چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۶ - ۲۰:۲۴
۰ نفر

دکتر غلامعلی حدادعادل: استاد سخن فلسفى به راستى استاد سخن بود و با موهبت‌هاى خدادادى خویش توانست منبر را، هم در صورت و هم در ماده متحول کند.

او با گفتار فصیح و عبارات صحیح و هنرمندى در بیان مقصود و بهره‏گیرى از ادب فارسى و عربى و آوردن نظم و ترتیبى منطقى در کلام، به منبر صورتى آراسته داد و با طرح مباحث سیاسى، اجتماعى، اخلاقى و تربیتى، ماده و موضوع منبر را جان بخشید و دگرگون کرد.

او در این باره در خاطرات خود گفته است: من از همان زمان که پاى منبرها مى‏رفتم، دچار تضاد فکرى مى‏شدم و با خود مى‏گفتم اگر منبر آن بوده که پیغمبر اکرم (ص) مى‏رفتند و مردم را از تمام جهات مى‏ساختند، پس اینها چیست؟ و اگر منبر آن است که اینان مى‏روند، چرا نتایج مطلوب عاید نمى‏گردد؟

من از همان زمان متوجه شدم که آن منبرها چنان نیست که باید باشد. اولیاى اسلام مردم کثیرى را ساخته و چه فداکارانى را که از میان آنها به میدان جنگ و جهاد نفرستاده‏اند، ولى این منبرها چرا نمونه‏هاى آن‏ها را نمى‏سازد؟

بارها به خود مى‏گفتم نمى‏دانم عیب این منبرها چیست؟ نهایتاً گفتم باید ببینیم پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) در این خصوص چه گفته‏اند و چه رهنمودهایى به ما داده‏اند. پس از آن که مدتى به مطالعۀ اخبار و احادیث پرداختم، دیدم اصلاً روش پیغمبر اکرم(ص) و اهل بیت علیهم السلام در مسلمان‌سازى غیر از راهى است که این وعاظ مى‏روند.

اینها چیزهایى مى‏گویند که عملاً هیچ فایده‏اى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مى‏گفت من امسال در ماه مبارک رمضان مى‏خواهم توحید بگویم، اما به جاى آنکه براى گفتن توحید نخست در اثبات خدا، آیات الهى، دقایق خلقت و بعد در علم خدا، ارادۀ خدا، قدرت خدا، فرق بین صفات ذاتى و افعالى خدا و... صحبت کند، یکباره این آیه را مى‏خواند: شهد الله‏ انّه لا اله الّا هو و ترجمه فارسى مى‏کرد و مى‏گفت مردم خدا بر حق است و تردید نکنید و دیگر توضیح و استدلالى را لازم نمى‏دید. یا واعظى دیگر به منبر مى‏رفت و مثلاً در یک ماه رمضان، سى روز مردم را معطل مى‏کرد و یک سلسله مطالب مى‏گفت که ربطى به زندگى مردم نداشت و انسان‌ساز نبود.

حتى وقتى واعظى به دلیل این‌که مردم عادت داشتند با انگشت حساب کنند در منبر مى‏گفت خداوند فرشته‏اى خلق کرده است که هزار دست دارد و در هر دستى صدهزار انگشت دارد و در هر انگشتى صدهزار بند انگشت و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مى‏کند. این سخنان چه اثرى در تربیت مردم مى‏توانست داشته باشد؟

در آن موقع اوضاع کشور و دنیا طور دیگرى شده بود و منبر نیاز به یک تحول اساسى داشت. سوابق منبر را در زمان رضاشاه و پیش از ممنوعیت منبرها و منبرى‏ها به یاد مى‏آوردم و آن را با جو روز و سیر زمان مقایسه مى‏کردم.

منبرهایى که پس از شهریور 1320 شمسى نیز متداول گردید باز چنان نبود که دردى را دوا بکند و انسان را بسازد و رهنمودهاى اولیاى اسلام را گوشزد مردم نماید. بر این اساس به بررسى و تحقیق در روایات پرداختم. بعضى از کتبى که فهرست‌هاى خوبى داشت (مثل مستدرک الوسایل چاپ قدیم) بیشتر نظرم را جلب کرد. کتاب مستدرک الوسایل از زمره کتابهایى است که بسیار مورد استفاده من بوده ‏است. در هر بابى که وارد شده است مثل معاشرت با مردم، مکارم اخلاق، پنج تا شش و هفت حدیث نقل مى‏کند.

من از این راه وارد شدم و این خود به مرور براى من یک روش شد. بعد هم چون خداوند ذوقى داده بود، از تجربیات و ابتکارات خاص خود در خطابه و منبر نیز استفاده مى‏کردم. به مطالعۀ کتب جدید هم پرداختم. کتابهاى جدید را که در زمینۀ روانشناسى، جامعه‏شناسى، اخلاق و تعلیم و تربیت ترجمه مى‏شد، به دست مى‏آوردم و مطالعه مى‏کردم. سپس اخبار وارده را با آن حرفها مطابقت مى‏دادم و مى‏دیدم اولیاى اسلام مطالبى دارند که در کتابهاى جدید بعضاً به آنها توجه شده‏است. بدین‌ترتیب سبک جدیدى از منبر را مطرح ساختم که هرچند معارف مقدس قرآن و اولیاء اسلام را عرضه مى‏نمود، ولى زبان و صورت خاصى داشت که متناسب با شرایط و مقتضیات روز بود و مخاطب را وادار به فکر مى‏ساخت و تحت‏تأثیر قرار مى‏داد.

فلسفى به تمام معنا یک خطیب اسلامى بود. و اگرچه تاریخ آینده نام او را در فهرست علما و دانشمندان طراز اول و مؤلفان و نظریه‏پردازان و متفکران بزرگ ثبت نخواهد کرد؛ اما این واقعیت، ذره‏اى از عظمت و اهمیت کار او نمى‏کاهد. فلسفى با عامۀ مردم سروکار داشت و در ارشاد و هدایت تودۀ مردم از هر نویسنده و گوینده و متفکر دیگرى موفق‏تر بود. مطهرى و جعفرى و حتى راشد، با همۀ اهمیتى که داشتند، هیچ‏کدام خطیب تودۀ مردم نبودند؛ اما فلسفى با عقل غریزى و شمّ روان‏شناسى اجتماعى خود، در دل تودۀ مردم کوچه و بازار جاى داشت.

او طى هفتاد و پنج سال وعظ و خطابه، از روضه‏هاى دهگى کوچه پس کوچه‏هاى جنوب شهر تهران تا منبرهاى سالانۀ رمضان و محرم خود در مساجد سلطانى [امام] و سید عزیزالله‏ و آذربایجانی‌هاى بازار، و تا مجالسى که در همۀ شهرهاى بزرگ و کوچک ایران، و حتى در کشورهاى دیگر نظیر پاکستان بر پا مى‏شد، و نیز در مجالس ترحیم مردم عادى تا مراجع بزرگ تقلید و علما و دانشمندان و رجال سیاسى، عرصۀ وسیعى را در مدت طولانى در تصرف خود داشت و این قلمرو پهناور را انصافاً خوب اداره کرد.

فلسفى در کنار دستگاه آموزش و پرورش رسمى و دولتى دوران طاغوت که اعتنا و التفاتى به دین و اخلاق نداشت ـ بلکه غالباً ضد آن بود ـ به تنهایى یک دستگاه آموزش و پرورش غیر رسمىِ غیر دولتى را اداره مى‏کرد و در همۀ سالهاى سیاهى که رضاخان و فرزند او سعى مى‏کردند بى‏دینى و لاابالیگرى و فساد اخلاق و غرب‏زدگى را در ایران ترویج کنند، با شهامت و شجاعت در مقابل این موج طاقت‏شکن ایستادگى کرد.

فلسفى در سالیان دراز وعظ و خطابه، میلیونها شنونده و هزاران گوینده تربیت کرد. او تنها معلم شنوندگان خویش نبود، بلکه معلم گویندگان و وعاظ و سخنرانان زمانه خویش نیز بود. جلسات درس و بحث هفتگى و مجالس صبح جمعۀ وى ـ که آخرین آنها با آخرین ساعات عمرش همزمان بود ـ مدرسۀ آموزش منبر و خطابه براى وعاظ و اهل منبر بود. مدرسه‏اى که در آن، با محبت و خوش‌مشربى و خوش‌محضرى خویش، صدها روحانى را پروانه‏وار گرد خویش جمع کرده بود. فلسفى گره‏گشاى کارهاى فروبستۀ مردم بود. در همۀ سالهاى ستم‏شاهى بعد از شهریور بیست تا بهمن پنجاه و هفت، خانۀ او پناهگاه بسیارى از وعاظ و روحانیون تحت تعقیب حکومت شاه و دیگر مردم ستمدیده و دردمند بود.

درک اهمیت و ارزش تأثیر کلام فلسفى براى نسلى که عمر خود را با پیروزى انقلاب اسلامى آغاز کرده، میسر نیست. این نسل نمى‏تواند شرایط دوران پیش از انقلاب را نزد خود مجسم کند، تا بداند که سخن گفتن در آن شرایط و دفاع از دین و معنویت و اخلاق در آن روزگار، چه اندازه هوشمندى و تقوا و شجاعت و استقامت لازم داشت. دربارۀ فلسفى اگر تنها به ذکر تأثیر او در اعتقادات و اخلاق و تربیت دینى مردم اکتفا شود و از نقش سیاسى او سخنى گفته نشود، جفا شده و سخن ناتمام مانده است.

نقش سیاسى فلسفى پیش از ورود به اصل مطلب، ذکر چند نکتۀ مقدماتى را لازم مى‏دانم: یکى این‌که فلسفى هفتاد و پنج سال منبر رفته و در شرایط اجتماعى و سیاسى مختلف، در مسائل روز موضع گرفته و بدون استفاده از نوشته، سخنرانى کرده است. و اگر در کارنامۀ بلندبالاى او اشتباهاتى هم دیده مى‏شود طبیعى است؛ همان‏طور که در مثل گفته‏اند دیکتۀ ننوشته غلط ندارد» و فلسفى یک عمر طولانى دیکته نوشته است. نکتۀ دیگر را با این ضرب‏المثل توضیح مى‏دهیم که «معما چو حل گشت آسان شود. امروز که رژیم شاه ساقط شده، دست آمریکا و سایر بیگانگان از کشور کوتاه است و از آن ساواک وحشتناک و آن‌همه زندان و شکنجه و زجر و تهدید و تبعید دیگر خبرى نیست، امروز که آن معما حل شده، همه کس نمى‏تواند دشوارى مبارزه و نقش مرحوم فلسفى و امثال او را در حل این معما درک کند. براى درک ارزش کارها و اقدامات و سخنان فلسفى باید خود را در ظرف زمانۀ او قرار دهیم.

آخرین نکته این‌که فلسفى در همۀ عمر، دشمنان زیادى داشت و حتى امروز هم که چشم از جهان فروبسته، دشمنان او کم نیستند. علاوه بر دستگاه طاغوت که کلاً و اصولاً با او مخالف بود، توده‏ای‌ها هم با او بد بودند. زیر او ـ مخصوصاً در دهۀ بیست تا سى که دورۀ یکه‏تازى توده‏ای‌ها بود ـ در برابر آنها ایستاد. پیروان آن فرقۀ ضاله هم که در همۀ پیکر این کشور رگ و ریشه دوانده بودند و سیاست و فرهنگ و اقتصاد را به دست گرفته بودند، با او سخت دشمن بودند؛ زیرا از او و سخنرانی‌هاى او ضربه خورده بودند.

فلسفی خود دربارۀ مبارزاتش با توده‌ای‌ها و واکنش آنها می‌گوید: من چون مى‏دیدم حزب توده گذشته از اینکه یک حزب سیاسى آشکارا طرفدار بیگانه ـ روسیۀ شوروى ـ است، صریحاً در مقابل اسلام و خدا هم ایستاده و به زعم باطل خویش تعالیم الهى را مى‏کوبد، لذا با بعضى از علما که مطلع و بصیر بودند مشورت کردم که چگونه ماهیت واقعى آنان را که ضدیت با خدا و تعالیم الهى است، افشا نمایم. از این رو تصمیم گرفتم که در سخنرانى‏هایم مقابله با مسلک و مرام کمونیستى را دنبال کنم. هرچند کار مهمى بود و خطرات زیادى داشت، ولى چون مسأله‏اى بسیار اساسى بود، توطین[آماده‌سازی] نفس کردم و براى اینکه از حریم مقدس اسلام دفاع شود، خود را براى این کار مهیا ساختم.

سخنرانى‏هایم بر ضد توده‏ای‌ها در طول ماه مبارک رمضان آن سال ادامه یافت. با هر سخنرانى نامه‏هایى تند و تهدیدآمیز دریافت مى‏کردم. در روزهاى اول وقتى پستچى به منزل ما مى‏آمد حدود 10 الى 20 پاکت، ولى بعدها 30 تا 50 پاکت به ما تحویل مى‏داد. روى بعضى از پاکتها با خط آبى و روى بعضى با خط قرمز نقش هفت‌تیر و چاقو و قمه کشیده بودند. روى بعضى هم با خط درشت نوشته شده بود: این کاغذ بوى خون مى‏دهد و امثال اینها.

من گاهى بعضى از این نامه‏ها را مى‏خواندم، ولى بعد دیدم که اتلاف عمر است، لذا نخوانده آنها را لوله مى‏کردم و داخل سوراخ چاه فاضلاب مى‏انداختم. روزى پس از پایان سخنرانى مستقیم من از رادیو و در حالى که بلندگوى مسجد روشن بود، گفتم: هر روز به من نامه مى‏نویسند و عکس قمه و قداره مى‏کشند و مى‏نویسند این کاغذ بوى خون مى‏دهد، ولى من هرچه بو کردم بوى خونى استشمام نکردم! زحمت نکشید کاغذها را حرام نکنید و عمر خودتان را هدر ندهید! من به شما بگویم، پست نامه‏ها را مى‏آورد، اما من آنها را لوله مى‏کنم و در سوراخ چاه آب باران مى‏اندازم!! بنابراین هرگز، آنها را نمى‏خوانم، بى‏جهت زحمت نکشید!.

بعد از آن، نامه‏ها به تدریج کم شد تا جایى که به کلى قطع گردید، اما بعد آنها تصمیم گرفتند که مجلس سخنرانى را بهم بزنند و آن را به عنوان مخالفت افکار عمومى با سخنرانى‏هاى من جلوه دهند.

روزى ساعت 10 الى 30/10 صبح بود که از مسجد شاه تلفن زدند و گفتند عدۀ زیادى جوان با قیافه‏هاى خاصى که اصلاً از قماش نمازگزاران جماعت و مسجد نیستند آمده‏اند و زیر گنبد را آن‏چنان پر کرده‏اند که دیگر جاى نمازگزاران نیست.

معلوم شد چون از نامه نوشتن و تهدید کردن مأیوس شده‏اند، متوسل به این کار گردیده‏اند. من به یکى از دوستان که مردى با ایمان و قوى و ورزشکار بود و رفقاى ورزشکار بسیارى داشت، تلفن‏کردم و گفتم: «امروز مسجد سلطانى در خطر است. عده‏اى آمده‏اند مجلس را بهم بزنند، متوجه باشید». او گفت: همین الآن اقدام مى‏کنیم و گوشى را گذاشت.

بعد معلوم شد پنجاه شصت نفر از ورزشکاران نمازخوان با ایمان را برداشته و به مسجد برده و به آن افراد گفته است: «شما این‏جا چه مى‏کنید؟ این‌جا جاى نمازخوان‌ها است!» سپس افرادش دست آنها را گرفته و از جا بلند کرده‏اند. آنها هم که دیده‏اند با بازوان قوى یک عده ورزشکار مواجه هستند، ناچار بلند شده و از مجلس بیرون رفته‏اند.

به دنبال آنها نمازخوان‌ها که منتظر جا بودند هجوم آوردند و جاى خالى را پر و صف‌هاى جماعت را منظم کردند. باز با این وصف، براى شروع و ادامه منبر احساس خطر مى‏شد؛ مخصوصاً که میکروفون رادیو هم روى منبر بود و اگر سر و صداى غیر عادى بلند مى‏شد، در اقصى نقاط ایران پخش مى‏گردید.

براى رفع هرگونه خطر، یکى از آن ورزشکاران قبل از شروع صحبت من بلند شد و جلوى منبر ایستاد و گفت: به گوش باشید! این بچه‏ها و جوان‌ها که دور تا دور زیر گنبد ایستاده و تکیه به دیوار داده‏اند، مأمور حفاظت هستند. هیچ‌کس نباید در وسط منبر صدایى ولو به عنوان صلوات بلند کند. اگر صلوات لازم باشد، آقاى فلسفى مى‏گوید. بعد هم عبارت تندى گفت که من آن را نمى‏خواهم بگویم! او گفت: هر کس وسط منبر نفسش دربیاید...!!

و با آن عبارت تند فهماند که همین‌جا حسابش رسیده مى‏شود. با این کیفیت، آن روز منبر رفتیم و سخنرانى را ادامه دادیم و تا پایان ماه مبارک رمضان هم ادامه یافت. هم‏چنین آن دسته از ملّى‏گرایان که به نقش اسلام در هویت و ملیت ایرانى توجه نداشتند و قدرت ایمان مردم را دست کم مى‏گرفتند و روحانیت و مرجعیت را حاشیه‏نشین مى‏خواستند و دین را از سیاست جدا مى‏دانستند، با او دشمن بوده و هستند.

روایت فلسفی از یک نمونه از این دشمنی‌ها را می‌خوانیم: چند هفته بعد از ماه مبارک رمضان که هنوز خانه‏نشین بودم و منبر نمى‏رفتم، یک روز با عده‏اى از آقایان علما در حیاط منزل نشسته بودیم.

اعتبارالدوله که در آن زمان وکیل مجلس از بروجرد بود، وارد شد ـ وى هر گاه درخواستى از آیت‏الله‏ بروجردى داشت، به من مراجعه مى‏کرد تا اقدام کنم ـ. در حالى که مضطرب بود گفت: من یک صحبت خصوصى دارم. به کنارى رفتیم و نشستیم. او گفت: آقا زود از تهران بروید! گفتم چرا؟ اظهار داشت: الآن پیش استاندار تهران بودم. کریمپور شیرازى مدیر هفته‌نامۀ شورش هم آن‏جا بود.

استاندار به او گفت: این هفته کاریکاتورى به عنوان دارزدن فلانى در نشریه‏ات چاپ کن! دربارۀ این مطلب قبلاً مذاکره و توافق حاصل شده‏است. چون آنها فکر نمى‏کردند که من با شما آشنایى دارم، این حرف‌ها را در حضور من مى‏گفتند. با عجله آمده‏ام این‌جا بگویم که ممکن است چاپ کاریکاتور مقدمه‏اى براى کارهاى دیگر باشد. تهران نمانید و بروید». با تبسّم به او گفتم: من هیچ کجا نمى‏روم و در خانه‏ام نشسته‏ام». بعد گفتم: «آقاى اعتبارالدوله، شما از رجال رسمى سیاست هستید و طبیعى است که دل و جرأت و انگیزۀ مقاومت ندارید، ولى ما امیدوار به فضل الهى و نوکر پیغمبر(ص) و ائمه اطهار (ع) هستیم و هیچ اضطرابى هم نداریم.

گویا این نشریه روزهاى شنبه منتشر مى‏شد. شب قبلش به همسرم و فرزندانم گفتم: فردا قرار است به عنوان دار زدن من مطلبى منتشر شود؛ مضطرب نشوید. هوچیگرى است و تازه اگر هم جدى باشد جاى نگرانى ندارد! چون آنها از این‌گونه حوادث زیاد دیده بودند، تکان نخوردند. فردا صبح حدود ساعت 7 و 8 دیدیم که به یک روزنامه فروش مأموریت داده‏اند در خیابان رى از کوچۀ دردار تا دو راه مهندس و در پشت منزل ما جار بزند: روزنامۀ شورش، محاکمۀ فلسفى، مصادرۀ اموال فلسفى.!!!

او براى مدتى این مسیر را مى‏رفت و مى‏آمد و این عناوین را فریاد مى‏زد. یک روزنامه خریدیم و دیدیم کاریکاتورى در کار نیست و فقط با الفاظى زشت و رکیک مقاله‏اى نوشته که باید فلانى را به محاکمه کشید و اموالش را مصادره کرد. این هم یکى از آن قضایایى بود که نزدیکان و طرفداران مصدق بعد از به تعطیلى کشاندن منبرم به وجود آوردند.

فلسفى در طول حیات اجتماعى و تبلیغى خود و در همۀ فراز و فرودهاى سیاسى، به یک اصل پاى‏بند بوده و به آن وفادار مانده است و آن «اطاعت از مرجعیت و ولایت» است. او از بن دندان و از صمیم جان باور داشته است که باید به‏عنوان یک خطیب روحانى بانفوذ، در کلیات و امّهات مسائل اجتماعى و سیاسى تابع نظر مراجع تقلید باشد. سکوت و اقدام فلسفى در برهه‏هاى مختلف تاریخ زندگانى او را باید تابع این اصل دانست. در قضیۀ ملى شدن نفت، مرحوم آیت‏الله‏العظمى بروجردى به علل گوناگون، مصلحت ندانستند در مقام مرجعیت نسبت به آن مسأله موضع‏گیرى کنند.

درک این علل بر کسانى که با مبانى فکرى طیف گسترده نیروهاى نهضت ملى در آن زمان آشنایى دارند و از خطرى که توسط حزب توده کشور را تهدید مى‏کرد آگاهند و از ضعف‌ها و کاستی‌هاى نیروهاى مذهبى از نظر علمى و تخصصى در آن دوره باخبرند، پوشیده نیست. امام خمینى ـ رحمت‏الله‏ علیه ـ که هیچ‌کس در شجاعت و بیگانه‏ستیزى و درک سیاسى عمیق او شک ندارد، در همان زمان در کنار آیت‏الله‏العظمى‏ بروجردى حضور داشت و شاید بیش از همۀ نزدیکان ایشان، در تأیید و تقویت بنیان مرجعیت آن مرحوم و نُضج یافتن حوزۀ علمیه قم کوشش مى‏کرد.

فلسفى در سخنرانی‌هاى وسیع و متعدد خود در تهران و شهرستان‌ها، مصلحت را در این مى‏دیده است که در مباحث و مسائل اصولى، جلوتر و تندتر از آیت‏الله‏العظمى بروجردى حرکت نکند. این مصلحت‏اندیشى قطعاً ناشى از عافیت‏طلبى نبوده است؛ زیرا درست یک دهه بعد که مرجعیت به امام خمینى تفویض مى‏شود، همان آقاى فلسفى که در زمان آیت‏الله‏العظمى‏ بروجردى، به تبع آن مرجع بزرگوار، در قضیۀ نفت نفیاً و اثباتاً حرفى نزده بود و خشم طرفداران دولت و نهضت و حتى جمعى از متدیّنان را علیه خود برانگیخته بود، در نهضت اسلامى دهۀ بعد به رهبرى امام خمینى و این بار به تبع این مرجع بزرگوار، رو در روى شاه ایستاد و در فاصلۀ شانزده سال پرمصیبت و پرمشقت 41 تا 57، یک دم از تأیید و تقویت آن نهضت و رهبرى آن بازنایستاد.

او درست تشخیص داده بود که محورى که مى‏تواند سنگ آسیاى این ملت را به حرکت درآورد، روحانیت و مرجعیت است و حفظ استوارى و اعتبار این محور، بر هر امرى مقدّم است. اگر این ستون و محور محکم بماند، گیرم که امروز مقتضیات سیاسى و اجتماعى اجازه یک تحول و انقلاب را بدو ندهد، بالأخره روزى فراخواهد رسید که با همان اعتبار و نفوذ و همان ولایت، مى‏توان توده‏هاى عظیم مردم متدین و مسلمان ایران را به حرکت درآورد و کار را تمام کرد. خود مى‏گوید: من در تمام منابرى که داشتم، خط و هدف امام را کاملاً دنبال مى‏کردم، زیرا اعتقاد داشتم که درمان اساس معضلات سیاسى و اجتماعى ایران است.

براى اشاره به نمونه‏اى از صداقت و شهامت فلسفى و تأثیر او در اوج‏گیرى نهضت اسلامى و پیروزى این انقلاب، کافى است به دو سخنرانى تاریخى و مهم او استناد کنیم. نخستین سخنرانى که فلسفى در آن دولت را با تأیید ملت استیضاح کرده است، نطق معروف او در شب عاشوراى سال 1342 ـ یعنى دو روز قبل از دستگیرى امام در قم و در پى آن، پدید آمدن فاجعۀ پانزده خرداد ـ است. بخش‌هایی از این سخنرانى خواندنی را که در کتاب «خاطرات و مبارزات حجت‏الاسلام فلسفى» به چاپ رسیده است، نقل مى‏کنیم:

با توجه به اینکه امشب شب عاشورا و شب مخصوص اباعبدالله‌الحسین (ع) است، با توجه به اوضاع روز و با این اجتماع عظیم، بحث عجیب بنده، امشب که در تمام تاریخ منبر در شب عاشورا سابقه ندارد و براى اولین بار در تمام ادوار منبر بیان مى‏شود، این است که امشب در این منبر دولت را استیضاح ملى مى‏کنیم، یعنى در حضور مردم، از دولت نسبت به روش‏هایى که در این چند ماهه اختیار کرده، استیضاح مى‏نماییم. شما دو سؤال مى‏توانید از من بنمایید. سؤال اول این است که آیا این استیضاح از نظر قانونى ارزشى دارد یا نه؟ دوم: آیا به نام یک نفر روحانى مى‏شود در محضر مردم، دولت را استیضاح کرد یا نه؟ این دو مطلب را قبلاً باید خوب بشنوید، اما در جمله اول ؛ مى‏دانم استیضاح دولت در یک چارچوبۀ مخصوص است که باید در محیط مجلس و با شرایط معیّن از طرف نماینده باشد. البته آن فایده‏اى که به نام مجلس در استیضاح استفاده مى‏شود، به آن معنى نیست؛ اما مهمتر از آن است. چرا؟ براى اینکه یک نفر وکیل اگر قدرتى دارد، متکى به قدرت موکّلین است. یعنى یک وکیل، با بیست‏هزار یا سى هزار رأیى که آورده، به اتکاء موکّلینش، دولت را استیضاح مى‏کند. بنابراین، مرکز قدرت، خود شما هستید و وکیل، به وسیلۀ شما قدرت دارد.

این جمعیتى را که من امشب دیدم که راه، از نزدیک دَرِ بازارچه مسدود بود و براى آمدنم از روى بام با نردبان آمدم، این جمعیت و جمعیت شبستان و جمعیت‌هاى پشت بام، جمعیت مدرسۀ شیخ عبدالحسین و آن مردمى که در سراسر بازار ایستاده‏اند قطعاً یک چنین جمعیت اگر رأى بدهد، تمام وکلاى تهران را انتخاب مى‏کند. بنابراین، در موقعى که موکلین حاضرند، اگر من بگویم «استیضاح مى‏کنم»، در مقابل کسانى است که قدرت فرمانروایى در مملکت مشروطه متعلق به آنهاست و قدرت از آنها سرچشمه مى‏گیرد. گاهى ممکن است در مجلس، وکیل بى‌موکّل باشد و استیضاح کند اما این‌جا خود موکلین حاضرند.

اگر در چارچوبۀ قانون مهم نباشد، در دنیا مهم است. به استیضاح امشب، ملت ایران اهمیت مى‏دهد. اگر خبرنگاران خارجى باشند، قطعاً اهمیت مى‏دهند. اگر اخبار به کشورهاى اروپایى و آمریکایى برسد، قطعاً اهمیت مى‏دهند. براى اینکه یک چنین اجتماع عظیم طبیعى و بدون دسیسه و نقشه بازى، از طرف مردم تهران، حقاً یک اجتماع فوق‏العاده مهم و قابل ملاحظه و شایان تقدیر است.

این راجع به اصل مطلب ؛ اما آیا عمامه به سر مى‏تواند دولت را در حضور مردم استیضاح کند؟ آیا روحانیت حق دارد در سیاست مداخله کند؟ در این مورد دقت کنید، دو جواب دارد: یک جواب، به منطق دین، و یک جواب، به منطق قانون اساسى. اما جواب، به منطق دین: دولت اسلام، حکومت اسلام، آیین اسلام، قانون اسلام، عین سیاست است. در دین اسلام، سیاست، عین دین است. مذهب مسیح بن مریم است که از سیاست جداست و سیاست ندارد. اسلام نماز دارد، روزه دارد، ارتش دارد، شهربانى دارد، دادگسترى دارد، قواى انتظامى دارد، بیت‏المال دارد، قرارداد بین المللى دارد، مرزدارى دارد، اصول اقتصادى دارد. بنابراین اسلام از سیاست جدا نیست و مرزى میان آن وجود ندارد.

این، جواب دینى. ممکن است دولت بگوید که از نظر منطق دین، دولت قانع نمى‏شود، دولت به اتکاء قانون است. از منطق دین مى‏گذرم، بیاییم به سراغ قانون اساسى. جوان‌ها و مردم مسلمان! در این کوران عجیبى که الآن هست ـ باید این مطلب را کاملاً دقت کنید ـ آیا روحانیت نمى‏تواند به موجب قانون در سیاست مداخله کند، یا مى‏تواند؟ عجیب است، گاهى هیئت حاکمه مى‏گوید: آقا فقط صحبت دینى کنید، فقط ذکر مصیبت. سیاست از دیانت جداست. مگر سیاست پایه‏اش قانون اساسى نیست؟ مگر در قانون اساسى نوشته نشده است که مذهب رسمى کشور آیین جعفرى است؟ مگر در قانون اساسى ننوشته است که قوانین نباید مخالف اسلام باشد؟ مگر در قانون اساسى ننوشته است اگر مجلس رأى داد و علما مخالفت کردند، جنبه قانونیت ندارد؟ اولین بار است که این حرف را از یک عمامه به سر مى‏شنوید؟

آقایان! به موجب قانون اساسى، هیچ قدرتى در مملکت به حد قدرت روحانیت نیست. چرا؟ گوش بدهید!: اگر یک قانون بخواهد درست شود، اول لایحه مى‏آورند به مجلس شورا، بحث مى‏کنند و با اکثریت رأى مى‏گیرد، بعد مى‏فرستند به سنا و بحث مى‏کنند و با اکثریت رأى مى‏گیرند. وقتى رأى کامل شد و قانون شد، هیچ قدرتى نمى‏تواند آن قانون را بشکند؟ نه. آیا دستگاه قضایى و قواى دیوان کشور، قوه قضایى، مى‏توانند قانون را بشکنند؟ نه، آیا یک وکیل، دو وکیل، سه وکیل، ده وکیل، بیست سناتور، مى‏توانند قانون را بشکند؟ نه. اما یک مجتهد به موجب قانون اساسى مى‏تواند قانون را بشکند. کافى است که در زیر قانون بنویسد: این قانون بر خلاف شرع است و قانونیت ندارد.

شاید جوان‌ها فکر کنند و بگویند چطور این همه قدرت به یک نفر مجتهد داده شده؟ این یک نفر مجتهد چرا این قدر قدرت دارد؟ جواب مى‏دهم: آقاجان! این مجتهد دو جنبه دارد: یک جنبۀ شخصى و دیگر جنبۀ مقامى. از جنبۀ شخصى، مجتهد یک رأى بیشتر ندارد، اما در مقام و موقعیت خود، یعنى مقام فتوى، مجتهد نیست، بلکه خداى مجتهد است. پیامبر اسلام است. قانون قرآن است که دستور مى‏دهد. بنابراین، وقتى گفته مى‏شود «مجتهد مى‏تواند به تنهایى قانون را لغو کند»، یعنى خدا قانون را لغو مى‏کند، چون مجتهد به امر خدا مى‏گوید. بنابراین، در مملکت، مجتهدى که به تنهایى قدرتش از قدرت بیست نماینده، سى سناتور بیشتر است؛ مجتهدى که به موجب قانون اساسى، از قوۀ مقننه و از هیأت دولت قدرتش بیشتر است. نمى‏تواند در سیاست دخالت کند؟ این مسخره نیست؟!! این حرف بى‏اساس نیست؟!!

مجتهد، مقامى است که ملت ایران به او رأى داده است و اگر دولتى بگوید «مجتهد و عمامه به سر در سیاست مداخله نکند»، سخنى بر خلاف قانون اساسى گفته و سخن بر خلاف رأى مردم است. بنابراین، بنده به عنوان زبان مجتهدین و زبان مسلمین و زبان روحانیت، از مقام قانون اساسى براى مجتهدین، استفاده مى‏کنم و در حضور مردم، دولت را استیضاح مى‏کنم و حقیقت را به گوش دولت مى‏رسانم و امیدوارم این استیضاح ملى در دنیا منعکس شود.

یک سئوال پیش مى‏آید، بپرسید: آقاى فلسفى! چطور استیضاح مى‏کنید؟ این کار مجلس است! جواب مى‏دهم: مملکتى که آزادى در آن مرده است؛ در مملکتى که قانون اساسى عملاً لگد‌کوب شده است؛ در مملکتى که مجلس شورى مرده است؛ در مملکتى که مجلس سنا مرده است؛ در مملکتى که تمام روح آزادى لگدکوب شده است؛ فقط یک قدرت در این مملکت باقى مانده و یک چراغ روشن است و آن چراغ نورانى حضرت محمدبن عبدالله (صلوات حضار) صلى الله علیه و آله است، من در این ایام خفقان و در غیبت مجلس و در دورۀ تعطیل قانون اساسى، چرا از حسین (ع) استفاده نکنم؟ و چرا دولت را استیضاح نکنم؟ تمام مطالعه را امروز به خصوص دربارۀ منبر امشب کرده‏ام ؛ چون منبر امشب، معلول فداکارى بزرگترین سرباز راه خدا، فرزند فاطمه (ع)، حسین بن على علیه السلام است. این حساب را با کمال دقت کرده‏ام.

حالا چه موادى براى دولت قابل استیضاح مى‏باشد؟ این خود یک مطلب جداگانه‏اى است. بنده ده ماده استیضاح تهیه کرده‏ام که این ده ماده را احتیاطاً نوشته‏ام. مبادا از قلم بیفتد و حافظه‏ام کمک نکند، اما خیال نکنید موارد استیضاح دولت، همین ده ماده است. من ده ماده‏اى نوشته‏ام که باب منطق روحانیت است و گرنه دولت این قدر بدعمل کرده، این قدر عیوب و نواقص قانونى دارد، که اگر موارد استیضاحش روى قلم و کاغذ بیاید، از پنجاه تا هم تجاوز مى‏کند. حالا شما فعلاً به همین ده تا قناعت کنید!

ده ماده استیضاح دولت

1 ـ تخلّف از قانون: چرا دولت در اعمال خود، به موجب قانون، مراعات شأن مذهبى را نمى‏کند و از قانون اساسى اطاعت نمى‏نماید؟ تصویبنامه‏هاى خلاف شرع مسلّم، نظریه‏هایى که دولت مى‏دهد ـ به خصوص در قضایاى دادگسترى ـ بعضى از مواد خلاف شرع مسلم است. دولت که به موجب قانون اساسى مکلّف است حیثیت مذهب را در اعمال خود حفظ کند، به چه مجوز شرعى و قانونى، مراعات قانون نمى‏کند؟

2 ـ کوتاهى دستگاه‏هاى فرستنده: چرا نظریه قانونى علما در رادیو و جراید پخش نمى‏شود؟ به موجب قانون اساسى، نظر علما، حاکم بر تمام مقدّرات مملکت است. رادیو و روزنامه، براى مملکت است؛ چرا دولت اجازه نمى‏دهد نظریات علما در جراید و رادیو منعکس شود؟

3 ـ کنترل مطبعه‏ها: چرا چاپخانه‏ها اجازه ندارند که اقلاً به صورت برگ آزاد، نظر علما را چاپ کنند؟ مطبعه‏ها گرفتار مأمورین هستند و جرأت ندارند یک برگ چاپ کنند. جان مردم به لب مى‏آید تا یک اعلامیه از مجتهدین در بین مردم پخش شود!

4 ـ جرم پخش اعلامیه مراجع عالیقدر: دولت به چه مجوز قانونى جوان‌هایى را که اعلامیه چاپ کردند و پخش کردند، زدند؟ چرا تجّار را زدند؟ چرا بدن جوان‌ها را سیاه کردند؟ چرا بعضى‏ها را از بس کتک زدند، مریض نمودند؟ مگر پخش کردن اعلامیه مراجع تقلید که یک رکن قانون اساسى هستند، جرم مى‏باشد؟

5 ـ مدرسه فیضیه: چرا مدرسه فیضیه را خراب کردند؟ چرا وحشى‌گرى کردند؟ چرا جنایت کردند؟ طلاب جوانى که پدر و مادرشان آنها را فرستاده بودند تا درس بخوانند، چرا مادران را در داغ آنها گریان کردند؟ این طلبه‏اى که در یک محیط کوچک با ماهى سى تومان و چهل تومان زندگى مى‏کند ؛ کولر ندارد، تهویه ندارد، وسایل زندگى عالى ندارد؛ نان و پنیر مى‏خورد ؛ شاگرد امام صادق است؛ به قناعت زندگى مى‏کند؛ این عمل غیر انسانى چه بود؟ خراب کردند، ویران کردند، طلبه‏ها را از بام به رودخانه انداختند(گریه حضار) دست شکستند و پا شکستند. خیانت کردند، جنایت کردند، خلاف انسانیت کردند، چرا؟

دولت باید جواب بگوید! مگر چقدر این مملکت هرج و مرج و بى بند و بار است که دولت از قدرت‌هاى نظامى و انتظامى در مجراى غلط استفاده کند؟ آن هم با چه رسوایى! آقایان! یک نفر که روز وفات امام صادق (ع) جلوى صحن مطهر حضرت معصومه (س) بود، گفت دیدم فرستندۀ سیّار بى‌سیم، در حالى که مأمور در پشتش نشسته است، همه‏اش دارد خبر مى‏دهد: الو، الو، ما بر قم مسلّطیم، قم تسلیم شد، اوضاع در اختیار ماست، مردم قدرت مقاومت نیاوردند، ما غلبه کردیم!

من چه بگویم؟ نمى‏خواهم بى‌ادبانه صحبت کنم، اما مؤدب‏تر از این کلمه ندارم: سیاه باد روى شما، سیاه باد! شما مگر رفته‏اید براى ملت ایران شهرهاى قفقاز را فتح کرده‏اید؟ ... آیا حیا نمى‏کنید که یک عده طلبۀ مظلوم را کتک زده‏اید و با بى‏سیم مملکت خبر مى‏دهید، قم تسلیم شد؟ مگر طلبه در جبهۀ جنگ بود؟ والله اگر این کارهاى غیر انسانى شما در دنیا منعکس شود، رسوایید. آن وقت مى‏گویید ما در دنیا سر بلند شده‏ایم؟! رسوا شدید!! عملى که سه هزار سال قبل نمى‏کردند، شما در صحن فیضیه و در شهر مقدس و روحانى قم، در دانشگاه پر افتخار امام صادق، در کنار قبر حضرت معصومه(ع) انجام داده‏اید! چرا کردید؟ دولت! جواب بدهید!

6 ـ سربازى طلاب: دولت، باید بگویید چطور و چرا بدون موازین قانونى، طلاب را به سربازى بردید؟ قانون خود را لگدکوب کردید؟ اینها محصّلند، سند تحصیلى دارند، [وزارت] فرهنگ، آنها را محصّل شناخته است. چرا به قانونتان احترام نکردید؟ چرا به حیثیت قانون تکریم نکردید؟ بالاتر بگویم، یکى از طلابى که گرفتار شده است، به من تلفن کرد و گفت: «فلانى! به ورقه‏هاى فرهنگى ما اعتنا نکردند. یکى از طلاب مریض بود، بردند براى معاینه. اول هیئت پزشکى گفتند از سربازى معاف است، اما وقتى فهمیدند که طلبه است، خط زدند و گفتند: سرباز! سرباز!» تمام قانون را در مورد طلاب شکستند. این عمل، سربازگیرى نیست ؛ این، جنگ مستقیم با امام صادق (ع) بود. مى‏خواستید حوزۀ علمیه را بکوبید؟ چرا قانون را شکستید و چرا فیضیه را از بین بردید؟

7ـ ایجاد محیط رعب و وحشت در قم: چرا در قم محیط رعب و وحشت به وجود آوردید؟ آنهایى که از قم آمده بودند، مى‏گفتند. در غروب روز وفات امام صادق (ع) زن و مرد، پیر و جوان، مردم مسلمان قم، مثل مردمى بودند که لشکر اجنبى با تانک و زره‌پوش به آنها حمله کرده بود! زن‌ها ترسان، بچه‏ها گریان، مردان مضطرب. آیا یک دولتى با ملت خود این طور عمل مى‏کند؟ چرا مرعوب کردید مردم شریف و محترم مسلمان شهرستان مذهبى قم را؟ بالاترین وقاحت و رکیک‏ترین عمل اینکه قدغن کردند 48 ساعت اتوبوس‌ها و تاکسى‏ها طلاب را سوار نکنند! ببین چه شرم‌آور است! بالاتر بگویم: اى دنیا! اى جهان انسانیت! بشنوید صداى ما را! در دنیایى که در جبهۀ جنگ طرف را اگر زخمى است، مداوا مى‏کنند؛ مردم! اگر نمى‏دانید، بدانید: طلاب زخمى را از بیمارستان‌ها بیرون ریختند! (گریه حضار) طلاب گچ گرفته، کمر شکسته، بازو شکسته! واى بر این حکومت! واى بر این هیئت حاکمه! واى بر این مملکتى که این قدر باید زیر چکمۀ شکنجه و قانون‌شکنى و نادرستى و تجاوز گرفتار باشد!!

8ـ دیکتاتورى با بازاریان: چرا بعد از اینکه مردم مسلمان تهران به پشتیبانى روحانیت، بازار را سه روز بستند، نمى‏گذارید بازارشان را باز کنند؟ چرا با مردم این قدر معاملۀ دیکتاتورى و خشونت مى‏کنید و اجازه نمى‏دهید بازارها باز شود؟

9 ـ جلوگیرى از اقامۀ عزادارى: چرا الآن در اکثر ولایات ـ اگر نگویم اکثر، لااقل در بسیارى از ولایات ـ آن‌چنان مأمورین فشار آورده‏اند که نه روضه است و نه اجازۀ عزادارى مى‏دهند؟ مردم در شب عاشورا سرگردان هستند و مأمورین به آنها اجازۀ اقامۀ عزا نمى‏دهند.

10ـ زندانیان بى‌گناه: چرا یک عده مردم محترم بى‌گناه، بدون معلوم شدن تکلیف آنها، در گوشۀ زندان به سر مى‏برند؟ مگر قانون اساسى نمى‏گوید: نمى‏شود از کسى سلب آزادى کرد؟ چرا سلب آزادى کرده‏اید؟ چرا قدرت این مملکت را که از خون جگر این مردم فراهم شده است، در مجارى نظریه‏هاى خودتان به کار مى‏برید؟ انتقام مى‏گیرید، مردم را زندانى مى‏کنید؟

این ده ماده استیضاح بنده، اما به شما بگوییم تنها این ده ماده نیست، موارد استیضاح دولت، زیاد است.

من این ده تا را نوشته‏ام، اما چه فایده دارد بگویم؟ من یک نفر هستم، باید شما بگویید. گفتن شما به سبک دیشب است. دیشب گفتم: دوبار بگویید صحیح است، اما امشب مى‏گویم: سه بار بگویید. اینکه مى‏گویم صحیح است بگویید، شما در داخل مجلس بگویید، آنها در شبستان بگویند، بالاى بام بگویند، در بازار بگویند، در مدرسۀ حاج شیخ عبدالحسین هم بگویند. اگر صدایتان هم به ما نرسد، اقلاً مأمورین، گزارش دهندگان، بگویند مردم در مقابل ده ماده استیضاح با دست‌هاى حرکت دهنده، ارادۀ خود، عزم خود، تصمیم خود را آشکار کردند. پیر و جوان همه به قصد قربت، در این شب عاشورا براى زنده نگه داشتن حسین (ع) به صداى بلند، من یکى را تکرار مى‏کنم و مى‏گویم، شما در مقابل سه بار، نه بیشتر و نه کمتر، بگویید«صحیح است» که معلوم باشد ملت دولت را استیضاح ملى کرده است.

مواد استیضاح

اول: دولت! از اینکه مراعات موازین مذهب جعفرى را در روش‌هاى عملى‏ات ننمودى، ملت ایران از عمل شما متنفر است. (فریاد ده‏ها هزار نفر: سه بار صحیح است).

دوم: دولت! براى اینکه نظریه‏هاى قانونى روحانى مراجع تقلید را عملاً احترام نکرده‏اى، مردم از عمل غیرقانونى شما منزجر است. (مردم: سه بار صحیح است).

سوم: از اینکه خفقان و مرگ ایجاد کرده‏اید، نه به مطابع اجازۀ چاپ نظریه علما را داده‏اید و نه اجازۀ پخش داده‏اید، جوان‌هاى مسلمان‏ها را زده‏اید، بدنشان را سیاه کرده‏اید! ملت ایران از عمل شما متنفر است. (مردم: سه بار صحیح است).

چهارم: از اینکه مدرسه فیضیه را خراب کرده‏اید، خیانت کرده‏اید، لکۀ ننگ ایجاد کرده‏اید، طلبه‏ها را زدید، رسوایى به بار آوردید، قانون اساسى را له کردید، از خود آن عمل و از مسبّبین آن عمل، ملت ایران قطعاً، جزماً، مسلّماً، بلا تردید و جدّاً متنفّر است. (مردم: سه بار صحیح است).

پنجم: از اینکه طلاب را بر خلاف عمل انسانى، از بیمارستان بیرون کرده‏اید، ملّت ایران به نظر انزجار به این عمل غیرانسانى شما نگاه مى‏کند. (مردم: سه بار صحیح است).

ششم: از اینکه در قم محیط رعب و وحشت ایجاد کرده‏اید و مردم مسلمان قم را ناراحت کرده‏اید و یک شهر مذهبى را مورد هجوم قرار داده‏اید، تمام مردم ایران، به خصوص حضار، براى اهانتى که به حوزۀ علمیه قم شد، از عمل شما جداً منزجرند. (مردم: سه بار صحیح است).

هفتم: از اینکه جلو باز کردن مغازه‏هاى تجار تهران را گرفتید و دیکتاتورى کردید و عمل غیرقانونى نمودید، مردم از این زورگویی‌هاى شما، متنفرند. (مردم: سه بار صحیح است).

هشتم: از اینکه در عزاى ابى عبدالله (ع) در شهرستان‌ها سلب آزادى کرده‏اید و به مردم اجازۀ انجام وظایف دینى را نمى‏دهید، مردم از شما متنفرند. (مردم: سه بار صحیح است).

نهم: از اینکه مردمان بىگناه را زندانى کرده‏اید، نه تکلیف قانونى آنها معلوم و نه آنها را آزاد مى‏کنید، ستم کرده‏اید، ظلم کرده‏اید، خاندان‌ها را گرفتار کرده‏اید، جداً و قطعاً مردم از عمل شما متنفرند. (مردم: سه بار صحیح است).

دهم: بعد از استیضاح چه‏کار مى‏کنند؟ رأى اعتماد مى‏گیرند. بعد از اینکه معلوم شد استیضاح به جا و عمل دولت غیرقانونى بوده، سلب اعتماد مى‏کنند.

حالا من این را مى‏گویم هر کس موافق هست بگوید. آزاد هستید. مردم به دولتى که اعمال غیر قانونى را نه یک بار، دهها بار مرتکب شده است، اعتماد ندارند. (مردم: سه بار صحیح است). ... حالا یک مطلب: ممکن است کسى بگوید آقا! اگر دولت برود، اعلامیه علما آزاد بشود، از قم هم معذرت‌خواهى کنند، کار تمام است؟ نه ؛ مطلب چیه؟ دقت کن! مطلب اینجاست: مردم ایران مى‏گویند نیم قرن قبل، مردم این مملکت کشته دادند، فداکارى کردند، قانون اساسى آوردند. مذهب، در قانون اساسى است. احترام مال، احترام جان، آزادى انتخابات، استقلال محاکم قضایى، جدا بودن دولت از قوۀ مقننه، در قانون اساسى است و تمام حدود مردم معلوم و معیّن است.

حرف ما، صحبت ما، به ایران و به تمام دنیا این است: ما داد مى‏زنیم: اى دنیا! پنجاه سال است در این مملکت اسم مشروطیت و آزادى است، اما عملاً نیست. وکلاى قلابى در ادوار گذشته به مردم تحمیل شد، وکلایى که گاهى موکلین اسم آنها را هم نمى‏دانستند! بس است هر چه زیر شکنجه ماندیم، هر چه بلا دیدیم! حرف ملت این است که ما مى‏گوییم تمام مواد قانون اساسى در تمام مظاهر آن، در شأن دین، در انتخابات آزاد، در حیثیت مال، در شرف مردم، در ممنوع بودن زندان نابجا، در تمام امور، قطعاً، جداً و مسلماً باید درست اجرا شود. این را پنج بار بگویید. (مردم: پنج بار صحیح است).

فلسفى در همین کتاب دربارۀ کیفیت ضبط سخنرانی فوق، خاطره‏اى نقل مى‏کند و مى‏گوید: مطلبى که اصلاً خبر نداشتم، این بود که بعد از تکثیر نوار، یک جوان پرشور علاقه‏مند به من گفت: آقا مى‏دانید با وجود آن همه ساواکى چه کسى توانست این نوار را ضبط کند؟ گفتم: نه. گفت: من بودم. گفتم: در کجا ضبط کردید؟ گفت: عصر... که هنوز همۀ مردم نیامده بودند، از یک نقطۀ مناسب یک رشته سیم برق زیر منبر آوردم و سپس خودم با ضبط صوت در زیر منبر قرار گرفتم و نوار را ضبط کردم! دو طرف بدنۀ منبر و پله‏هاى آن هم با پارچه سیاه پوشیده شده بود و همین امر مانع از آن مى‏شد که کسى مرا ببیند. آن قدر در آن‌جا از گرما و تنگى جا عرق ریختم که جانم به لب رسید.

نوار این سخنرانى در سراسر کشور تکثیر مى‏شود. فلسفى بیست و چهار ساعت بعد دستگیر مى‏شود و همراه با حدود پنجاه روحانى دیگر ـ از جمله شهید مطهرى و آیت‏الله‏العظمى‏ مکارم شیرازى ـ چهل و پنج روز در زندان کمیته محبوس مى‏ماند. فرداى روز دستگیرى آنان، واقعۀ پانزده خرداد روى مى‏دهد و رژیم شاه با کشتارى فجیع، ظاهراً بر اوضاع مسلط مى‏شود.

مدتى بعد، امام خمینى نیز به ترکیه و سپس به نجف تبعید مى‏شود و از آن پس، هیچ‌کس اجازه پیدا نمى‏کند که حتى نام امام را بر زبان آورد، یا «توضیح المسائل» او را در خانه داشته باشد. هشت سال بعد، یعنى در سال پنجاه که حکومت شاه بعد از برگزارى جشن‌هاى 2500 ساله شاهنشاهى و دستگیری‌ها و اعدام‌هاى وسیع، خود را در اوج قدرت مى‏دید، دو سناتور به نام‌هاى «جمشید اعلم» و «علامه وحیدى» با سوءاستفاده از یک سخنرانى آقاى فلسفى، در مجلس سنا نسبت به امام خمینى اسائه ادب مى‏کنند.

چند روز بعد، آیت‏الله‏ حاج میرزا عبدالله‏ چهل‌ستونى از دنیا مى‏رود و فلسفى در مجلس ختم وى، در جمع چند هزار نفر از روحانیون و مردم متدین تهران، سخنرانی می‌کند. منتخبی از روایت خود آقای فلسفی از این سخنرانی خواندنی است: سخنان سناتورها در قم انعکاس بسیار شدیدی داشت. درس‌ها تعطیل شد و طلاب به خیابان‌ها ریختند. ... مأموران آنها را زدند و اهانت کردند و این خود بر مصیبت‌ها افزود. در این بین آقاى حاج میرزا عبدالله‏ چهل‌ستونى از دنیا رفت. ایشان امام جماعت مسجد چهل‌ستون، یعنى مسجد جامع تهران بود. در همان مسجد جامع هم براى آن مرحوم فاتحه گرفتند و مرا براى منبر دعوت کردند. من به بعضى از بازارى‏ها و تجار محرمانه گفتم که قضیۀ سنا را در این منبر خواهم گفت و آن اسائه ادب را جبران خواهم کرد. خودتان بدانید و به دوستان محرم خود هم بگویید. براى اینکه اگر خبر پخش مى‏شد شاید ساواک به نحوى ایجاد مزاحمت مى‏کرد و جلوى منبر مرا مى‏گرفت.

خوشبختانه به همین ترتیب ساواک کاملاً غافلگیر شد. آن روز جمعیت زیادى به مجلس آمد و اهل علم هم بسیار زیاد بودند. منبر در جایى بود که من حیاط را نمى‏دیدم. بعد به من گفتند که حیاط هم از جمعیت پر شده بود. بلندگوى مسجد مردم را اداره مى‏کرد، اما دستگاه ضبط صوتى نبود. بعضى‏ها یک دستگاه داشتند ولى نتوانستند سخنرانى را به صورت روشن و واضح بر روى نوار ضبط کنند. در این‏جا به قسمت‏هاى مهم آن سخنرانى اشاره مى‏کنم که از روى نوارى که تا اندازه‏اى قابل استفاده بود، استخراج شده است. در اینجا ناچارم مطلبى را در خصوص احترام به دین، احترام به خدا و احترام به روحانیت، بگویم؛ اما قبلاً این نکته را عرض کنم که اصولاً در منبر خود از آقایان مراجع تهران، قم، نجف و مشهد اسم نمى‏برم؛ زیرا براى تمام آنها احترام قائلم. همه را آقا و بزرگ مى‏دانم. مى‏ترسم که اگر نام یکى از آنها به مناسبتى برده شود؛ مبادا استشمام کوچکترین اسائه ادب به دیگرى شود. اما گاهى شرایطى پیش مى‏آید که ناچارم اسم ببرم.

امروز هم وضع همین‌طور است. پیش آمدى شد که از مردن سنگین‏تر است و آن معلول عمل خام و حساب نشدۀ مجلس سنا است. یک نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر، آن گفته‏هاى ناروا را تأیید کرده و نسبت به عالم بزرگوار، مرجع عالیقدر حضرت آیت‏الله‏ آقاى خمینى ـ در اینجا جمعیت با صداى بلند صلوات فرستاد ـ دامت برکاته بر خلاف ادب صحبت کرده است. این گفتارها دروغ دارد. تهمت دارد. اهانت دارد. حق کشى دارد. و طبعاً خلاف ادب هم دارد. اینها را که مى‏گویم مو به مو درست است.

موقعى که این مطالب را در سنا گفته بودند روزنامۀ کیهان آن را به صورت مختصر منتشر کرد و روزنامۀ اطلاعات ویژۀ شهرستان‌ها هم تمام مطالب را نوشت، ولى اطلاعات تهران چیزى ننوشته بود. به من گفتند که به خاطر این نوشته‏ها قم طوفانى شد؛ طلبه‏ها قیام کردند و درس حوزه تعطیل گردید. آن قدر این سخنان قبیح و وقیح و بى‏حیا و نارواست که نباید منبر مقدس در مسجد مطهر به این سخنان آلوده شود. فقط دو سه عبارت را که مى‏شود گفت، در این‌جا مى‏گویم؛ جمله‏اى در آن گفتارها باجى به روحانیون است، ولى گوینده در واقع این باج به آقایان را به قیمت بدگویى به معظم‌ٌله پرداخت کرده است. این سناتور گفته است: «ما به روحانیونى که با ما در بیان فجایع عمال بعثى عراق هم‌صدا شده‏اند افتخار مى‏کنیم». آقاى سناتور محترم! چه کسى به شما گفته است که روحانیت به منظور هم‌صدایى با شما حرکت کرده؟ شما چه کسى هستید؟ شما خیال مى‏کنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه از شما حمایت مى‏کند، کسى هستید؟

سپس با یک آهنگ آمیخته با تعجب گفتم: «سراسر مملکت، تمام علما و مجتهدین، میلیونها مسلمان در مسجدها جمع شدند براى هم صدایى با شما؟! انّا لله و انّا الیه راجعون. آیا مراد از ما شخص خودتان است؟ من که بچۀ تهرانم و در مجامع عمومى زیاد منبر مى‏روم، اگر این آقاى سناتور بیاید این‌جا، او را نمى‏شناسم. اما اگر مرادتان مجلس است، یعنى روحانیون با مجلس سنا هم‏صدا شدند؛ هرگز گمان مدارید! چرا که حساب روحانیت از حساب مجلس سنا جداست.

مجلس سنا خیلى صدا دارد، اما روحانیت صدایى دیگر دارد. واضح‏تر بگویم سنا حتى گاهى صدایى دارد که صداى روحانیت در قطب مخالف آن است. مثل همین صداى چند روز پیش. صداى سنا یک طرف و شور و غوغاى روحانیت و مردم در طرف دیگر، جداً مى‏گویم. اگر محاکمه باشد؛ قانون باشد، محکمه باشد، من از متن این روزنامه ادعانامه تنظیم مى‏کنم. اول به نام دروغ و نشر اکاذیب. دوم به نام افترا و مفترى. سوم به نام اهانت. چهارم به نام اخلال در نظم عمومى. به موجب قانون از چهار طریق آن سناتور را مى‏توان به محاکمه کشید، اما محکمه باید خیلى آزاد باشد. خیلى قانون باید زنده باشد تا بتواند رأى بدهد. من نمى‏خواهم صحبت‏هاى خلاف ادب آن سناتور را بگویم؛ ولى وقتى صحبت دربارۀ آن مرجع محترم مى‏کند یک جمله‏اى این است: پس چرا یک کلمه حرف از حلقوم این مرد در چنین وضعى بیرون نمى‏آید.

در این‏جا صحبت‌هاى خود را در اعتراض به اسائه ادب نسبت به امام و بیان دو نمونه از اقدام معترضانۀ ایشان علیه دولت بعث عراق را که تلفنى به شریف امامى رئیس مجلس سنا گفته بودم، براى مردم نیز شرح دادم. سپس گفتم: «چرا آن سناتور خلاف واقع سخن گفت؟ با اینکه مردم به گفته‏هاى شورا و سنا بى‌تفاوت‏اند، چرا در روزنامه‏ها آن مطالب را نشر دادید؟ این اقدام شما درس‌ها را در حوزه علمیه قم تعطیل کرد. طلبه‏ها با چشمان گریان و با بغضى که در گلو جمع شده بود، به خیابان‌ها ریختند. حرف زدند. براى آقا و بزرگ خود شعار دادند. چرا طلبه‏ها را زدید؟ چرا نادانى کردید؟ هنوز دارید در رادیو تعزیۀ عراق را مى‏خوانید. هنوز دارید از ظلم و ستم عراق مى‏گویید. هنوز دارید از این خرمن محصول مى‏گیرید. اقلاً صبر مى‏کردید قصۀ عراق تمام شود بعد این کارها را انجام مى‏دادید. خیال کردید که این کارها ارزان تمام مى‏شود؟ مگر مردم کور هستند؟!

مى‏خواهید بگویید اگر پاسبان عراقى طلاب را در حوزه علمیۀ نجف بزند، گناه کرده است اما پاسبان ایرانى که در حوزه علمیۀ قم طلاب را مى‏زند ثواب کرده است؟! مى‏خواهید بگویید اگر پاسبان عراقى در نجف اشرف طلاب را بزند، دلیل وحشى‏گرى و خیانت است؛ اما اگر در قم طلاب را بزنند، دلیل بر تمدن و عین سعادت ملت و دولت است! مى‏خواهید بگویید اگر پاسبان عراقى طلبه را زد، طلبه بگوید: پاسبان عراقى! اى جنایت‏کار! دستت بشکند! اما اگر در قم پاسبان طلبه را زد، بگوید: پاسبان! اى انسان شریف و پرهیزکار! دستت درد نکند!! مى‏خواهید بگویید اگر پاسبان عراقى طلبه را در عراق زد، گناهش مثل گناه کشتن یک پیغمبر است؛ اما اگر پاسبان ایرانى در حوزه علمیۀ قم طلبه را زد، ثواب نود حج و نود عمره دارد! شما خیال مى‏کنید با این کارها مى‏توانید بر دل‏ها راه پیدا کنید؟ محال است!»

بعد گفتم: براى اینکه از این مجلس نتیجه بگیریم و کاملاً ثابت و معلوم شود که اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثریم، نگویند که مردم پاى منبر ساکت نشسته بودند و حرفهاى تو مربوط به مردم نیست؛ بنابراین من عین تنفرم را از مجلس سنا باز مى‏گویم و همۀ شما اگر موافقید سه بار صحیح است بگویید. ما اعلام مى‏کنیم که جامعۀ مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلاف فضیلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدى که سناتور دیگرى از او کرده؛ از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحیح است).

بعد از ذکر مصیبت از منبر پائین آمدم. اولین کسى که نزدیک منبر بود و مرا در برگرفت، مرحوم شهید مطهرى بود. خیلى مرا بوسید. آن مجلس اثر فوق‏العاده عمیقى در زوایاى افکار مردم گذاشت، یعنى دستگاه که به خیال خود از سخنرانى مسجد سیّد عزیزالله‏ سوءاستفاده کرده بود، کاملاً وارونه و به ننگ و ضرر آن تمام شد. علت اینکه با آن شدت و حدت علیه دستگاه صحبت کردم، دفاع از مقام و موقعیت امام بود؛ چون فکر مى‏کردم که اگر دولت اجازه نمى‏دهد اسم امام برده شود، فتواى امام ذکر شود، اما متصور نیست که کسى در یک جایگاه رسمى جسارتى به امام نماید. این جسارت، خشت اول خیانت بود و اگر بى‏تفاوت از آن مى‏گذشتیم معلوم نبود که وقایع بعد از آن چه مى‏شد، ولى پس از آن سخنرانى، معلوم شد که محیط تهران و ایران، هرگز اجازۀ کمترین اسائه ادب به امام را در یک جایگاه رسمى و علنى نمى‏دهد.

در آن زمان، حساسیت رژیم به امام تا آن حد بود که کسى در مجالس و منابر جرأت نمى‏کرد از ایشان نامى ببرد. حتى اگر فردى رسالۀ ایشان را داشت، تحت تعقیب قرار مى‏گرفت و به زندان مى‏افتاد، لذا در آن جو خفقان‏آور، نام امام را در منبر مسجد جامع بردن و از معظم‌له دفاع کردن، کارى فوق‏العاده بود.

من واقعاً با کمال خلوص براى دفاع از حریم امام و براى اینکه سرنخى باز نشود، آن منبر را رفتم و آن سخنها را گفتم. به قول شاعر:

سرِچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

اگر این سر نخ باز مى‏شد و کلمه‏اى در پاسخ گفته نمى‏شد، کم‏کم ضدیت و اسائه ادب رژیم توسعه پیدا مى‏کرد. این منبر مانند پتکى بر سر رژیم فرود مى‏آید. مأموران ساواک پنج گزارش مفصل مختلف از این سخنرانى تهیه کرده‏اند. حکومت شاه مى‏خواست با استفاده از فرصت، راه را براى اسائه ادب به ساحت امام خمینى باز کند؛ اما منبر شجاعانۀ فلسفى کار را وارونه کرد. یعنى سد سکوت را شکست و راه را براى بردن نام امام و تجلیل از او باز کرد. آن منبر به قول بچّه‏هاى جبهه، نوعى خط‏شکنى بود.

فلسفى بعد از این سخنرانى به کلى ممنوع‏المنبر مى‏شود و این ممنوعیت تا بهمن پنجاه و هفت به مدت هفت سال طول مى‏کشد. در این هفت سال، فلسفى به تألیف کتاب مى‏پردازد و جلسات هفتگى خود را در خانه اداره مى‏کند. ساواک با نگرانى از نفوذ و فعالیت او در گزارشى مى‏نویسد: در حال حاضر اغلب پیش‏نمازها و وعاظ با نظر فلسفى انتخاب مى‏شوند و مشارٌالیه رهبرى وعاظ افراطى را به دست گرفته و اکثر گردانندگان مساجد و محافل مذهبى براى انتخاب واعظ یا پیش‏نماز با فلسفى مشورت مى‏کنند.

در همین مدت، ساواک طرح ترور شخصیت فلسفى را تهیه مى‏کند و با چاپ و تکثیر عکسى مبتذل، سعى مى‏کند حیثیت او را لکه‏دار کند؛ اما این توطئه و توطئه‏هاى دیگر بى‏اثر مى‏ماند. فلسفى به راه خود که راه امام خمینى است ادامه مى‏دهد و مى‏گوید: به دلیل مبارزاتم با کمونیست‌ها و حزب توده، در رمضان سال 1327 و محرم سال 1332 و نفى و اثبات نکردن اقدامات مصدق در امر ملّى کردن نفت در سالهاى 32 ـ 1330 و خشمگین بودن طرفداران او از این امر، مبارزه با بهائى‏ها در رمضان سال 1334 و بالأخره انتقاد و مخالفت با فعالیت‌هاى خلاف شرع دولت‌هاى وقت در رژیم شاه، همواره آماج تهمت‌هاى بى‏شمار قرار داشته‏ام و صدمات زیادى را متحمل شده‏ام. اما از آنجا که به عنوان تکلیف شرعى سخن گفته و در چارچوب نظرات مرجعیت زمان حرکت نموده‏ام و در همین مسیر به بیان مطالب مقتضى در منابر پرداخته‏ام، تمامى این تهمت‌ها و ناملایمات را با بردبارى و آرامش پذیرا شده‏ام.

او در جاى دیگر مى‏گوید: حدود هفت سال منبرم ممنوع شد؛ براى این‌که نام امام را در منبرم بردم. صحبت دو روز، سه روز، پنج روز یا ده روز نبود... در این مدت طولانى، به فضل الهى با کمال نیرومندى آن را تحمل کرده‏ام. و سرانجام در پایان همان کتاب، سخنى تحت عنوان «کلام آخر» مى‏گوید که مى‏توان در حقیقت این سخن را وصیت‏نامۀ سیاسى او دانست: کشورهاى مستکبر و بلندپرواز که دشمنان دین خدا هستند، نه تنها عداوتشان با پدیدۀ انقلاب از بین نرفته بلکه تشدید هم شده است.

آنها کوشش مى‏کنند که به هر قیمت ممکن، اساس اسلام را واژگون سازند و جمهورى اسلامى را از میان بردارند. اگر خداى ناخواسته به این هدف غیرمشروع و ناپاک خود دست یابند، تیره‏روزى مسلمانان دنیا عموماً و مسلمانان ایران خصوصاً شدت مى‏گیرد و آن همه ناملایماتى که در زمان رضاخان و پسرش به مردم وارد کردند، تشدید خواهد شد. باید مردم آگاه و بیدار باشند و براى این‌که استقلال و آزادى خود را حفظ کنند و دوباره گرفتار بردگى سیاسى و فرهنگى استعمار نشوند، لازم است با اراده‏اى قطعى و مصمّم، همیشه مهیّاى مبارزه و فداکارى باشند.

اگر این فکر به مغزشان خطور کند که انقلاب به پیروزى رسیده و دیگر نیازى به حمایت ندارد، سخت در اشتباهند و دوباره به تیره‏روزى و بدبختى برمى‏گردند... امید است مسئولین و خدمت‏گزاران به این نظام مقدس همواره به یاد خدا باشند و براى حفظ استقلال کشور و کیان اسلام، کوشش و جدیت نمایند و از هیچ وظیفه‏اى... شانه خالى نکنند. همچنین امید است ملت شریف ایران هم در تمام مواقع و موارد، متوجه دشمنی‌هاى اجانب باشند و خود را براى مبارزه و دفاع آماده نگه دارند؛ تا اگر در موقعى احساس سوءنیت و تجاوز نسبت به ایران و ایرانى از ناحیۀ دشمنان اسلام بنمایند، در کمال قدرت و قوّت و با ارادۀ جدى و تزلزل‏ناپذیر، قیام نمایند و از فدا کردن مال و جان و شؤون مختلف زندگى براى رضاى خدا دریغ نورزند.

سخن آخر این مقاله این‌که امید است وعاظ و خطبا و گویندگان مجالس دینى، مرحوم فلسفى را الگو و اسوۀ خود قرار دهند و از راه و رسم او پیروى کنند و همان‏طور که زبان فلسفى شمشیر برّان نهضت اسلامى بود، آنان نیز زبان و بیان و قدم و قلم خود را در راه حفظ این انقلاب و تحکیم اساس رهبرى و ولایت و تقویت دولت به کار گیرند و بکوشند تا توده‏هاى مردم را با منطق و خرد و علم و ادب و هنر به سوى اسلام و انقلاب جذب کنند و آنان را در صحنه نگه‏دارند. فلسفى با کارنامه‏اى درخشان جهان را درود گفت. امید آنکه خداوند کریم بدو پاداش نیکو عطا کند و او را با اولیاى خود محشور سازد.

منبع:
خاطرات و مبارزات حجت‏الاسلام فلسفى، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376

کد خبر 44881

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز