«مردم ایران سلام» در عرض یک سال و نیم به آرامی تبدیل به پربینندهترین برنامه صبحگاهی و یکی از پرطرفدارترین برنامههای کل تلویزیون شد.
سایتهای مختلف بخشهایی از گفتوگوها و برنامه را برای دانلود روی سایت میگذاشتند و خبرگزاریهای مختلف بهعنوان منبعی خبری به آن نگاه میکردند و حتی چند باری حرفهای مقامات را- که این اواخر پایشان بیشتر به برنامه باز میشد- به نقل از این برنامه صبحگاهی منتشر میکردند.
اما همهکاره این برنامه یک مشهدی 38ساله بود؛ محمدرضا شهیدیفرد که قبلا هم در «8:30»، «اینجا فرداست» و «پرسمان» هم کاربلدیاش را نشان داده بود؛اما «مردم ایران سلام» به واسطه بیشتر دیدهشدناش او را هم بیشتر نشان داد.
ما قبلا حوالی پاییز84 با محمدرضا شهیدیفرد، بعد از اجرای برنامه و در رستوران شبکه2 و لابهلای خوردن عدسی گفتوگو کرده بودیم. آن موقع اوایل برنامه بود. چند باری هم از او یادداشت و بهاریه گرفتیم که با خوشرویی و خوشقولی برایمان نوشت.
این بار هم خواستیم که در شماره ویژه عید بار دیگر سراغ او برویم تا از دلایل موفقیت مردم ایران، سلام بگوید که یکهو در یکی از برنامهها اعلام کرد سال بعد مردم ایران سلام پخش نخواهد شد، برای همین گفتوگویمان حول و حوش چرایی قطع برنامه رفت.
محمدرضا شهیدیفرد مثل همیشه با آغوش باز پیشنهاد گفتوگو را پذیرفت و گفت که دوست دارد دفتر مجله را هم ببیند، پس به دفتر همشهری جوان آمد و کلی با هم گپ زدیم.
شهیدیفرد در کل گفتوگو مثل اجرا در برنامه مردم ایران سلام، شمرده و آرام حرف میزد؛ تپق در کارش نبود و بهنرمی به خطوط قرمز نزدیک میشد.
- سال بعد کی به مردم ایران سلام میکند؟
سلام که امر جاریای است؛ یک فعل مقید به زمان نیست. فعل جاری است. نگران نباشید.
- چرا یکهویی دارید برنامه را قطع میکنید؟
خیلی هم یکهویی نیست. من پارسال ـ اواسط زمستان خواستم تعطیل کنم اما شرایطی پیش آمد که منصرف شدم، شبکه موافق نبود.
- چرا میخواستید تعطیل کنید؟
شما هم رسانهای هستید، کار رسانه پیچیده است؛ بهخصوص تلویزیون که شرایطش پیچیدهتر است. ببینید مولفههای زیادی در ساخت اثر دخیلند.
توفیق در برنامه تلویزیونی ساده نیست، الزاما مال زحمت زیادی هم نیست، بستگی به شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دارد. سیاستهای رسانه هم دخیل است؛ خود گروه سازنده مهم است اما دیگر اوایل زمستان امسال مصر بودم که تعطیل شود.
2 ماهی راضی کردن شبکه طول کشید، باز دیروز با رئیس شبکه ملاقات داشتم، گفت نمیشود بهار را هم بروید، تابستان تعطیل کنید.
- برای چی؟ دلایلتان برای تعطیل کردن چیست؟
ما در جامعهای هستیم که تغییراتاش خیلی زیاد است. یک برنامه تلویزیونی خوب هم باید همپای این تغییرات رشد کند. بعضی قالبها شاید استعداد این تغییر را نداشته باشد. الان لباس، لحن گفتار و خیلی چیزهای دیگرتان با 2 سال پیش فرق کرده.
مثلا زبان فارسی با اینکه الان هم میشود شعر فردوسی را فهمید اما باز هم زبان تغییر کرده است. شاید خیلیها لحن حرف زدن من را نپسندند. در حوزه سیاست هم ببینید چقدر تغییر ایجاد شده، در اجتماع هم همینطور و تلویزیون هم وابسته به همینهاست.
در یک برنامه بعضی وقتها نیروها توانایی تغییرات را ندارند؛ بعضی وقتها قالب اجرای شما توانایی ایجاد تغییرات ندارد؛ پس دورهاش تمام میشود.
درباره این برنامه یک وجهاش این است. تغییرات زیاد است و گروه ما کم است و اشتغال 2 ساله ما، خیلیهایمان را از کارهای دیگر تا حد زیادی جدا کرده. من در این دو سال کتاب نخواندهام.
- یعنی شما همهاش مشغول ساخت این برنامهاید؟
من شبانهروز 3 ـ 2 ساعت میخوابم، خیلی کارهای شخصیام را نمیتوانم بکنم. مثلا گاهی هفتهها نمیتوانم بروم سلمانی. من 2تا فیلم در سینما بیشتر ندیدم؛ یکی این جشنواره، یکی هم جشنواره قبلی، آن هم زورکی.
- شاید چون برنامهتان شخص محور است، اینطور است؟
در فرنگ سیستم معنی دارد. اینجا چیزی به نام سیستم تقریبا بیمعنی است. بعید است بشود یک برنامه تلویزیونی را با سیستم تعریف کرد. مجبورید نیروها را به حداقل برسانید.
مجموعه خلقیات تاریخی ما، کمبود نیروی ماهر و همه اینهاست. این برنامه باید 4 برابر وضع فعلی نیرو داشت ولی نداشت، برنامههای مشابه ما فرق دارند: «مردم ایران سلام» یگانه است.
در تاریخ تلویزیون ایران سراغ ندارید برنامه زنده 5/2 ساعته روزانهای را که یک گروه تولیدش کنند. بقیه برنامهها، 20 تهیهکننده دارد با کلی زیرمجموعه. یک تهیهکننده فقط آیتم میسازد، یکی فقط سریال میسازد، یکی فقط 6 ماه قرارداد میبندد.
اما ما همه را با هم میسازیم و با یک الگوی واحد، سر فریم فریم بحث میکنیم. یک روند موسیقی و طراحی داریم و خود من سر تک تک آیتمها با دقت نگاه میکنم.
برنامه، آدم مدار و فرد محور هست اما یکدستی در عین تنوع، هارمونی و حال مشترک دارد. اگر این سیستم تولید را برداریم، این هارمونی به هم میریزد.
- اما در برنامههای خارجی دوام مهم است. قبول نداریم که تغییر اجتماعی اصل یک برنامه را تعطیل کند. بله، باید برنامه را نو کرد اما نه تعطیل. اسم برنامه بادوام بهرغم نو شدن به مخاطب آرامش میدهد؛ اینکه برنامهای هست که مثل ما زندگی میکند.
ببینید، چند تا موضوع است. اولا گفتم اینکه یکی از دلایل است، بعد اینکه این نکتهای را که گفتید این روزها خیلی به من میگویند؛ اول اینکه تعداد این برنامهها خیلی کم است، دوم اینکه چندتایشان روزانهاند و شرایط تولیدشان چیست؟ مثلا سریال «فرندز» با گروههای متفاوت تولید میشود.
- خب این مهم است که سیستم نگذارد شما هر کاری خواستید بکنید؟
در اینجا عملی نیست. ما در مشرق زمینی زندگی میکنیم که آدمها در آن خیلی موثرند. یک آدم میتواند سرنوشت یک دولت را تعیین کند، سرنوشت یک روزنامه یا یک رسانه را. نمیگویم بد است.
خیلی چیزهایش هم درست است و البته بعضیهایش هم ناشی از اغتشاشات اجتماعی. پس اول اینکه این نوع برنامهها زیاد نیستند، دوم اینکه تغییر میکنند و خوب این کار را میکنند، سوم اینکه در آنجا مجری فقط اجراکننده است و مجموعهای از او حمایت میکنند.
من اینجا بعضی وقتها گفتوگو را در حالی روی آنتن زنده اجرا میکنم که در همان لحظه فکر میکنم از مهمان چی بپرسم. فقط یک فضا دارم که مثلا فضای مصاحبه با فلانی فرهنگی است یا اقتصادی.
- پس ما با یک نابغه گفتوگو طرفیم.
نه! این تمرین به شما این امکان را میدهد. حالا یک بدشانسی هم وجود دارد که شهیدیفرد در این برنامه هم تهیهکننده است، هم کارگردان و هم مجری؛ این میتوانست تفکیک شود اما حالا نشده که این هم حسن دارد و هم عیب؛ حسنش به یکدستی برنامه است و عیبش این است که 3 کار مهم بر دوشم است و این لطمه میزند.
نمیتوانیم همه را واگذار کنیم چون اینجا همه آدمها، حرفهای و تحصیلکرده و آکادمیک نیستند. اگر آکادمیک سینما و تلویزیون باشید، چند تا الگو تعریف میکردید که همه ماجرا را بدانند و انجام بدهند.
اینجا آدمهایی دور هم جمع میشوند که بههم نزدیکاند اما شما باید باشید تا باز هم روحتان در برنامه باشد.
- شما از آن آدمهایی هستید که میخواهید نظر فردیتان در همه جا اعمال شود، پس نتوانستهاید یا نخواستهاید که به یک سیستم مجال بدهید.
چرا، جاهایی که آن نزدیکی را پیدا کردم، سیستمی کار کردم. مثلا آقای مرادی خودش کارش را میکند من فقط پیشنهاد میدهم.
خیلی از بحثهای مرادی را من نمیدانم چیست و چه میخواهد در برنامه بگوید. گاهی او قصه میگوید؛ من حرفها را میزنم و نق میزنم. او ماجرا را میگوید، من دیالوگهایش را میگویم.
در حالی که قبلا با هم هماهنگ نکردیم، این نشان میدهد نزدیکی بین ما ایجاد شده. همیشه این حالت سیستمی محقق نمیشود؛ بهخصوص در تولید.
- شما روحیه همکاری را دارید؟
اگر چیزی را که دلم بخواهد اتفاق بیفتد، آره؛ در غیر این صورت، نه. خیلی تحمل شکلهای مختلف را ندارم، آنوقت آشفته بازار میشود. شما یک شبکه دارید؛ سیانان، همه چیزش یکدست است. اینجا کی همچین کاری میشود کرد.
بیبیسی سالانه کتابچههایی دارد درباره فرم لباس و نور و بودجهبندی و آدمهایی هم هستند که در این رقابت کار میکنند و ایدههای تازهای هم ایجاد کرده و کار میکنند. اینجا همچین ترتیبی وجود ندارد.
شما مجله درمیآورید. اگر هر کس در خانهاش صفحهبندی کند، یکدست میشود؟ ولی خب شما در اینجا مجال دارید یک هفته فرصت دارید من وقت ندارم. یک چیز دیگر؛ ببینید ما در ایران زندگی میکنیم.
قد شما تا یک جایی میتواند رشد کند، شرایط اجتماعی ما را تا کجا تحمل میکند. مردم ما قانعاند، بزرگاند، عزیزند، صبورند سخاوتمندند اما آدمها را در قالب تعریف شده خودشان میپسندند.
به یک صبح تا بعدازظهر جریان سیاسی و اجتماعی کشور میتواند دگرگون شود؛ همانطور که قبلا اتفاق افتاده. ما سیاسی کار نیستیم اما باید بهرهای از هوشمندی سیاسی داشته باشیم. به هر حال نظام نانوشتهای اندازه هر کس را تعیین میکند. باید مواظب باشید.
- چرا؟
چون شرایط اجتماعی نمیپذیرد؛ خودمان هم تن دادهایم. آدمها را از یکقدی بلندتر نمیخواهند. انگار محدودیتهایی وجود دارد که آدمها را نگه میدارد.
- مردم چی کار میکنند، شمشیرتان کجاست؟
ساده است؛ مثلا من تلویزیون هستم و زندگیام مثل قبل است. در خیابان رفیق دوران مدرسهام را بعد از 10 سال میبینم و از طرفی باید سریع بروم به جلسهای در جامجم برسم که نیم ساعتش هم گذشته.
سریع سلام میکنم و رد میشوم. چه فکری در ذهن او ایجاد میشود؛ «اوه اوه این آدمرو، رفیق ما بود تو مدرسه میزدیم پس کلهاش.
حالا ببین چه رفتاری میکنه؟» من هیچ رفتاری نکردم. اگر شهیدیفرد مجری هم نبودم و جلسهای بود باید همین کار را میکردم ولی تعبیرش جور دیگری است.
دهها نفر من را در خیابان میبینند و میخواهند حرف بزنند اما من اینقدر وقت ندارم، بعضی وقتها خستهام، سردرد دارم، دنبال دارو هستم، میآیند اتفاقا ابراز محبت میکنند و من سریع جواب میدهم چه میگویند، به شما کسی چیزی نمیگوید اما راجع به من هزار تا تعبیر درست میشود.
- خب اینها که دلیل قطعی نمیشود؟
این نظام ذهنی ماست. شما راحت میتوانید زمین بخورید مثل بقیه، اما اگر من زمین بخورم، بلافاصله نصف شهر میفهمند.
- پس شهرت شما را اذیت میکند.
یک بخشاش این است. نظام ذهنی مردم، شهرت را به راحتی نمیپذیرد. علاقهمند نیست شما بالاتر بروید. کنترل میشوید.
پس بهتر است قبل از برخورد به شمشیرها، حواستان جمع باشد. الان فراوان پیام دارم که حق ندارید برنامه را قطع کنید. اگر قطع کنید میمیرم، به امام رضا(ع) شکایت میکنم.
حالا من باید تحتتأثیر باشم. آنها درست میگویند اما وقتش الان است. معلوم نیست برنامه تحمل این همه تغییر را داشته باشد؛ تغییرات قهری اجتماعی، تغییرات خواسته شده از شما و انتظارات مردم.
به هر حال باید گاهی دیده شوید، گاهی دیده نشوید. مردم با همه ابراز علاقهشان، انتظار دارند.
- پس از سطح انتظارات مردم ترسیدهاید؟
نه، باز هم میگویم ما نباید از نرُم بالا برویم.
- مردم با این پیامها، قهرمانتان میکنند؟
نه، کو!؟
- پس چرا اعلام کردید دارید تمام می شوید. معلوم بود احساسات مردم غلیان میکند. میخواستید به مخالفانتان بگویید؛ «اینها، اینها طرفدارانم هستند؟».
نه! از کجا معلوم بود احساسات غلیان کند. یک اتفاق ساده افتاد، اینانلو داشت برنامه سال بعد را میگفت، گفتم نه نمیتوانیم. سال بعد نیستیم و عبور کردیم و ادامه یافت؛ البته چند برنامه بعد را شهاب مرادی هم پرسید و مجبور شدیم بگوییم.
دلیل دیگر هم این است که خود ما هم اندازه داریم، پایمان از گلیممان نباید درازتر بشود. ما تا اندازهای خوبیم ولی اگر هول شویم و حرف جهانی بزنیم به جای حرف شهری و داخلی خراب میکنیم. شما «همشهری جوان» اگر حرفهای غیرجوانانه بزنید، نمیگیرد.
برنامه تلویزیونی باید زمان و مکانش را بشناسد. من با افزایش زمان، پخش در جمعه و عید مخالف بودم چون قالبش همین بود. به هر حال، ما آدمیم، هول برمان میدارد، غره میشویم، اخلاقمان بد میشود، بعد برنامه بد میشود، خودشیفته میشود.
باید بدانید این هم یک برنامه است، یک دوره است؛ پس بهتر است قبل از خودشیفتگی خودت را کنترل کنی. مجموعهای از اخلاق، سیاست، فرهنگ، پول و توانایی جسمی در کارند، ما فرصت بازیابی نداشتیم، نو نشدیم. احتمال زیادی میدهم برنامه ادامه پیدا کند و بیفتد.
- شما بعد از پرسمان در مردم ایران سلام، پرش بلندی در مصاحبه با آدمهای سرشناس داشتید. نمیخواهید ادامه بدهید؟
من با خیلی آدم معروفها 10 سال قبل هم حرف زدهام؛ خیلیهایشان برای من تازگی نداشتند.
- خب، حالا میخواهید چی کار کنید؟ میزنید تو کار سیاست؟
نه، زیاد فهم سیاسی ندارم. مصاحبههایم سیاسی نیست. فهم اجتماعی و فرهنگی در تکنیک گفتوگو مهم است، نه فهم سیاسی. درست است آدمهای روبهروی من سیاسیاند اما من حرف سیاسی با آنها نزدهام.
- در مردم ایران سلام ما دکور سادهای دیدیم که گفتوگو محور است نه ظاهر و از حرکات پیچیده دوربین خبری نیست. مهم مهمان است و جریان گفتوگو. آگاهانه بوده اینها؟
یکی از اتهاماتی که به من میزنند توجه زیاد به فرم است. اتفاقا یکی از مزایای برنامه فرم و ظاهرش است.
الان در تلویزیون میگویند مونتاژ دکور «مردم ایران سلامی»، چیدمان و ریتم. اما خب فرمی است که معنی بدهد و در خدمت محتواست که به چشم نمیآید.
مهمانهای برنامه در کنار هم در تعریف برنامه با هم تبادل دارند و شکل تازه دارند این آدمها در جاهای دیگر و خوبی اینجا را ندارند.
- پس باید از این کپیکاری در فرم و محتوا خوشحال باشید.
نه، اگر کپی نمیکردند، تمام نمیکردیم. این به آبروی تلویزیون لطمه میزند. تلویزیون را همشکل و بد میکند.
وقتی میشنوم مدیر شبکهای به تهیهکنندهای میگوید من یک برنامه مردم ایران سلامی میخواهم، متاسف میشوم؛ این شکل از دکور، اینکه گوینده زن و مرد نباشد و 2 متخصص باشد و این کپیکاری باعث میشود برنامهات قبل از پختگی به نظر تکراری میرسد اما اینطور نیست مشابه زیاد شده.
خود من اگر کسی کاری کرده باشد، دیگر آن را تکرار نمیکنم، نمیخواهم شبیه کسی باشم.
شما مهمانتان را خودتان دعوت میکنید؟ مهمانهای انقلاب خیلی خوب بودند.
بله، البته هر برنامه مهمان خاص خودش را دارد.
آنهایی را که من باهاشان گفتوگو کنم، خودم دعوت میکنم. مهمانهای انقلاب هم پیشنهاد خودم بود. رفته بودم رادیو گفتوگو، وسط برنامه به ذهنم رسید فرزندان شهدا و انقلابیها گزینه خوبی است.
- موضوعات برنامههایتان انتخاب خودتان هستند؟
من کاری که دوست نداشته باشم نمیکنم.
- اما به هر حال فشار در تلویزیون هست؛ اعمال نظر از بالا.
من خودم را از اینجور فشارها دور نگه میدارم. ببینید همهجا میشود همه حرفها را زد اما کجا؟ از طریق کی و در چه زمانی؟ همه هوشمندی ما باید صرف این شود.
مثلا همکاران میگویند فلانجا خوب حرفی زدی، ما میزدیم نمیگرفت. من میگویم پایگاه مهم است.
در مردم ایران سلام پایگاهی تعریف شده که حالا میشود یکسری حرفها را زد و مردم بپذیرند.
گاهی وقتها آدمهایی را انتخاب میکنی برای گفتوگو، کاری نداری با خودش، از دهان آن آدم حرفی را میخواهم بگیرم که پذیرش عمومی دارد، پس مصاحبه را طوری طراحی میکنم که بگوید.
اما همه طراحی و نگاه شما را درک نمیکنند و فشار میآورند که الان بگو ، نه2 هفته دیگر.
من از این فشارها نداشتم و از 6 ماه اول ،2 جلسه با مدیر شبکه 2 داشتم؛ یکی قبل از آغاز، یکی نزدیک انتخابات. بعد یکخرده بیشتر شد، سازمان صداوسیما اول پیشنهادهایی کرد؛ گفتم الان اجرایش غلط است اما گذاشتم خودشان ببینند و دیدند برنامه آنها اشتباه است.
- این سعی و خطا که برنامه را نابود میکند.
نه ، باید طوری بچینی که زیاد لطمه نزند. به هرحال، باید شانس داشته باشید که با مدیر جسور کار کنید.
خوشحالم آقایان پورحسین و فرجی پشت کار ایستادهاند؛ البته سیاست رسانه این بود که برنامه این اواخر آرامتر باشد و اگر هم دقت کرده باشید، قدری محافظهکاری داشتیم، ببینید ضرورت روی آنتن رفتن هر کس فرق دارد.
باید بازارت را درست انتخاب کنی. کدام شبکه؟ کدام ساعت؟ با کدام مدیر؟ با کدام گروه؟ همه مهم است، اگر اینها را بشناسی، موفق هستی.
واقعا بگویم ضرغامی، فرجی و پورحسین با هوشمندی از برنامه مراقبت کردند. بعضی جاها بعضی کارها را گفتند نکن اما من سرتق بازی درآوردم و سر خوردم. کردم و نکردم. اما کنار آمدیم.
اگر همدیگر را قبول داشته باشیم، کنار میآییم، همدیگر را نمیساییم. من در همین شرایط حرف خودم را باید به نحو احسن بزنم. ببینید ما رادیو تلویزیون دولتی داریم و وظیفهمان حمایت است .
اما گاهی وقتها بعضی دولتها سعه صدر کمتری دارند، باید مماشات کرد،؛ والا هنجارها را میشکنی. تخلیه هیجانی که ارزشی ندارد. باید مردم را آرام کرد.یک وقت گفتوگو با وزیر به دست میآید یا هر چیز دیگر، اینها را باید بدانی.
مهم نگه داشتن فیتیله است ولو اندک یا اینکه بگویی به درک! کدام به نفع است؟ هیجانی بگویم همه جا باید روشن شود که چی؟
- آدمها را بر چه اساسی دعوت میکنید. براساس شنیدهها یا مستندات خودتان؟
اصلا فرصت نمیکنم. یک کمی میشناسم و میپرسم، یک ذره هم هنگام ورود به استودیو همان 6 ـ 5 دقیقه اول نگاهش میکنم از طرز راه رفتن و حس و لباسش چیزهایی دستگیرم میشود.
- کدام مهمانهایتان را دوست داشتید؟
آقای مشایخی و پسرش را. خانم آلمانی که اخیرا مسلمان شده بود و حبیب رضایی. الحمدلله کم نبودند. خیلی یادم نمیآید.
- راستی چرا متخصص زن ندارید؟
چه سؤال خوبی! چون پیدا نکردم که متناسب هارمونی و فضای برنامه باشد. دنبال کسی بودم که تلویزیون را بشناسد و متخصص باشد و در حوزههایی که کارشناس داشتیم، نباشد. دنبالش بودیم نشد.
- نمیخواهید از چهرهتان استفاده کنید مثل اوپرا ـ مجری آمریکایی ـ که حالا انتشارات دارد؟
اگر کاری کنم که بگویند شبیه کار کس دیگری شده، آن کار را نمیکنم. من برنامههایی ساختم که گویندهاش کس دیگری بود و در هدایت او بعضی مواقع، رفتارهای شخصی خودم را مثل نحوه نشستن به او گفتم، سالها بعد وقتی قرار شد اجرا کنم پدر خودم را درآوردم تا آن عادت را که برای خودم بود نکنم، چون تکرار شده بود.
- خب آدم تا یک جایی ایده دارد، تمام میشود.
نه، اگر آدم، آدم باشد و خودش را به روز کند، تمام نمیشود. بفهمد کجا قطع کند، دیده شود، دیده نشود، اینها مؤثر است، شارژ دوباره لازم است. من برای مردم ایران سلام ایده نداشتم. اصلا قرار نبود خودم اجرا کنم، نشد. از اول هم رفتم که به مرور کنار بروم. حرفهایم را در ماشین فکر میکنم، خودش اتفاق میافتاد.
- به هر حال، آدم یک کار خوب کند، استرس دارد کار بعدی به این خوبی نباشد.
آره، تلویزیون چیز پیچیدهای است. دعا کنید یک روز جهان بدون تلویزیون باشد چون به نظرم منفورترین پدیده تکنولوژی معاصر است. کاش میشد جهان بدون تلویزیون. تأثیر مخرب دارد.
کلمه و شأن و خلوت آدمها را به هم میریزد و برای ادامه حیاتش هر کار غیراخلاقی میکند. در غرب، تلویزیون مناسبتی با اخلاق ندارد. این پدیده به امور شیطانی نزدیکتر است تا امور رحمانی.
نوشتن مقدستر و رحمانیتر است چون تصویر نازلترین شکل نمایش است. اساسا تلویزیون پدیده بدی است و امکان سعادت را گرفته.
- چقدر در برنامه تابع نظر و درخواست مردم بودید و لابهلایش هم سؤالهای خودتان را میکردید؟
هیچی، حتی برای یک لحظه. من با توجه به روحیه دیکتاتورمنشی که دارم وقتی ازم تعریف میشود خوشم میآید اما فراموش میکنم.
بعضیها هم جلویم را گرفتهاند و گفتهاند: «مزدور خودفروش رژیم».! نه، مردم ایران سلام، تعریف ماست از دینداری و ضرورتهای امروز ملی که چی امروز به درد کی میخورد. پسند عامه هم به این معنا که برایم شنیده شود، مهم است. بیشتر مهم نیست.
من آدم خجالتیای هستم، معمولا اجرای مراسم نمیروم، حالم را بد میکند. خجالت میکشم بروم داخل مغازهای که 2 نفر دارند خرید میکنند؛
بهخصوص اگر خانم باشند اینقدر معطل میشوم بعد میروم. رویم نمیشود سوار تاکسی شوم. مدتهاست سوار اتوبوس و مترو نشدهام، خدا نکند کسی من را ببیند. سالها ست تنها سینما نرفتهام، دست و پایم را گم میکنم.
- این تناقض است. شاید تعادلتان به هم ریخته.
خیلی بدتر از این بودم. به هر حال این بخشی از شخصیت فردی است.