یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۹:۰۲
۰ نفر

خسته و کوفته از پله‌ها بالا می‌آیم. تنیس روی میز حسابی خسته‌ام کرده امروز.

دَم در، کلید را با هزار زحمت از ته کیفم در می‌آورم تا در را باز کنم. در خیطم می‌کند و می‌بینم که در باز بوده. می‌آیم تو، با خستگی داد می‌زنم: «مامان!» اما انگار هیچ‌کس خانه نیست. می‌روم تو اتاق که لباس‌هایم را در بیاورم، می‌بینم در کمد باز است. بعد از درآوردن لباس‌هایم، می‌روم تا دست هایم را بشورم، می‌بینم که تهویه دستشویی روشن است. بعد از اینکه دست‌هایم را خشک می کنم با خستگی و بی‌حوصلگی می‌روم آشپزخانه تا ببینم چی برای خوردن پیدا می‌شود، می‌بینم که درِ ماکروفر باز مانده و خرده نان‌ها روی کابینت ریخته است. بعد از اینکه ناهارم را می خورم، می‌روم اتاق مامان  که  شعله بخاری را بیشتر کنم  تا خانه از سرما  دربیاید، می‌بینم که روتختی برعکس روی تخت پهن شده است. می‌روم تو اتاقم و پشت میزم می‌نشینم و کاغذ یادداشت مامان را می‌بینم: «سلام، خانه را تمیز کردم و رفتم بیرون، عصر که بر می‌گردم شاید مهمان داشته باشیم، ببین، خانه را تمیز و مرتب تحویلت دادم ها، ریخت‌وپاش نکنی!» من لبخند می‌زنم به باز بودن در، بازبودن کمد، روشن‌ماندن تهویه، نبستن در ماکروفر، برعکس پهن‌کردن روتختی، فکر می‌کنم و مطمئن می‌شوم که بابا بعد از مامان از خانه بیرون رفته، باز من بیچاره مسئولیت ریخت‌وپاش خانه گردنم افتاده!سیده‌فاطمه عدنانی از تهران

عکس از ارمغان آشتیانی، تهران

کد خبر 45076

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز