به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایبنا؛ مصطفی معین به مدت ده سال یعنی یک دهه سکاندار وزارتخانه علوم، تحقیقات و فناوری فعلی یا وزارت فرهنگ و آموزش عالی بوده است. دوره وزارت او چندان آرام و بیدردسر نگذشت و نهایتا هم کار او به استعفا کشید و در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ هم نتوانست مجدد به صورت جدی به عرصه سیاست اجرایی بازگردد. با این حال او تجربیات خود از دوران وزارتش را در یکی از پرچالشترین حوزههای وزارتی کشور، در کتابی به صورت تاریخ شفاهی منتشر کرده است.
معین در گفتوگویی که در جریان بازدیدش از خبرگزاری ایبنا با او انجام شده است؛ ضمن اشاره به ادامه کار روی پروژه تاریخ شفاهی آموزش عالی در ایران؛ از چرایی وضعیت آشفته امر پژوهش و تالیف دانشگاهی میگوید و اینکه چگونه انتشارات دانشگاههای کشور رو به افول گذاشتهاند.
- ابتدا از چگونگی شکلگیری مجموعه کتاب «تاریخ شفاهی آموزش عالی ایران» و مجلد تازه آن بگویید.
به لحاظ تاریخی ما یک ضعف اساسی در تدوین تاریخ مکتوب داریم و فرهنگ ما بیشتر شفاهی بوده است. همین هم باعث شده که متاسفانه اغلب دیگران و غیرایرانیان تاریخ ما را بنویسند و از دوره هردوت تا امروز ما همچنان با این ضعف مواجه هستیم. آن بخش محدودی هم که روی این موضوع فعال هستند هنوز نمیدانیم که چقدر کارشان علمی و قابل استناد است. به همین دلیل هم مسئله تاریخ شفاهی همواره در ذهن من پررنگ بود و در دوره اول وزارتم یعنی سالهای ۶۸ تا ۷۲ و زمان ریاستجمهوری آقای هاشمیرفسنجانی، کتابچهای از مرحوم دکتر مجید رهنما به دست من رسید که در زمان شاه و سالهای ۴۶ و ۴۷ وزیر علوم و آموزش عالی بوده است. من دیدم مسائلی که آقای رهنما مطرح کرده چقدر بیست سال بعد با مسائلی که ما هم درگیرش هستیم نزدیک است. به این فکر کردم که علیرغم همه درگیریهای اجرایی، در اولین فرصت خاطرات، تجریبات و دیدگاههایم را بنویسم و بالاخره پس از دوره دوم وزارتم این فرصت فراهم شد تا از این ده سال حضورم در وزرات علوم در قالب پرسش و پاسخ و مصاحبه روایتی داشته باشم.
بسیاری از جلسات پرسش و پاسخ ما هم جمعی بود، یعنی رؤسای تعدادی از دانشگاهها و معاونان وزارتخانه هم حضور داشتند و در سند کردن این تاریخ شفاهی مشارکت میکردند. ۶۰ تا ۷۰ ساعت از گفتوگوها ضبط شد و جلد اول و دوم آن هم با رویکردهای عدالت و توسعه آموزش عالی و تحول ساختاری در آموزش عالی منتشر شد. در جلد سوم به چالشهای آموزش عالی در ایران پرداخته شده است، چه چالشهای سیاسی و اجتماعی و چه مدیریتی و سیاستگذاری، کار هم قرار است از سوی نشر نی منتشر شود.
- این روزها بسیاری از «مرگ دانشگاه» سخن میگویند، با توجه به تجربه شما از کار در بالاترین سطح وزارت علوم و شناختتان از آسیبهای ساختاری دانشگاه آیا قائل به مرگ دانشگاه هستید؟
چرا در ذهن من جرقه زد که در دوره دوم وزارت، تحول ساختاری را مطرح کنم؟ چون به این نتیجه رسیده بودم که ساختار فعلی نظام آموزش عالی ایران پاسخگوی رسیدن به توسعه متوازن و پایدار نیست. یعنی نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که دانشگاه یک دژ و قلعه جدا از بطن جامعه و دولت و مجلس و نظام باشد. اگر به این جدایی قائل باشیم میشود همین وضع موجود که عدهای تنها وارد دانشگاه میشوند تا مدرکی بگیرند و سریع فارغالتحصیل شوند و مهاجرت کنند، یا پشت میز نشین باشند و در نهایت اگر استادیار دانشگاه میشود مقالهای منتشر کند و از استادیاری به درجه دانشیاری و استاد تمامی ارتقا پیدا کند.
در دولت دوم خرداد قرار بود کل دولت، به یک حرکت با رویکرد تحول ساختاری اقدام کنند. ما هم در وزارت علوم کار را جدی گرفتیم و دنبال کردیم. دو سال هم طول کشید تا ۱۰ پروژه در این زمینه در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی تعریف شد و جمعبندیاش در ماده ۴۹ برنامه سوم توسعه خودش را نشان داد و عنوان وزارت فرهنگ و آموزش عالی به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تغییر کرد.
این تغییر عنوان هم اصلا کار راحتی نبود و نیست. منتها دولت آن زمان، مثل دولت الان نبود و وزارت علوم اقتدار و مقبولیت داشت و بولدوزری کارها را جلو میبرد. قرار بود شرح وظایف وزارتخانه با این عنوان جدید هم به تصویب دولت و مجلس هم برسد که در نهایت علیرغم رای موافقت بالای نمایندگان مجلس ششم، در شورای نگهبان متوقف شد، آن هم به این بهانه که با وظایف شورای عالی انقلاب فرهنگی که من خودم عضو حقیقی و بیستسالهاش بودم، تعارض دارد. کار ما واقعا هیچ بعد سیاسی نداشت و یک وظیفه ملی بود که باید انجام میدادیم. اگر هم تداخلی وجود داشت، شورای انقلاب فرهنگی باید وظایفشان را اصلاح میکردند نه ما که به وظایف قانونی خود می پرداختیم. ایتالیا هشت سال قبل از ما تغییر ساختار آموزش عالیاش را کلید زده بود. هدف ما این بود که آموزش و پژوهش هر دو با هم و با مقوله فناوری پیوند داده شود و دانشگاه در خدمت توسعه کشور قرار بگیرد. با تاسف آن طرح متوقف شد و با وجود اینکه ۱۶ سال از آن گذشته است، آموزش عالی و پژوهش و فناوری همچنان ساختار معیوب دارد و به همان شیوه گذشته به کارش ادامه میدهد.
یکی از شعارهای اصلی ما در طرح تحول ساختاری این بود که دانشگاه یک نهاد مستقل است و باید آزادی علمی داشته باشد. اساساً دانشگاه که مجموعهای از فرهیختگان جامعه را در دل خود دارد مثل یک نهاد و ارگان معمولی نیست و باید بتواند برای خود سیاستگذاری و حق تصمیم گیری و انتخاب داشته باشد. در همین جهت سعی کردیم دستکم دانشگاه استقلال اداری و مالی داشته باشد و ذیحسابها را از دانشگاه خارج کردیم و سپس در ۱۵ دانشگاه هم انتخاب مدیرانشان با رای خود استادان آنها صورت گرفت.
- همین آییننامه ارتقاء اساتید به نوعی منجر به چاپ مقاله صرف بردن مرتبه آکادمیک و احیانا چاپ مشترک پایاننامه با دانشجو یا چیزی که برخی از آن به عنوان کتابسازی تعبیر میکنند نشده است؟ رئیسجمهور هم که به صراحت از الزام فروش علم و تالیف علمی حرف میزند که طبعا در این وضعیت آشفته نتیجه مناسبی به بار نخواهد آورد.
آییننامهها کموبیش در همه دنیا همین گونه هستند و به مقاله و کیفیت تدریس استاد و فعالیتهای پژوهشی او امتیاز میدهند و در سالهای اخیر حوزههای عملی و اجتماعی که استاد در آن مشارکت داشته هم شامل امتیازدهی میشود. اما ما در شکل اجرای آن با مشکل مواجه شدهایم و فقط این بخش امتیاز به مقالات و پایاننامهها پررنگ شده و علاوه بر آن باید امتیاز به اصطلاح فرهنگی نیز کسب کند. مثلا به استادی که بیست سال سابقه کار دارد میگویند باید برای ارتقا به مرتبه بالاتر علمی در کلاس اخلاق شرکت کنی تا اخلاق را از یک آقایی که از حوزه علوم دینی آمده است بیاموزی! اینها تحقیر دانشگاه و دانشگاهی است و هیچکدام توجیه علمی ندارند.
دانشگاه ما با این آسیبها مواجه است ولی نباید از تاثیر فضای کلی جامعه و کشور هم غافل باشیم. وقتی فضای کشور کاسبکارانه است و همه به دنبال منافع شخصی و خانوادگی و در نهایت گروهی و جناحی خودشان هستند، علم هم وسیلهای میشود برای درآمد بیشتر و آموزش هم کالا میشود. نظام ارزشگذاری یک جامعه خواهناخواه روی تمام نهادهای آن از جمله دانشگاه تاثیرگذار است. آن هم دانشگاهی که گرفتار یک ساختار ناکارآمد و وابسته است.
از سوی دیگر ما میبینیم برای ساماندهی به وضعیت آشفته آکادمی در حوزه علومانسانی دستکم انتشاراتی مثل سمت راهاندازی میشود که خود از پس سالها به انحصارگرایی کتب درسی دامن زده است.
علوم انسانی و علوم اجتماعی از سایر حوزههای دانشگاهی آسیبپذیرتر هستند و بالاخره علمای دینی ما به خودشان حق اظهار نظر و حق وتو در این حوزهها قائل هستند! به شرطی که اظهار نظر این عزیزان حالت تحمیل نداشته باشد و در یک فضای باز و بیطرفانه علمی سرآمدان حوزه و دانشگاه تبادل آرا داشته باشند، می توانند به توافق برسند که مثلا برای برنامه ریزی آموزشی و درسی روانشناسی، فلسفه و بطور کلی علوم اجتماعی و سیاست و اقتصاد چه شیوهای پیش بگیریم. چنین گفتوگوی دوطرفهای شکل نگرفته و عملا شاهد هستیم که همه چیز به دانشگاه تحمیل میشود!
من تخصص پزشکی داشتم ولی در دوره مسئولیتم سعی کردم همکاران و معاونانی از حوزه علوم انسانی هم انتخاب کنم، مثل دکتر توکل، دکتر خانیکی و یا دکتر ظریفیان.
- البته انتشاراتهای دانشگاههای کشور هم گویی دچار یک افول و رکود شدهاند و دیگر انتشاراتی مثل انتشارات دانشگاه تهران همچون گذشته پا در عرصه تولید محتوای مطلوب برای دانشجو و استاد نمیگذارد. علت این رکود و ضعف را کجا باید جستوجو کنیم؟
علت همه اینمسائلی که مطرح کردید بیانگیزه شدن استادان و محدودیتهایی است که در سیاستهای آموزش عالی داریم و البته شیوه غلط برخورد ما با علم و دانشگاه و استاد را هم نباید فراموش کنیم. مزید بر علت، کسری بودجه دانشگاهها و بالارفتن قیمت کاغذ و پایینتر آمدن نرخ کتابخوانی است. نه اینکه دانشگاهها نخواهند آثار قابل توجهی منتشر کنند، به دلیل رکود روانی- اجتماعی و اقتصادی بیش از این نمیتوانند. رکود تنها در اقتصاد و فرهنگ و سیاست نیست در بخشهای علمی و دانشگاهی هم ما با رکود مواجهیم.
نظر شما