توجیه هاکس این بود که تماشاگران، فیلمها را فقط یکبار میبینند و بعد یادشان نمیآید چیزی که در این فیلم میبینند، مشابهاش را سالها قبل هم دیدهاند! البته باید این نکته را هم در نظر گرفت که او هاکس بود که توانست یک قصه واحد را 3 بار و به 3 شکل متفاوت طوری بسازدکه همه آنها هم شاهکار از کار دربیایند. دنبالهسازی اما حکایت دیگری دارد.
در هالیوود وقتی فیلمی با توفیق قابلتوجهی روبهرو شود، سریع کمپانی سازندهاش به فکر ساخت دنبالهای براساسش میافتد، فرقی هم نمیکند که این فیلم «پدرخوانده» باشد یا «مرد عنکبوتی»!
شاید به این دلیل که دنبالهها صرفا براساس تکرار موفقیت نسخه اول و فتح گیشه جلوی دوربین میروند، بهندرت پیش آید که قسمت دوم فیلمی بهتر از قسمت اولش باشد. معمولا در قسمت اول نوعی اصالت وجود دارد که در دنبالهها جای خود را به تقلید میدهد.خیلی کم پیش آمده که فیلمسازی توانسته در قسمت دوم، اثری سینماییتر بسازد.
«پدرخوانده2» ساخته فورد کاپولا یکی از این استثناهاست، که البته در برآیند عمومی، اغلب قسمت اول را فیلم بهتری میدانند که از نظر محبوبیت هیچکدام از «پدرخوانده»های بعدی به گردش هم نرسیدند.
«پدرخوانده1» فیلم محبوبتری است و از بهیادماندنیترین آثار تاریخ سینما؛ اما دنبالهای که کاپولا بلافاصله پس از موفقیت فیلمش ساخت، بیشک غنیتر، عمیقتر و سینماییتر است، حتی اگر الزاما میان سینماروها بهاندازه قسمت اول محبوبیت کسب نکرده باشد.اینها البته فرازهای درخشان دنبالهسازی هستند وگرنه خیلی از دنبالهها، چنان از روی نسخههای قبلی سریدوزی میشوند که بهسختی میشود تفاوتی میانشان قائل شد.
وقتی صحبت از فیلمهای پاپکورنی سینماست، میتوان از کنار این دنبالهها هم بهراحتی گذر کرد ولی وقتی سری فیلمهای درخشان «بیگانه» که توسط فیلمسازانی چون رایدلی اسکات، جیمز کامرون و دیوید فینچه ساخته شدهاند، درنهایت به فاجعهای چون قسمت آخر این مجموعه میرسد، نمیتوان متأسف نشد و واکنشی نشان نداد.
چگونه میشود که آن فیلمهای نبوغآمیز درنهایت به چنین دنبالههای احمقانهای برسند؟میزان سستی آخرین قسمتی که بر سری فیلمهای «بیگانه» ساخته شده، به حدی است که با شکستی مفتضحانه از گیشه درحالی پایین آمد که منتقدان با بدترین الفاظ از آن یاد میکردند!
کسی انتظار ندارد که عمق و تأثیر ویرانگر «بیگانه2» در دنباله جدیدش تکرار شود، ولی میشود متوقع بود نابغهای که پشت دوربین ایستاده، حداقل در رعایت بدیهیات قدری توانایی و استعداد داشته باشد.اینجاست که باید قدر سیلوستر استالونه را دانست که در «رمبو4» حداقل نشان میدهد که هنوز قواعد بازی را فراموش نکرده است.
احتمالا کسانی که «اولینخون» را دوست نداشتهاند، با «رمبو4» هم ارتباط برقرار نمیکنند ولی دوستداران قدیمی «رمبو»، قطعا از تماشای بازگشت قهرمان محبوبشان به پرده نقرهای، مشعوف میشوند. برای کسی هم که «رمبو» را دوست ندارد، قسمت تازه به همان اندازه احمقانه و میلیتاریستی است که «اولینخون».
استالونه خود یکی از نمونههای جالب توجه ماجرای دنبالهسازی است. او با اولین فیلمش «راکی» درست مثل خود کاراکتر فیلم، یکشبه از گمنامی به شهرت رسید. موفقیت «راکی» که در چندین رشته برنده جایزه اسکار شد (ازجمله اسکار بهترین فیلم آن هم در حضور راننده تاکسی)، دنبالههای بعدی را درپی داشت که جز قسمت ششم «راکی بالبوا» که پارسال ساخته شد، هیچکدام فیلمهای خوبی از کار درنیامدند.
به این دلیل ساده که قهرمان سادهدل و کلهشق «راکی1» در دنبالههای بعدی جای اصالت را با اغراق عوض کرده و تبدیل شده بود به یک ماشین پولساز.در ماجرای دنبالهسازی، استثناها را اگر کنار بگذاریم، این گیشه و قواعد حاکم بر آن است که تعیین میکند چه دنبالهای و با چه سروشکلی باید ساخته شود.