پای قصه ریشسفیدان محله که بنشینیم همه از جوشوخروش و همدلی مردم در دوران جنگ برایمان میگویند. از مساجدی که به خانه دوم اهالی تبدیل شده بود تا زنان و مردانی که دست در دست یکدیگر چه در جبههها و چه در پشت جبههها به دفاع از این مرز و بوم برخاسته بودند.
دفتر خاطرات جنگ را که ورق میزنیم هرکسی حرفی برای گفتن دارد از پیرمردهای موسپیدی که دلشان طاقت نیاورد و برای آشپزی و شستوشوی لباس رزمندهها راهی جبههها شدند تا زنانی که همراه کودکان و نوزادانشان در مساجد به بستهبندی کمکهای مردمی و پشتیبانی از جبههها مشغول بودند.
حجتالاسلام «سمیعزاده» امام جماعت مسجد امام رضا(ع) میگوید: «در دوران جنگ تحمیلی، مساجد مهمترین پایگاههای محلی مردم برای کمک به جبههها بودند. مسجد امام رضا(ع) در محله کمالی هم از این امر مستثنا نبود و به جبهه اهالی محله در دوران جنگ تحمیلی تبدیل شده بود. با حضور پرشور زنان و مردان در این مسجد، کمکهای مردمی برای رزمندگان جمعآوری و به جبههها ارسال میشد. روزی که قرار بود بچههای محله از مسجد راهی جبهه شوند، بوی اسپند و دعای مادران رزمندگان اعزامی در فضای محله پراکنده میشد و روزی که پیکر شهدا به محله برمیگشت، همه در کنار خانواده شهدا اشک میریختند و مراسم عزاداری برگزار میکردند.» او ادامه میدهد: «در آن دوران هیچکس دلش نمیآمد بیکار بنشیند. پیرزنها شال و کلاه میبافتند و زنان جوان به آماده کردن مربا، سبزیجات و غذاهای مختلف میپرداختند. همدلی و همراهی اهالی یک محله در دوران جنگ موجب شده بود تا همه عضو یک خانواده باشند و هوای همدیگر را داشته باشند. به جرئت میتوان گفت اگر این همدلی و همراهیهای مردمی پشت جبههها نبود، ما در جنگ پیروز نمیشدیم.»
گروهان چلوکباب جنگی
در مسجد ولیعصر(عج) محله حشمتالدوله، پیرمردهای مسجد که حکم ریشسفیدان محله را داشتند، هنگامی که دیدند نمیتوانند اسلحه به دست بگیرند و در کنار رزمندهها به دفاع از مرز و بوم بپردازند، بساط کبابپزان در جبههها را به راه انداختند. مرحوم «حاج سید علی حسینپناه» عضو هیئت امنای مسجد ولیعصر(عج) در رأس تیم کبابپزان جبهه بود. «محمد حسینی پناه» فرزند او میگوید: «در دوران جنگ تحمیلی، مسجد ولیعصر(عج) یکی از مساجد فعال و پشتیبان جبههها بود و کار پشتیبانی از لشکر «۴۲ قدر» را انجام میداد. اهالی از زنان و مردان جوان گرفته تا سالخوردگان و نوجوانان محله همکاری بسیارخوبی با پایگاه بسیج مسجد داشتند. در میان همه افرادی که برای پشتیبانی جبههها در مسجد فعالیت میکردند، گروهی از ریشسفیدان محله بودند که ماهی یکبار پس از جمعآوری کمکهای نقدی مردم، چند گوسفند تهیه میکردند و پس از کشتار، گوشت آنها را به جبهه میبردند و برای رزمندگان کباب درست میکردند. » «مهدی لباف» یکی از اعضای این تیم کبابپزی که از یادگاران دوران دفاعمقدس است، میگوید: «وقتی آسید علی کبابزن و تیمش وارد جبههها میشدند، شور و حال خاصی بین رزمندگان حاکم میشد. آسید علی همیشه تلاش میکرد که به رزمندهها خوش بگذرد و گاهی هم خودش کباب در دهان آنها میگذاشت و میگفت من شرمنده شما هستم که نمیتوانم در کنارتان با دشمن بجنگم. » «محمدتقی شیخیان» یکی از دیگر اعضای تیم کبابپزی سید علی هم میگوید: «تیم کبابپزی آسید در کنار دیگر پیرمردهایی کهکاری مشابه ما در جبهه انجام میدادند، به رزمندگان قوت قلب میداد.»
زنان، فرماندهان پشت جبهه
درست است در صفحات کتاب جنگ تحمیلی از مردان بیش از زنان یاد شده، اما هیچکس نمیتواند منکر نقش بیبدیل بانوان در این دوران شود چه در پشت جبههها چه در جبههها. مصداق عینی این سخن «زهرا شهربانی» است. شهربانی بر این باور است که زنان، فرماندهان خستگیناپذیر پشت جبههها بودند. او خاطرات زیادی از دوران جنگ دارد اما یک خاطره هرگز از ذهنش دور نمیشود: «یک روز مادر شهیدی با کمر خمیده و پاهای نیمه جان کیسه کوچکی را به مسجد آورد. وقتی نشست و نفسی تازه کرد، درِ کیسه را که با نخی محکم بسته بود، باز کرد و گفت: «این برنجها را ذره ذره جمع کردهام تا ۱۰کیلو بشود و بیاورم تا برای رزمندهها بفرستید.» داخل کیسه بستههای کوچک برنج بود و پیدا بود پیرزن با صرفهجویی طولانی مدت این مقدار برنج را جمع کرده است. البته تنها این پیرزن نبود که از همه داشتهاش برای رزمندگان سهمی میگذاشت، بلکه همه در آن دوران اینگونه بودند. همه با عشق و از سر اخلاص کار میکردند چه آنها که در خط مقدم جبهه بودند چه آنها که نقش یاریگر داشتند.» زهرا خانم که دستی بر آتش خیاطی هم داشت، با توجه به نیاز جبههها، کار دوخت ملحفه برای رزمندگان را در مسجد راه میاندازد. او میگوید: «هر روز خانمهای زیادی برای کمک میآمدند تا ملحفههای مورد نیاز برای جبهه را آماده کنیم.» کار زهرا خانم و سایر بانوان اهالی محله سلامت، به کار در مسجد خلاصه نمیشد، آنها وظیفه خواهری را هم در قبال مجروحان غریب جنگی در تهران، ادا میکردند: «هر روز رزمندگان مجروح زیادی را به تهران میآوردند. اغلب آنها تهرانی نبودند و در این شهر غریب بودند. دلمان طاقت نمیآورد و برای دلداری و قوت قلب آنها به بیمارستان میرفتیم.»
مجروحان جنگی مانند اعضای خانوادهمان بودند
وجود بیمارستانهای دولتی در مناطق مرکزی از جمله منطقه۱۱ در دوران جنگ موجب شده بود تا این منطقه میزبان مجروحان جنگی بهویژه بعد از عملیاتهای بزرگ در مراکز درمانی خود باشد. «صغری گنجی واحد» یکی از پرستاران بیمارستان بهارلو در آن دوران خاطرات تلخ و شیرین زیادی از حضور مجروحان جنگی در این بیمارستان دارد. وقتی خاطرات آن دوران را با او ورق میزنیم، میگوید: «گاهی تعداد مجروحان به حدی بود که برای بستری بیماران تخت نداشتیم. پرستاران مجبور بودند همزمان به دهها مجروح رسیدگی کنند. فرماندهان جنگی که برای درمان به بیمارستان منتقل میشدند اغلب به سبب شدت جراحت، مجبور میشدند ۳ تا ۴ ماه در بیمارستان بستری شوند. مدت زمان طولانی بستری شدن آنها در بیمارستان، روابط عاطفی و دوستانه زیادی بین کادر درمانی و مجروحان ایجاد میکرد و این صمیمیت موجب میشد که پرستاران آنها را مانند عضو خانواده خود میدیدند و با دلسوزی فراوان به این مجروحان رسیدگی میکردند.» او ادامه میدهد: «در دوران جنگ ما هر روز شاهد مجروحان قطع عضوی زیادی بودیم که تلاش میکردیم این افراد را کنار هم در یک اتاق قرار دهیم تا روحیه خود را از دست ندهند. اما نکته جالب اینجا بود که آنها هرگز فکر عضو از دست داده نبودند و فکر و ذهنشان معطوف این بود که فرصتی دوباره برای بازگشت به جبهه پیدا کنند.» جالب این جاست که ارتباط با این مجروحان، حتی سالها بعد از جنگ هم ادامه یافت و چه بسا خود را از خواهران و برادران تنی هم به همدیگر نزدیکتر، حس میکنیم و هرگاه دور هم جمع میشویم با مرور خاطرات، یاد و خاطره آن روزگاران را زنده نگه میداریم.»
۵۲۹ شهید
۴۲۵ جانباز
۳۵۵ شهید
۲۸۶ جانباز
۶۴۰ شهید
۴۴۰ جانباز
۷۱۸ شهید
۱۰۲۴ جانباز
۴۲۳شهید
۷۵۸ جانباز
نظر شما