این سه شعر هم نمونهای از کارهای نوجوانان است:
آن قدر که ...
یک جمله
که از تکتک نقطههایش
مهربانی میچکد
یک لبخند
که مزه انارهای پیرمرد بزرگراه را میدهد
یک نگاه
که طراوتش
از باران پاییز هم بیشتر است،
خیالم را راحت میکنند
آنقدر که نمیدانم چهقدر...!
حدیث اسدی از تهران
تصویرگری از روشنک جزینی ، کرج
خواب شیرین
خواب میبینم که میآیی
در کنارم مینشینی
آنچنان نگاهت میکنم
که از نگاهکردنم خندهات میگیرد
من هم میخندم
آنچنان که با خنده خودم
از خواب بیدار میشوم
احمد داوری از خرم آباد
مردی از دیار فردا
شب را دگر توان ماندن نیست
از روز من چرا حذر کردی؟
در لحظه طلوع چشمانم
گویم چرا ز من سفر کردی؟
در مرگ لحظههای من گویی
خورشید من، مرا ز خاطر برد
قلب مرا به خواب شب گم کرد
بر راز دیدگان من پی برد
در چشم بینهایتم مردی
در اشک خود، ستاره را گم کرد
در شیشه نگاه خود، غم را
ارزانی نگاه مردم کرد
مردی که از دیار فردا بود
در لحظهای دوباره را گم کرد
مهزاد محمدی از گنبد