بهویژه داستانهایی که در آنها از روزمرگیها و زندگی شهری سخن میرود. شهسواری نیز در تازهترین اثر خود از همین مسائل صحبت میکند اما با زبان و بیانی که از داستانگویی به شیوه سنتی بسیار فاصله دارد.
وی در این اثر – چنانکه در توضیح پشت جلد آن نیز آمده است - «برای اینکه احترام و علاقهاش را به چند داستان کوتاه از نویسندگان مختلف نشان دهد، از هر داستان، عناصری را انتخاب کرده و آنها را در چهار داستان جدید تنیده و رابطهای بینامتنی آفریده است.»
«تقدیم به چند داستان کوتاه» - علاوه بر عنوان کتاب – نام یکی از چهار داستان مذکور است. شهسواری در این داستان که بهصورت یادداشتهای روزانه نوشته شده است، رابطه عاشقانه یک زوج جوان را بهتصویر میکشد.
در این یادداشتها – که یک هفته از جمعه تا پنجشنبه را دربرمیگیرند – وقایع و مطالب چنان ترتیب یافتهاند که هریک از آنها با یکی از داستانهای معاصر ایرانی درآمیخته است بهگونهای که در پایان هر یادداشت نام اثر مذکور و نویسندهاش را نیز میبینیم.
نگاه نویسنده در این اثر آمیزهای از عشق خالصانه و فلسفه است که رابطه دو تن را به چالش میکشد اما آنچه شاید کمی خواننده را در این داستان وازده کند مواجهه او با معشوق نخنمای یکی دو دهه اخیر یعنی همان «سارا»ی معروف است! «آمرزش» نام داستان بلندی است که شهسواری در آن، بعد منفی زندگی شهری و دردسرهای مهاجران مرکزنشین را روایت میکند.
قهرمان این داستان پسری شهرستانی است که درپی کسب نام در وادی هنر به منجلاب پایتخت فروافتاده است. نویسنده در این اثر با ضرباهنگی تند حقایق تلخ زندگی شهری را بر سر مخاطب آوار میکند چنانکه خواننده را به همذاتپنداری وامیدارد اما از میانه کار گویی داستان به دو نیمه میشود.
در این بخش خواننده خود را ماورای طبیعت مییابد؛ جایی که خدا فرشتههایش را بر سر راه آدمها میگذارد و آنها را از گنداب نجات میدهد؛ دنیای بخشودگی و آمرزش. شهسواری در نیمه نخست داستان با قلمی استوار و پخته اما به سادهترین و قابلباورترین شکل ممکن روابط و ضوابط موجود در جامعه کنونی کشورمان و بیماری نظام فرهنگی و اداری را به تصویر میکشد.
او در این اثر قضاوت نمیکند اما خواننده را به این کار وامیدارد و نتیجه مورد نظر خود را در لایههای پنهان داستان به او القا میکند. وی در «آمرزش» با قرار دادن امری قبیح و خفتآور برای سرآغاز آشنایی و رابطه عاشقانه قهرمان داستانش بهنوعی با زبان تلخ و پنهان طنز، لوث بودن عشق در جامعه امروزی ایران را به ما یادآوری میکند.
شهسواری در «چاکریم جناب سروان» سعی کرده است به زبان طنز نزدیک شود. او در این داستان به خود جرأت داده و قهرمانش را فردی نظامی با درجه سروانی قرار داده است.
وی در این اثر از سبک داستانهای جنایی پاورقی که در روزنامهها و مجلات چاپ میشود، استفاده کرده است.
شهسواری با بهرهگیری از زبان طنزآلود، تکرار جملات و به هم ریختن روابط علی و معلولی و نیز وارد کردن شخصیتهای حقیقی در قالبهای غیرحقیقی در داستان، خواننده را تا مرز سردرگمی پیش میبرد.
خواننده در این اثر ابتدا تصور میکند قرار است ماجرای قتل پسری 5/17 ساله را بخواند اما بهزودی درمییابد که این مسئله بهانهای برای درافتادن به دام وقایعی خوابگونه است بهطوریکه نویسندگانی چون تولستوی، کافکا، پروست و... را در قالب شخصیتهای نظامی میبیند.
آخرین داستان مجموعه حاضر «زبرتر از خواب، نرمتر از بیداری» است. نویسنده در این داستان با محور قرار دادن رابطه یک زوج جوان، با دیدی روانشناسانه به مسائلی میپردازد که از نگاه مخاطب روزمره پنهان است؛ مسائلی چون علل برخی از حوادثی که هر روز در روزنامهها میخوانیم.
وقتی روزنامه بهدست میگیریم و در صفحه حوادث، خودکشی یک زن یا قتل یک مرد نظرمان را جلب میکند، از روی عادت بهدنبال دلیلی پیچیده برای آن میگردیم، اما شهسواری در این داستان به ما یادآوری میکند که حوادثی از این دست میتواند دلایلی قابل رفع و کوچک چون بیتوجهی یک مرد به همسرش داشته باشد!