دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۵:۳۰
۰ نفر

فرناز میرحسینی: همه‌چیز از گم‌شدن آلبرت شروع شد. شاید اگر آلبرت گم نمی‌شد، بردیا اصلاً مجبور نمی‌شد شنل بپوشد و شمشیر بردارد و تا گولاخستان برود که آلبرت را پیدا کند.

برديا در گولاخستان

اول که آلبرت، همسترِ بردیا، گم شد بردیا فکر می‌­کرد لابد از قفسش فرار کرده و رفته. اما یک روز خانم آسانسوری بهش گفت که می‌­داند آلبرت کجاست. خانم ‌آسانسوری اسمی بود که بردیا روی سوری‌خانم، هم‌سایه‌ی واحد روبه‌رویی، گذاشته بود؛ چون هروقت بردیا سوار آسانسور می‌شد، سوری‌خانم هم آن‌جا بود!

گولاخ‌ها همسترِ بردیا را دزدیده بودند، چون عاشق گوشت و پوست همستر بودند و بردیا باید برای پیداکردنش به گولاخستان می­‌رفت.این‌ها را خانم ‌آسانسوری به بردیا گفت؛ روزی که  بردیا کلیدش را جا گذاشته بود و تا مادرش از سر کار بیاید، به خانه‌ی خانم ‌آسانسوری رفته بود.

آن‌جا خانم ‌آسانسوری گفت که گولاخ‌­ها موجودات گوش­‌گنده و زشت و بد­ترکیبی هستند که عاشق گوشت همسترند و همیشه دنبال فرصتی هستند تا بچه‌­های تنها را اذیت کنند و او خودش نگهبانی است که مواظب بچه‌های تنهاست تا دست گولاخ‌ها بهشان نرسد. اما خانم آسانسوری نمی‌توانست آلبرت را نجات بدهد و این خود بردیا بود که باید دنبالش می­‌رفت. بعد نوبت شنل و شمشیر شد؛ شنلی که رویش پر از تشتک نوشابه بود وخانم آسانسوری آن را درست کرده بود و بردیا به اجبار آن را پوشید. بردیا اصلاً از شنل خوشش نیامد؛ او لکنت زبان داشت و نمی‌توانست حرف ت را راحت بگوید و گفتن کلمه تشتک هم برایش سخت بود. اما خانم ‌آسانسوری یک چیز دیگر هم به بردیا داد؛ شمشیری که سه سال پیش از پدربزرگش هدیه گرفته بود، ولی انداخته بودش دور! بردیا تا آن موقع نمی­‌دانست که این شمشیر، جادویی است.

بردیا با خانم آسانسوری به آسانسور رفتند و خانم آسانسوری دکمه‌ی پارکینگ منفی۲ را سه‌بار فشار داد و حالا آن‌ها واقعاً جلوی دروازه‌­ای بودند که به گولاخستان می­‌رفت.

بردیا در گولاخستان ماجراهای زیادی را از سر گذراند تا آلبرت را پیدا کند. اسب گولاخستانی، گردنش مثل زرافه دراز بود، گوش­‌هایش بلند بود و پوزه‌­اش لاک‌­پشتی! کمی خل­‌و­چل هم بود و قولابی، نوعی میوه‌ی گولاخستانی، معتادش کرده بود! یعنی اگر قولابی نمی­‌خورد حالش بد می‌­شد و بردیا را دیگر نمی‌­شناخت. بردیا سوار بر اسب گولاخستانی شد و از دریای آلبالویی رنگ و کوهستان گوش خزوک گذشت تا رسید به کاخ کوتولاخ.

بردیا جای همسترها را پیدا کرد و همه­‌شان را فراری داد. اما در راه برگشت، ‌بردیا که خیلی گرسنه‌­اش شده بود، حرف خانم آسانسوری را فراموش کرد که گفته بود در گولاخستان هیچ چیزی نخورد و یک گاز کوچک از قولابی خورد. اما این بدترین قسمت ماجرا نبود؛ وقتی به در آسانسور رسید کوتولاخ سوار بر هیولایی، ظاهر شد و شمشیر بردیا را از چنگش درآورد.

بردیا وقتی از گولاخستان برگشت و آلبرت را سر جایش دید، فکر کرد دیگر همه چیز تمام شده. اما این تازه اول ماجرا بود؛ گوش­‌های بردیا در اثر خوردن قولابی بزرگ شده بود و درست در همین زمان خانم آسانسوری هم غیبش زده بود...

* * *

ماجراهای بردیا و گولاخ‌­ها در جلد دوم و سوم هم ادامه پیدا می­‌کند و مهدی رجبی، نویسنده‌ی این مجموعه گفته است که داستان­‌های بردیا و گولاخ‌­ها قرار است در چند جلد دیگر هم ادامه یابد.

تصویرگر این مجموعه رمان مریم محمودی‌مقدم است که با تصویرگری‌های زیبایش، دنیای بردیا و گولاخ‌­ها را برایمان به تصویر کشیده است. این مجموعه را نشرافق (۶۶۴۱۳۳۶۷) منتشر کرده است.

قیمت جلد اول «شاهزاده‌ی شنل تشتکی» ۱۵هزارتومان، جلد دوم «پیشگوی چشم‌نقره­‌ای» ۱۷هزار تومان و جلد سوم «هیولای کلمه‌­خوار» ۲۴هزار تومان است.

کد خبر 449023

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha