سه‌شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۸:۰۷
۰ نفر

خاطره بهفر : این تجربه گرچه تلخ اما حقیقی است. شادی‌آور نیست اما بیدارگر است:

لیلا 22 ساله است و 2 سال است که درگیر رفت و آمد به دادگاه و دادگستری و دفتر وکیل و مشاور شده است. خودش می‌گوید: رضا از همون شب اول عروسی دعوا راه انداخت که کادوهای فامیل اون بیشتره.

بعد هم بنای رقابت با شوهر خواهرم‌رو گذاشت؛ خیلی اذیتم کرد:  شب عقد خواهرم نیومد جلو فامیل از خجالت آب شدم؛ هر بار که دعوامون می‌شد خودزنی می‌کرد گفتم بیا بریم پیش مشاور قبول نکرد؛ فکر می‌کنم برای جهیزیه و آپارتمانی که پدرم به من داد با من ازدواج کرد، انگار انتظار داشت پدرم خرج زندگیمون‌رو هم بده همش می‌گفت به اون دامادشون بیشتر می‌رسن وقتی دیدم هیچ جوری راه نمیاد در خونه‌رو قفل کردم و گفتم تو شوهر من هستی و مسئول زندگی خودت برو زندگی درست کن.

رفت تو یک ده مثلا اتاق اجاره کرد دو تا تابلو زده بود به دیوار یک قابلمه و ماهی‌تابه هم گذاشته بود اون گوشه؛ مامور دادگاه اومد نوشت مکان قابل سکونت نیست تازه قولنامه هم نداشت؛ بعد رفت ادعا کرد زنم جنون داره. من جنون دارم یا اون که خودش‌رو می‌زنه؟ چند باری پیش قاضی و وکیل و پزشک و...رفتم تا ثابت کردم دروغ گفته. این دفعه المثنی بودن شناسنامه‌ام رو بهانه کرد که تو قبلاً  ازدواج کردی به همین خاطر شناسنامه‌ات رو عوض کردی.

نمی‌دونست که تو شناسنامه المثنی هم مهر طلاق رو می‌زنن. به جایی نرسید تا اینکه پارسال با ماشین تعقیبم کرد، چنان بهم زد که یک ماه بیمارستان خوابیدم همه این کارهارو کرد تا از مهریه من خلاص بشه حتی می‌خواست منو بکشه! حالا که همه تیرهاش به سنگ خورده می‌گه بیا با هم زندگی کنیم شما بودی می‌رفتی؟ گفتم باشه حق طلاق و مهریه‌ام رو بده میام باهات زندگی می‌کنم قبول نکرد می‌دونستم قبول نمی‌کنه زندگی ما دیگه زندگی نمی‌شه.

از لیلا می‌پرسم چرا رضارو انتخاب کردی؟ می‌گوید: من یک دختر آفتاب و مهتاب ندیده بودم معلومه که اولین کسی که به اسم خواستگار بیاد، بهش علاقه‌مند میشم، پدرم هم گفت: این جوون سالمه معتاد نیست خلافکار نیست من هم کمک می‌کنم زندگی درست کنید. بیچاره همه کار هم کرد شاید هم نباید می‌کرد.

می‌پرسم، فرصت کافی برای شناخت هم داشتید؟
لیلا؛ چند ماهی نامزد بودیم ولی خانواده ما تعصب دارند اجازه نداشتیم با هم بیرون بریم هفته‌ای یک‌بار می‌آمد خونمون.

تو همون مدت متوجه هیچ اختلافی نشدی؟
چرا نگران هم شدم ولی وقتی به پدر، مادرم گفتم: گفتند؛ درست میشه. اگه به هم بزنیم آبرو ریزی می‌شه!

لیلا و رضا دو سال است که نیروی جوانی و وقت و همه چیز خود را صرف رها شدن از یک ازدواج ناموفق کرده‌اند و حالا در گام آخر در جست‌وجوی راهی برای فرار از آن.

لیلا حق دارد. تمام سرمایه زندگی‌اش را در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم رضا کرده؛ به امید زندگی بهتر و اکنون همه امیدهایش را برباد رفته و آینده را تاریک می‌بیند. رضا هم گرچه روش‌های غیرانسانی و خلاف صداقت و شهامت را در پیش گرفته، ولی احساس مظلومیت می‌کند، او با خود می‌گوید؛ تمام ماجرا یک انتخاب و ازدواج اشتباه است و راه‌حل آن جدایی.

حال چرا باید او سرمایه‌ای را که حاصل سال‌ها زحمت او یا پدرش است دو دستی تقدیم لیلا کند؟ تنها به خاطر 6 ماه زندگی مشترک؟! آیا تاوان اشتباه او این‌قدر سنگین است؟

مشاهده ماجرای لیلا و رضا موجی از پرسش را در ذهنم بیدار می‌کند: آیا اگر لیلا و رضا فرصت کافی برای شناخت یکدیگر داشتند از انتخاب خود پشیمان نمی‌شدند؟ اگر پدر و مادر لیلا تردید او را جدی گرفته و با خوشبینی افراطی و ترس بیهوده از آبروریزی، او را از چاله به چاه نمی‌انداختند برای لیلا بهتر نبود؟

 اگر خانواده‌ها اهمیت مشاوره را بیشتر می‌دانستند و بخشی از هزینه‌هایی را که صرف جشن و شام و جهیزیه و آرایشگاه و... می‌کنند به این امر اختصاص می‌دادند فرزندانشان زندگی‌های مشترک بهتری نداشتند؟

اگر لیلا و لیلاها با نشستن مهر طلاق در شناسنامه خود امنیت اجتماعی‌شان را در خطر نمی‌دیدند، باز هم با سلاح مهریه در پی انتقام‌جویی بودند؟ آیا اگر لیلاها و رضاها می‌آموختند که طلاق هم می‌تواند منصفانه و دوستانه و انسانی باشد وقت و نیروی خود را صرف چنین جنگ طولانی  و فرساینده‌ای می‌کردند؟ آیا لیلاها و رضاها قربانی نیستند؟

کد خبر 48839

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز