمولاً شخصیت اول داستان یا فیلمنامههای مطرح دنیا، ویژگیهای خاص و یا منحصربهفرد داشتند؛ تارزان، بتمن، رابینهود و...
اما انگار سالهاست که حتی نویسندگان مطرح جهان هم به این نتیجه رسیدهاند که شخصیتهای معمولی هم اگر به ویژگیهای خاصشان توجه کنند، میتوانند، خالق داستانهای
منحصربهفرد شوند.
از یک انیمیشن معروف مثال میزنم که احتمال میدهم، بیشتر شما آن را دیده باشید؛ زوتوپیا!
شخصیت داستان دوست دارد در آرمانشهری بهنام زوتوپیا، کارمند نیروی پلیس شود؛ شهری که ساکنینش، حس غریزی درندهخویی خود را کنار گذاشتهبودند تا در کنار هم با آرامش
زندگی کنند.
حالا تصور کنید اگر قرار بود شما نویسندهی فیلمنامهی این انیمیشن باشید، چه موجودی را برای ایفای نقش اول داستان انتخاب میکردید؟ شیر؟ ببر؟ یا گوریلی قویهیکل که به راحتی میتواند از پس تبهکاران شهر بربیاید؟
البته که میدانید نویسندهی داستان، خرگوشی به نام جودی را برای ایفای این نقش انتخاب کرد؛ خرگوشی که نه قدرتی خارقالعاده داشت، نه میتوانست از در و دیوار بالا برود و نه گروهی تحتفرمانش بودند که به او کمک برسانند. جودی، خرگوشی است کاملاً معمولی که خودش را همانگونه که هست، پذیرفته؛ به خودش و مسیری که انتخاب کرده ایمان دارد و برای رسیدن به هدفش، تلاش میکند؛ جودی، موجودی است که احساس ارزشمندی دارد؛ آن هم با دُزِ بالا!
نظر شما