بیش از یک سده از قانون بلدیه و انجمن شهر میگذرد. هدف اساسی این قانون و خواست کلان آن، تحقق مشارکت شهروندان در امور و سرنوشت خود در امور شهری و محلهای بوده است. تجربیات عینی از جهات مختلف نشان میدهد این هدف هنوز به وجه مطلوب، کارآمد و مؤثر محقق نشده است. بنابراین جامعه شهری و کلانشهری ما در مهمترین رکن خود با تأخیر و کاستیهای چندجانبه در تحقق توسعه فرهنگی، شهری و محلهای همراه است.
مهمترین عامل این مسئله را باید در ماهیت و ساختار مدیریت فرهنگی حاکم در شهرها و کلانشهرها جستوجو کرد. این مدیریت شبه دولتی، پرحجم، کمتحرک، پرهزینه، کمبازده و عمدتاً دیوانسالارانه از پویایی و تأثیرهای کافی برخوردار نیست. چنین ساختار مدیریتی عمدتاً فاقد اراده، باور، توان و امکان تحقق مشارکت نهادهای اجتماعی مستقل و مشارکتجوست و ساختار مدیریتی بوروکراتیک، سلسله مراتبی، آمرانه و تکسویه دارد. به همین دلیل کلانشهرها و تهران در چند دهه اخیر با وجود رشد سختافزاری نسبتاً قابل توجه، در تحقق توسعه درونزای اجتماعی ـ فرهنگی کارنامه موفقی نداشته و همگام با رشد کمی فضاها و اماکن و بودجههای فرهنگی، مشارکتهای اجتماعی توسعه پیدا نکرده است. با این اوصاف هرگونه اقدام برای غلبه بر این کاستیها و موانع، وابسته به تغییر و اصلاح الگوی مدیریت فرهنگی و اجتماعی در شهرها و محلههای شهری است. بهطوری که قدرت حضور و ایفای نقش نیروها و اقشار اجتماعی در همه ابعاد مدیریتی با توازن حضور این نیروها در همه عرصههای سیاستگذاری، برنامهریزی، اجرا، نظارت و ارزیابی و اصلاح و ارتقای وجوه مختلف متحول شود.
در واقع با تحقق عینی و واقعی مشارکت سازمانیافته، مؤثر و پایدار اقشار اجتماعی در همه ابعاد فرهنگی، شهری و محلهای میتوان انتظار داشت مسئولیت ساختار و سازمان مدیریت شهری در این عرصهها افزایش یابد و از این طریق امکان کارآمدسازی و توسعه فرهنگی و اجتماعی در جوامع محلی محقق شود. در این صورت اگر شورایاریها به معنای واقعی برآمده از شناخت، رأی و انتخاب آگاهانه و آزاد سمنها، کانونها و کنشگران اجتماعی و مردم باشند و از اختیارات و شرح وظایف اصلاحشده و واقعی برخوردار باشند، میتوان در تحقق راهبرد محلهمحوری حول مشارکت عمومی و توسعه فرهنگی، اجتماعی گام برداشت.
در غیراین صورت شورایاری به حلقهای دیگر در کنارلایههای پرتعداد مدیریت فرهنگی و شهری ناکارآمد بدل خواهد شد و با هضم و جذب در ساختار رسمی فعلی، این ساختار را فربهتر خواهند ساخت. بر ایناساس شورایاریها باید برآمده از انتخاب آگاهانه و مستقیم جوانان، بانوان، نخبگان، سالمندان و اقشار و صنوف اجتماعی کثیر محلهها باشند و در حضور متوازن با مدیریت فرهنگیـ رسمی، نقشی همافزا و مشارکتی ایفا کنند. با این اوصاف باید باور حقیقی و اراده جدی اصلاح این ساختار مدیریتی در رأس نظام مدیریت شهری نهادینه و محقق شود و در قالب تحول و ارتقای قوانین و قواعد نظام مدیریتی فرهنگیـ شهری عملاً نمودار شود. با ساختار فعلی و الگوی کنونی مدیریت مراکز فرهنگی چنین راهبردی محققشدنی نیست، مگر در پی آن باشند که با انتقال قدرت تصمیمسازی و تصمیمگیری به کانونها و خرده سازمانهای اجتماعی درون محلهها، در بر پاشنه دیگری بچرخد.
متأسفانه بیش از یک سده تمرین و تکاپو، تصمیمگیرندگان جامعه که قدرت و امکان تحقق اراده را دارند به این نقطه نرسانده و به تبع آن جامعه شهری و حوزه عمومی نیز از تحقق توانمندیهایش ناتوان شده است. این وضعیت در بلندمدت وضعیت باختـ باخت است. دیر یا زود باید به این شرایط پایان داد و قواعد و قوانین این عرصه اساسی را بر پایه الگویی که تضمینکننده منافع و حقوق متقابل شهروندان و حکمرانان شهری باشد متحول کرد. در این صورت در موقعیت توسعهای متوازن، پویا و پیشرونده قرار میگیریم که به نفع همگان است.
نظر شما