روایت همشهری از قهرمانان روستاهای کارون ۳- خبرنگار؛ فاطمه عباسی: هر اتفاقی ممکن است راه را طولانیتر کند. اگر باران ببارد و آب رودخانه بالا بیاید، اگر برف جاده را ببندد و خودروهای مسافرکش بین راه توقف کنند یا اگر قرقره سیم متصلشده روی عرض رودخانه گیر کند و نشود به آن طرف رودخانه رفت. با هر اتفاقی راه معلمهایی که برای تدریس به روستاهای پشت سد کارون ۳ میروند، سختتر میشود؛ روستاهایی که با وجود نزدیکی به کارون و نیروگاه برق، از امکانات اولیه مانند آب و برق محرومند.
از ۱۵ سال پیش و پس از احداث سد کارون ۳ راه ارتباطی روستاهای شهرستان ایذه، شهری در مرز سردسیر کوهستانهای سربهفلککشیده بختیاری و جلگه گرمسیر خوزستان، محدود شد و مردمان این منطقه در محاصره آب قرار گرفتند. از همان سالها معلمهایی که از شهر برای درس دادن به بچههای روستا میآیند، باید ساعتها در راههای صعبالعبور پیادهروی کنند و از عرض رودخانهای که پل ندارد بگذرند تا به مقصد برسند. کولاک برف و باران، سیلاب گاهبهگاه و گل شدن راهها در این روزهای سرد زمستان هم سختی راه را برای معلمها دوچندان میکند. معلمهایی که در تمام روزهای سال این سختی را به جان میخرند تا همه کودکان، حتی در دور افتادهترین روستاهای کشورمان حق تحصیل داشته باشند.
- خدایار زمزم، معلم روستای بنهاران
خدایار زمزم، معلم روستای بنهاران (بنرون) از توابع بخش دهدز، را خیلیها از طریق صفحات مجازی و صدا و سیما و روزنامهها میشناسند. پیگیریها و حرفهایش برای تغییر وضعیت مدارس روستایی، او را به چهرهای محبوب و دلسوز در میان مردم روستا تبدیل کرده است. او که برای رفتن به مدرسه، ۱۷ کیلومتر راه خاکی را گاهی با موتور و گاهی با پای پیاده طی میکند، میگوید: «روستای بنهاران در فاصله ۲ کیلومتری از سد و نیروگاه کارون ۳ واقع شده است و ۵۰ خانوار در آن زندگی میکنند، ولی متاسفانه با وجود دریایی عظیم از آب و منبع بزرگ تولید برق، از داشتن این امتیازات محروم است. این روستا هیچ سهمی از توسعه و امکانات نبرده و حتی راه دسترسی به آن فقط با پای پیاده و وسایل کوهنوردی امکانپذیر است.»
خدایار یک موتور دارد که با آن در روزهای بیبرف و باران به مدرسه میرود: «باران که بیاید تمام جاده خاکی، گل میشود و باید پای پیاده تا مدرسه بروم. در این بین رودخانه هم هست که پلی شکسته روی آن زدهاند و عبور کردن از این پل خودش حکایتی است. ۴ دانشآموز این مدرسه هم از روستاهای اطراف میآیند، اگر نتوانند از روی این پل بگذرند، باید مسافت ۳ کیلومتری و عبور از یک دره خطرناک را به جان بخرند تا از کلاس درس عقب نمانند.»
او درباره وضعیت روستا توضیح میدهد: «در بهار و تابستان گرمای شدید و در زمستان سرمای طاقتفرسا را در این روستا و کلاسهای درس تجربه میکنیم ولی خبری از برق و آب و گاز نیست. البته این فقط مشکل روستای بنهاران نیست. خیلی از روستاهای توابع بخش دهدز در شهرستان ایذه پشت دریاچه سد کارون ۳ محصور شدهاند و با این مشکلات درگیرند. در بسیاری از روستاها تنها راه ارتباطی عبور با یدککش دریایی و ناوچههای کوچک است که مردم ساعتها باید منتظر آن بمانند. در حالی که از غروب تا صبح هیچ ترددی نیست. اگر کسی هم در این مناطق بیمار شد، باید تا روز بعد صبر کند. برخی روستاها مانند سرگچ. پلم، دره بنهها و سید خدر هم اصلا جاده ندارند و کل مسیر صعبالعبور است».
- آب آشامیدنی نداریم
مدرسه ابتدایی «کوشش» در روستای بنه اران از مدرسه بودن فقط یک چهاردیواری دارد و سقفی که لکههای زرد بزرگش یادآور بارانهای گاه و بیگاه است. تنها یک بخاری نفتی سهم بچههای مدرسه است که بتوانند زمستان را با آن بگذرانند. خدایار میگوید: «روزهای ابری و بارانی سقف مدرسه چکه میکند و آب از لابهلای دیوارهای سنگی به کلاس راه باز کرده و هر لحظه احتمال ریزش سقف و دیوار وجود دارد. آبی که از سقف میریزد و صندلیهای کلاس را خیس میکند.»
او ادامه میدهد: «روستا در میان ۲ رودخانه فصلی و یک دریاچه واقع است، ولی آب آشامیدنی سالم ندارد. شاید باورتان نشود، ولی بعضی روزها آبی برای آشامیدن نداریم و در بهترین حالت میتوانیم در شبانهروز فقط ۴ لیتر آب آشامیدنی ذخیره کنیم. مردم روستا بعد از باران از آب ناودان مدرسه برای آشامیدن خود و دامهایشان استفاده میکنند. اگر هم باران نباشد آب را از درهای که در ۲ کیلومتری روستاست میآورند. همین آب هم در بیشتر مواقع گلآلود و ناسالم است. تابستانها هم برای آوردن آب لب رودخانه کارون میروند که آن هم حدود ۲ کیلومتر با روستا فاصله دارد. آوردن آب از کنار رودخانه هم خطرات خود را دارد، زیرا با باز و بسته کردن دریچههای سد کارون ۳ یکباره سطح آب رودخانه تا ۱۰ متر بالا میآید. چند سال پیش ۲ دختر جوان که برای آوردن آب کنار رودخانه رفته بودند به همین علت غرق شدند».
- خیران به کمک بیایند
صفحههای آبیرنگ خورشیدی جلو ساختمان مدرسه از تلاش خدایار زمزم برای تامین برق حکایت دارد. او از ۵ سال پیش میگوید که این صفحهها را با هزینه شخصی خریداری کرده تا بچهها در مدرسه برق داشته باشند: «هر کدام از این صفحهها ۲۰ کیلوگرم وزن دارند. مجبور بودم برای آوردنشان ۲ روز تمام از غروب آفتاب تا ساعت ۴ صبح با پای پیاده و از راه کوهستانی به شهر بروم و دوباره به روستا برگردم. البته هزینه باتری این صفحات خورشیدی زیاد است و در روزهای ابری و بارانی هم کارایی ندارند. چون مدرسه در ارتفاع واقع شده بیشتر مواقع هوا مهآلود و تاریک است. گاهی مجبور میشوم در روز با چراغ قوه سر کلاس بروم تا بچهها بتوانند تخته را ببینند.»
خدایار دلش به خیرانی گرم است که به تازگی در ۲ روستای سرگچ و پلم مدرسه ساختهاند و میگوید: «از مسئولان که نمیشود انتظاری داشت، امیدواریم خیران به داد ما برسند و سر و سامانی به مدرسه این روستا و روستاهای دیگر منطقه بدهند.»
- مسعود سعادتی، معلم روستای کنگرو
بچههای روستای «کنگرو» مدرسه ندارند. هوا که گرم باشد کلاس را زیر سایه درختان روستا برگزار میکنند و حالا که سرما تا مغز استخوان را میسوزاند، میروند توی چادری که هلال احمر برایشان فرستاده. بیرون چادر آتش روشن میکنند و به نوبت برای گرم شدن پای آتش میایستند.
مسعود سعادتی، معلم روستا، در دوره ابتدایی شاگرد خدایار زمزم بوده و حالا که دکتری زبان و ادبیات فارسی دارد، به تدریس در شهر راضی نشده و راه معلمش را در پیش گرفته است. او هم مانند خدایار راه سختی را برای رسیدن به مدرسه و درس دادن به بچهها طی میکند: «ساعت ۵ صبح از ایذه راه میافتم و ساعت یک بعد از ظهر میرسم به مدرسه. از ایذه یک ساعت و نیم با ماشین میآیم تا لب رودخانه و بعد با قایق ۲۰ دقیقه طول میکشد تا برسم به جاده خاکی. از آنجا هم یک ساعت و نیم تا رودخانه فلزی باید پیاده رفت. از رودخانه فلزی هم باید با طناب و سیم بوکسل خودمان را به آن طرف رود برسانیم.» سعادتی توضیح میدهد که چطور خودش و ۲ شاگردش که از روستای احمدآباد برای مدرسه رفتن به روستای کنگرو میآیند، با سیم از رودخانه عبور میکنند: «یک سیم بوکسل در عرض رودخانه نصب شده و قرقرهای به آن وصل است. ما باید با یک تکه طناب به این قرقره متصل شویم و روی سیم سر بخوریم تا برسیم آن طرف رود. البته به این آسانی که میشنوید نیست. کافی است یک لحظه حواست پرت شود تا قرقره انگشتانت را قطع کند یا تعادلت به هم بخورد و پرت شوی توی آب».
او ادامه میدهد: «یکی از شاگردانم که کلاس دوم ابتدایی است هر روز به کمک مادرش با سیم از رودخانه میگذرد. یک بار هم کیف و کتابهایش افتاده است توی آب. شاگرد بزرگترم که کلاس ششم است، تنهایی از رودخانه رد میشود. حالا ما که عادت کردهایم، اما کلا این مسیر برای مردم روستا که میخواهند به شهر بروند پر دردسر است. یک خانواده در روستا هنوز نتوانسته بچه ششماهه خود را برای واکسن زدن به شهر ببرد چون نمیتوانند بچه را با سیم از رودخانه رد کنند. روستا هم نه جاده درستی دارد و نه خانه بهداشت. هیچ بهورزی هم برای زدن واکسن بچهها به کنگرو نمیآید.»
سعادتی هفتهای یک بار به شهر برمیگردد و در طول هفته در اتاقی که یکی از اهالی روستا در اختیارش گذاشته زندگی میکند. میگوید هزینه قایق زیاد است و باید ۲۴۰ هزار تومان برای هر بار رفت و آمد پرداخت کند و سختی راه هم مزید بر علت است بنابراین در روستا میماند.
پسرها و دخترانی که صورتهایشان از سرما گل انداخته بیرون چادر حلقه زدهاند و بیوقفه حرف میزنند. میگویند از این وضعیت خستهاند و دلشان میخواهد روستایشان یک مدرسه داشته باشد که مجبور نباشند چند کیلومتر و بیشتر را با پاهای نحیفشان طی کنند تا به کلاس بیدر و پیکر برسند و ظهر تشنه و گرسنه تا خانه برگردند. یکی از بچهها خواستهاش را تکرار میکند: «بگویید برای ما مدرسه بسازند. اینجا خیلی سرده. خیلی.»
- علی زندی، معلم روستای سید خدر
بیش از یک قرن از قدمت روستای سید خدر میگذرد و تا همین چند سال پیش نزدیک به ۱۰۰ خانوار در این روستا زندگی میکردند اما حالا از آن آدمها تنها تعدادی معدود ماندهاند که روستای بیآب و برق سید خدر تبدیل به ویرانه نشود.
تنها مدرسه کانکسی روستا یک معلم دارد که از ایذه میآید. علی زندی از محرومیت روستا میگوید: «برق و نفت و سرویس بهداشتی و آنتن موبایل و آب شرب نداریم.» او که مانند باقی معلمهای آن حوالی راهی طولانی را برای رسیدن به روستا طی میکند، ادامه میدهد: «اینجا ۲۵ خانوار زندگی میکنند و بقیه به شهر مهاجرت کردهاند. شغل این مردم دامپروری و کشاورزی بود، اما حالا در نبود آب به سختی روزگار میگذرانند.»
جاده خاکی روستا با اولین بارندگی بسته میشود و راهی برای موتور و نیسان باقی نمیماند. گل و لای حاصل از بارندگی، وسایل نقلیه را گرفتار میکند. بارندگی هم که نباشد زندی توان پرداخت هزینه بالای نیسان را ندارد. او میگوید: «برای هر بار رفت و برگشت باید ۵۰۰ هزار تومان کرایه بدهم که در توانم نیست، به همین دلیل ۶ ساعت پیادهروی میکنم و یک هفته در روستا میمانم و هفتهای یک بار به شهر برمیگردم.» دیوارهای فلزی کانکسی که حالا کلاس درس ۲۰ دانشآموز این روستاست، با بخاری نفتی گرم میشود. بخاریای که نفت آن را هم معلم مدرسه با هزینه شخصی خود تهیه میکند: « بارها برای وسایل گرمایشی به اداره آموزش و پرورش منطقه درخواست دادهایم، اما آنها هم بودجه ندارند که بخواهند به ما کمک کنند. حتی گفتند که بخشنامه شده از بخاری نفتی به علت خطرناک بودن استفاده نکنیم و اگر هم میخواهیم بخاری نفتی توی مدرسه بگذاریم باید مسئولیتش را خودمان بپذیریم. نمیتوانم ببینم بچهها از سرما رنج میبرند، مجبوریم از این بخاری استفاده کنیم. سهمیه نفت هم نداریم و خودم برای تهیه ۲۰۰ لیتر نفت ۵۵۰ هزار تومان هزینه کردم تا کلاس در زمستان گرم بماند».
- ایوب اسکندری، معلم روستای سبزی
اولین ساختمان سنگی، مدرسه روستای «سبزی» است که فقط دیوار دارد و سقفی که چندان امیدی به آن نیست. یک کلاس قابل استفاده که شیشه ندارد، بخاری ندارد و تا همین چند ماه پیش در هم نداشت. به پنجرههای کلاس نایلون چسباندهاند تا جلو باد و باران را بگیرد؛ تلاشی برای اندک تغییر و اصلاح،۱۱ دانشآموز در این کلاس درس میخوانند؛ دختر و پسر و در چند پایه. این میشود مدرسه ابتدایی «قیس سبزی» که تنها امکان آموزشی در روستاست.
ایوب اسکندری، معلم مدرسه، که ۴ سال است در این روستا تدریس میکند، میگوید: «بیشتر معلمهایی که در روستاهای شهرستان ایذه درس میدهند، خودشان در همین روستاها و مدارس سنگی و خشتی درس خواندهاند. باید اهل اینجا باشی که بتوانی شرایط سخت را تحمل و مشکلات را پیشبینی کنی.»
کانکس تازهای سمت راست ساختمان است که هنوز افتتاح نشده؛ یک چهاردیواری آهنی که با وجود نو بودن، دیوارهایش کج و زخم خوردهاند. معلم توضیح میدهد که هنگام آوردن این کانکس، به علت باریک و ناهموار بودن جاده، اتاقک آهنی توی دره میافتد و حالا دیگر به عنوان کلاس درس چندان قابل استفاده نیست: «من راه درازی را از ایذه طی میکنم تا به روستا برسم، ۲ هفته توی روستا میمانم و آخر هفته به شهر برمیگردم. روزهایی را هم که در روستا میمانم در همین کانکس میگذرانم.»
روستای سبزی هم آب و گاز ندارد و بچهها اگر تشنه شوند باید خودشان فکری برای آوردن آب آشامیدنی کنند، آبی که در کمتر خانهای پیدا میشود. معلم میگوید درست است که زمستانها سرمای این منطقه کمتر از مناطق سردسیری است، اما در صبحهایی که سوز سرما صورت بچهها را سرخ میکند، خبری از سیستم گرمایشی هم در این مدرسه نیست. و بعد توضیح میدهد: «این مشکلات فقط مختص مدرسه و روستای ما نیست. مردم روستاهای اطراف سد کارون ۳ در کنار منبع عظیمی از آب و برق زندگی میکنند اما برای تهیه آب مصرفی روزانه خود مجبورند روزی ۲ مرتبه در ۲ نوبت صبح و عصر مسافتی طولانی را بپیمایند تا به چشمه بالای کوه برسند؛ مسیری که مالرو است. آنها در کنار یک سازه که نماد پیشرفت و تکنولوژی است زندگی میکنند، اما از سادهترین امکانات زندگی روستایی محرومند.»
مردم روستاهای اطراف سد کارون ۳ در کنار منبع عظیمی از آب و برق زندگی میکنند اما برای تهیه آب مصرفی روزانه خود مجبورند روزی ۲ مرتبه در ۲نوبت صبح و عصر مسافتی طولانی را بپیمایند تا به چشمه بالای کوه برسند
معلمهایی که از شهر برای درس دادن به بچههای روستا میآیند، باید ساعتها در راههای صعبالعبور پیادهروی کنند و از عرض رودخانهای که پل ندارد بگذرند تا به مقصد برسند.
- منبع: روزنامه همشهری ۲۹ بهمن
نظر شما