بانویی که در ۸۳سالگی بعد از ۶دهه همنشینی با قلم و رنگ و بوم نقاشی با حضور در این مؤسسه از بیماران مبتلا به سرطان حمایت کرد.
ایران درودی را بیشتر بهعنوان نقاش میشناسیم اما دستی هم بر آتش کارگردانی تلویزیون و نویسندگی دارد و پیشتر استاد دانشگاه هم بودهاست. با علاقهای که از کودکی به نقاشی داشت پس از اتمام تحصیلات متوسطه، راهی فرانسه شد و تحصیلات خود را در دانشکده عالی هنرهای زیبای بوزار پاریس به پایان رساند. درودی بعد از نیم قرن زندگی در پاریس همراه با تابلوهای نقاشی خود به ایران بازگشت. خانهاش را در پاریس فروخت تا بتواند زمینی برای ساخت موزهای به نام خودش بخرد و آثارش را به هموطنانش هدیه کند. موزهای که بعد از ۴سال چشمانتظاری برای دریافت مجوز به تازگی مجوز گرفته و کارهایش به کندی پیش میرود و او آرزو دارد در روز افتتاحیه بتواند تابلوهای نقاشی را به دیوار موزه نصب کند. در فرصتی کوتاه با این هنرمند که آثارش از جانب بزرگان فرهنگ و هنر دنیا از جمله «ژان کوکتو»، نمایشنامهنویس فرانسوی، «لوتن» شاعر بلژیکی و «احمد شاملو»، آثاری فاخر و بینظیر توصیف شده، گپوگفتی درباره رابطه شهر و هنر داشتیم که در ادامه میخوانید. در این گفتوگو به علت مجال اندک به قطرهای از دریا بسنده کردهایم.
- تأثیر کوچه، میدانها و بازار شهری که هنرمند در آن بزرگ میشود و قد میکشد را میتوانیم در آثار هنری او مشاهده کنیم. این تأثیر در آثار نقاشی شما چطور نمود و بروز پیدا کرده است؟
انسان بیشترین تأثیر را در کودکی از محیط میگیرد. من در مشهد به دنیا آمدم. وقتی ۹ساله بودم خانواده من به خاطر واقعه شهریور سال ۱۳۲۵ از مشهد به تهران کوچ کردند. بدون برو برگرد زیبایی معماری مسجد گوهرشاد و یگانه بودن صحن امام رضا(ع) تأثیر بسیار زیادی در من گذاشت. گلها در نقاشیهایم الهام گرفته از گلهایی است که قبل از اینکه وارد ضریح امام رضا(ع) بشوم، روی درهای طلایی میدیدم. دو طرف روی آینهها گل نقاشی کرده بودند. ببیند چطور یک کودک میتواند با دیدن این گلها تأثیر بگیرد. آن گلها به شکل سمبلیک در نقاشی من بروز کرد. حال تأثیر تهران را بگویم. تهران خیلی بیهویت است. معلوم نیست کجاست. این برجهایی که ساختهاند هیچ نظمی ندارد.
- شما که دانشآموخته مدرسه بوزار پاریس در رشته معماری هستید حتماً با وسواس و نکتهسنجی بیشتری سیمای پایتخت را زیر تیغ نقدتان بردهاید. این بیهویتی در معماری تهران را نشئت گرفته از چه دیدگاهی میبینید؟
این تراکم برجها در یک کوچه بسیار کوچک و تنگ، سرسامآور است. تهران روی من کوچکترین تأثیری نمیگذارد و من را عصبانی میکند، بهخصوص ترافیک تهران. این برجها باعث راهبندان شدهاند. شمیران قبلاً ییلاقات پایتخت بود و حالا جزو شهر شده با برجهای سربه فلک کشیده. ییلاق و شهر با هم یکی شدهاند و هیچ چیزی نیست که لحظهای نگاه مرا به خودش جلب کند.
- یعنی هیچ نمادی در تهران نگاه شما را نمیدزدد؟
مگر اطراف میدان سپه سابق و توپخانه یا همان امام خمینی(ره) فعلی. آنجا ساختمانهای قدیمی هست که هر بار به آنجا میروم لذت زیادی میبرم. پشت پستخانه تا نزدیکی وزارت امور خارجه را میگویم که هنوز قدیمیها را نکوبیدند و تازه میسازند. وقتی پشتبامهای این خانههای قدیمی را نگاه میکنم، متوجه میشوم که جایی در ایران زندگی میکنم، ولی در جاهای دیگر هویت شهر را گرفتند. این ناهماهنگی و بیهویتی ناخودآگاه در روحیه ساکنان شهر تأثیر میگذارد.
- نقاشی دیواری یا مجسمه و نمادهای حجمی میتوانند کمک کنند از آشوب و اغتشاش در این شهر کاسته شود؟ بهعنوان مثال در پارک ملت از نمادهای حجمی برای این منظور کمک گرفته شده است.
من نمیدانم چرا میدانهای شهر ما آثاری از مجسمهسازان بنام ایرانی ندارد. شاید به ذهنشان نرسیده که با مجسمه هم میشود میدانها را آرایش بدهیم و کمی به آدمها فرصت بدهیم که در این هیاهو چیز باارزشی را نگاه کنند.
- مدتی تابلو «هزار و یک عشق» شما در بیلبورد تقاطع همت و توانیر نصب شده بود. بازخورد رهگذران را چطور میدیدید؟
میدیدم که وقتی از پل همت رد میشدند مکثی میکردند. اما بیشتر نگران ترافیک بودند و رد میشدند. ترافیک تهران نگرانکننده است.
- ما تجربه «نگارخانهای به وسعت یک شهر» را در پایتخت داشتیم که آثار فاخر هنری بزرگان ایران و جهان بر بیلبوردها نصب شده بود. ارزیابی شما از مزایا و معایب این طرح چیست؟
معایبی نداشت. به نظر من شاهکار بود. این کار برای نخستین بار در دنیا انجام شد. شهر با بیلبورد نقاشی نقاشان بزرگ جهان آراسته شد. امیدوارم این کار تکرار شود و مردم به دیدن نقاشی حتی بهصورت گذرا عادت کنند. شاید اندکی برای نقاشی دیدن و اهمیت دادن به نقاشی، چشممان تربیت شود. آن وقت دیگر کسی که پشت صندلی اداری نشسته، موزهداری را برعهده نمیگیرد. موزهداریکاری بسیار تخصصی است. کسی که رئیس موزه است باید شناخت وسیع از هنر داشته باشد. موزهداری فرهنگ میخواهد.
- صحبت از موزه به میان آمد. سرانجام موزه «ایران درودی» به کجا رسید؟
این را نپرسید، چون خودم هم نمیدانم که چه زمانی افتتاح میشود. بعد از ۴سال دوندگی تازه ۳ماه است که مجوز بهرهبرداری از این زمین را به من دادند. نگرانم. امیدوارم خداوند به من فرصت بدهد که در افتتاح موزه زنده باشم. موزه به معنای واقعی، نه اینکه صرفاً گالری باشد. نه اینکه تابلوهای من دائم به دیوار باشند. تابلوها باید عوض شوند. یک مرکز تبادل فرهنگی و پویا باشد. هنرمندان از کشورهای دیگر بیایند. جایی برای تدریس برای برگزاری کارگاه.
- به نظر میرسد با این کار میخواهید حال و هوایی کاملاً فرهنگی به محلهتان بدهید. فکر میکنید هنرمند با چه ابزارهایی میتواند در محلهاش تأثیرگذار باشد؟
بیشک وقتی موزه یا مرکز فرهنگی در یک ناحیه شکل میگیرد، آن ناحیه به مرور زمان فرهنگی میشود. البته بستگی دارد چه موزهای باشد. موزه و مرکز فرهنگی باید جایی باشد که رفتوآمد برای مخاطبان آسان باشد. جای پارک خودرو داشته باشد.
- شما سالهای زیادی در پاریس زندگی کردهاید. شهر «جشنهای بیکران» چقدر در کارهایتان تأثیر داشت؟
رنگ آسمانش با رنگ آسمان تهران تفاوت دارد. یک خاکستری خاص خود و صورتی خاص خودش را دارد. خانهام را که کنار رودخانه سن بود، برای موزه فروختم که بهای موزه را بپردازم. معتقدم خوشبختی انسان به اندازه عشقی است که ایثار میکند. پاریس تأثیر خاصی روی من نداشت. ولی فرهنگ پاریس روی نقاشی من تأثیر گذاشت.
- تهران را چه رنگی میبینید؟
تهران رنگ دود است. تعبیر نیست. به چشم دیدم. آلودگی هوا از پنجرههای خانه من کاملاً دیده میشود. دماوند را که نمیبینیم. چیزی که میبینم رنگ دودی وحشتناکی است.
- طرحی نو دراندازیم
ایران درودی در پاسخ به این پرسش که «اگر شما شهردار تهران باشید و اختیار داشتید که طرحی اجرا کنید تا مردم را با هنر و هنرمند پیوند بزنید، چه میکنید؟ » میگوید: «در فرهنگسراها استادان بسیار حرفهای حضور داشته باشند و شهرداری با برگزاری مسابقات آنها را بورسیه کند. موزههایی ساخته شود که آثار هنرمندان را به نمایش بگذارد. شهرداری حمایت کند تا در موزه کتاب باشد که مردم بتوانند بخرند و بخوانند. موزه سالوادوردالی پیکاسو را شهرداری ساخته و اکنون موزهای است که در حال ترمیم است.»
نظر شما