برای ایرانی جماعت که شیفته ژانر وحشت نیست و هست هم، او نویسندهای محبوب و قابل احترام است.
اما نام دارابونت برای ما شناخته شدهتر است حتی اگر داستانهای سرراست او را بیشتر دوست داشته باشد و در فرمت سینما این شانس را بهدست آورده که یکی از همین داستانها را به نام رستگاری در شاوشنک ببیند، یا اینکه آن را بخواند و چه بهتر که کارگردانی، این داستان نازنین کینگ را به فیلم درآورده باشد 7 سال پس از این فیلم (رستگاری در شاوشنک محصول 1994 است) مسیر سبز را کارگردانی کرده که جزو محبوبترین فیلمهای سالهای اخیر جماعت ایرانی و شیفته سینما بوده است.
اما آخرین کار دارابونت باز هم برگرداندن یکی از آثار استیفن کینگ به زبان سینما بوده که قبلا توسط یک کارگردان دیگر ترسناکساز و البته مشهور (جان کارپنتر) کار شده و البته شکست خورده بود.
مه دستمایه اثر تازه دارابونت قرار گرفت و حاصل کار به شدت راضیکننده بود. عنوان فیلم در نسخه اصلی مه استیفن کینگ است و در اصطلاح رایج همان مه داستان جماعتی کوچک با خلق و خوی متفاوت که جغرافیای زندگیشان حداقل از یک شهر حالا تبدیل شده به یک اتاق یا یک سالن؛ محلی که یک فروشگاه یا سوپرمارکت است و علت تجمع، فراگرفتن مه غلیظ اطراف شهر و بیم حمله بیگانگان هیولاوش بسیار خطرناک و کریهالمنظر که در نهایت جمع محدودی که باقی ماندهاند در همان فروشگاه پناه گرفتهاند تا بعد چه پیش آید.
آنچه در داستان کینگ بسیار واضح و سرراست نمود دارد مفهوم ترس مطلق است. ترسی که البته میتواند منشاء یاوهگویی دیگران و شایعاتی باشد مبنی بر اینکه خارج از این اتاق و در داخل مه غلیظ، هیولاها در انتظار نشستهاند و ترسی که میتواند عقلی و منطقی هم جلوهگری کند بر این اساس که آنچه قبلا بر سر دیگران آمده باید درس عبرت باشد.
به هر حال منشاء ترس هرچه باشد و جلوهگری آن منطقی یا غیرمنطقی مردم جمع شده در اتاق بدجوری تشتت آرا دارند و این چندگانگی باعت خلق و ارائه تظاهراتی از سوی آنان میشود که ذات سبوعانه وحشیگری انسان را به سهولت نمایش میدهد.
ظرافتهای موجود در داستان مه استیفن کینگ اینگونه پیش میرود که گاه و بیگاه از سوی او به عنوان خالق اثر از هیولاهایش رونمایی میشود و این مواقع دست بر قضا فقط در هنگام رویارویی انسانها با آنها انجام نمیگیرد.
او برای توصیف هیولاهای داستان مه با قدرت آنها را پردازش و به بستر و روند شکلگیری داستانش وارد کرده با روندی که فرانک دارابونت با تیزهوشی، تا آنجا که ممکن است از انجامش طفره رفته است.
دارابونت در مه، هیولاها را وقتی نشان میدهد که تشتت آرا در اتاق کذایی به مرحله انفجار رسیده و آدمهای درون پناهگاه چنگ و دندان خود را به همدیگر نشان میدهند و آن هنگامی است که بالاخره طاقت یکی تمام میشود و از اتاق بیرون میآید و وارد آن مه غلیظ شدید میشود و آن وقت است که باز سر و صدا و ناله و فغان او را تماشاگر میشنود و از دیدن وحشت دیگر ساکنان مانده در اتاق است که پی میبرد هیولاها چه معاملهای با او کردند و مثلا و احتمالا چه سرنوشتی در انتظارشان است.
روندی که اگر چه طی حرفهایی که ساکنان اتاق کذایی با هم دارند و طی مشاجرههای تمامنشدنیشان گاهی به حرافی هم میرسد، اما بیانگر این نکته کلیدی است که ترس جزئی از وجود ماست و برای مقابله با آن و فراتر برای مقابله با هیولاها باید همه یکی شوند نه اینکه در این آشفتهبازار عدهای حق را به دیوید درایتون بدهند، تعدادی دنبالهرو خانم کاروری باشند و تک و توک پشتیبان برت نورتن کله خراب که اصولا اعتقاد دارد ترس بیجاست و هیچ خطری وجود ندارد.
هر چه باشد خانم کاروری وجود هیولاها را پذیرفته و قضاوتش اگرچه متافیزیکی است اما جالب احتیاط را رها نمیکند و درایتون که در بخش اول با کاروری هماهنگ است اما اعتقاد دارد همگی باید یکی شوند و با نقشه و برنامه و سرانجام در یک جا با اتحادی خدشهناپذیر بروند و پدر هرچه هیولای مخفی شده در مه غلیظ است را درآورند.
آنچه دارابونت با وسواس تا ادامه و پایان فیلم در ارائهاش ثابت قدم است همین کمنشاندادن هیولا جماعت و بیشتر نشاندادن ترس و مفهوم آن از طریق واکنشها و گفتوگوهای افراد پناهگرفته در سوپر مارکت است. از طریق این نوع نمایش و ارائه شخصیتهای هیولاها و انسانها است که درمییابیم واقعا در آن اتاق چه خبر است.
ناامیدی مطلق چه به روز انسان میآورد و خوشباوری سادهلوحانه انسان را به چه گورستانی مهمان میکند و یا اینکه همدلی در اوج ناتوانی چه کارها میتواند انجام دهد و شاید مهمتر از همه اینکه این بشر 2 پا اگر بخواهد بیمنطق باشد و کله خراب و گوشههایی از درندهخوییاش را نشان دهد چه فجایعی که قادر به انجامش خواهد بود...
اما مه یک اتفاق جالب هم دارد که در نهایت – احتمالا – به ضرر فیلم است. فیلمی که در ژانر وحشت ساخته میشود به ویژه اگر نویسنده داستانش کینگ هم باشد، به چرایی به وجود آمدن ترسها و منشاء آن کاری ندارد.
همواره دنبال کردن این چراییها و اگر و اماها داستان را به بیراهه میبرد. به زعم خود کینگ مهم، نشاندادن مفهوم ترس و ذات آن است و بس. در فیلم اما دلیل بهوجودآمدن مههای غلیظ در آن شهر کوچک و به تبع آن آمدن هیولاها، به وجود مواد رادیو اکتیو و پرتوهای اینچنینی نسبت داده میشود و نماهایی از این تجمع پرتوها نمایش داده میشود که برای مدتی تماشاگر را به این سمت میبرد که چه ربطی بین مه غلیظ و پرتوها میتواند وجود داشته باشد؟ و این همان وقتی است که بایدبه ایجاد ترس و واکنشهای آنهایی که در این بحران قرار گرفتهاند پرداخته میشد.
به هر روی فیلم 125 دقیقهای فرانک دارابونت که نوامبر 2007 حدود 4 ماه پیش به اکران سراسری راه یافت در نهایت هم مقبول تماشاگران واقع شد و هم نظر منتقدان را به دست آورد. اگرچه فیلم چیزی حدود 25 میلیون دلار فروخت اما دارابونت به فروش فیلم کاری ندارد و گفته اینکه داستان جدید کینگ که از یک سرگذشت ترسناک مربوط به خود نویسنده ملهم شده به زودی به بازار میآید و مهم این است که چه کسی آن را خواهد ساخت.
تا کنون یعنی آوریل 2008 مجموعا 53 فیلم و سریال از نوشتههای استیفن کینگ اقتباس شده و علیالظاهر این روند با قدرت ادامه خواهد یافت.