یعنی اینطور نبود که از اول اسفند شروع شود و تا یک ماه بعد از عید هم ادامه داشته باشد.
مزه چهارشنبهسوری به جمع بودن اعضای خانوادهها در یکی از شبهای خاص ایرانی بود. پیرترها، وقتی نوجوانها و جوانهایی را میبینند که کلی راه را میکوبند تا بروند در یک منطقه دیگر از شهر، کلی هیاهو راه بیندازندو باعث ترس و وحشت مردم شوند، یاد شبهایی میافتند که کودک و یا نوجوانی بودند شاد و آرام، منتظر لحظهای بودند تا بتوانند از روی آتشی بپرند و شعری را بخوانند که مخصوص آن لحظه بود.
مراسم چهارشنبهسوری در اصل یک نمایش خانوادگی و خصوصی است که در آن خانوادهها یکی از شبهای مهربانی را سپری میکنند. پدر بزرگها و مادربزرگها دلشان میگیرد وقتی که نوههایشان را میبینند که از چند شب مانده به چهارشنبه آخر سال، با دوستان قرار چهارشنبهسوری را جایی دور از خانه و خانواده میگذارند، بی آنکه متوجه باشند افراد خانواده منتظرشان هستند تا پریدن آنها را از روی آتش ببینند و با آنها نورباران شب آتشبازی در آسمان قلبها را تماشا کنند.
پیرها از خود میپرسند چهطور میشود در چنین شبی خانواده را تنها گذاشت و به نمایشی برای غریبهها فکر کرد؟
چهطور میشود به جای شادیهای بیخطر، چیزهایی ساخت و یا از چیزهایی استفاده کرد که میتواند باعث سوختگیهای شدید شود، نور چشمان کسی را خاموش کند و باعث قطع یا نقص عضو کسی شود؟ چهطور میشود پشت موتور نشست و در حال عبور از روی پل مواد محترقه و منفجره را بیهدف به پایین پرتاب کرد، بدون توجه به این که آن پایین چه کسی است. راستی آن پایین چه کسی در حال گذر بود؟
شاید کودکانی شاد در حال برگشتن از خانه دست در دست مادری که هزار کار نکرده در خانه دارد، یا پدری رهسپار خانه برای رسیدگی به فرزند بیمارش. چه کسی میداند؟ شاید آن پایین برادر خودشان باشد.
پرتاب کور و شادیهای دروغین از کجا برادر را میشناسد؟ کدام ترقه، معصومیت و بیگناهی کودکان را میفهمد؟ کدام نارنجک میداند که آن پدر چشمهایش را برای مراقبت از خانواده لازم دارد؟ کدام دینامیت میفهمد که نباید در کنار زنی باردار منفجر شود؟ کدامیک از اینها میفهمد که آن پدربزرگ یا مادربزرگ قلبی شیشهای دارد که به تلنگری میلرزد. چهارشنبهسوری نباید شب ترس از خطر باشد.