سه‌شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۸:۵۵
۰ نفر

یادداشت زیر تاملی فلسفی است درباره «زنده بودن»و «زندگی کردن»

bird box

همشهری آنلاین- یاسر هدایتی: ناقوس مرگ، در دو ماه گذشته آشناترین صدای تلخ ممکن روزهای کرونا زده مردم جهان است، صدایی آنقدر تلخ که حتی تنها صدای شیرین ممکن این روزها که گریه شیرین نوزادی تازه متولد شده می‌تواند باشد نیز در مقابل آن گاه رنگ می‌بازد، هرچند خودش طلیعه‌ای از امید است برای انسان درمانده .

کودکان تازه به دنیا آمده در این چند ماه از پس انتظاری که عموما والدینشان داشته‌اند،در فضایی دهشتناک پا به دنیا می‌گذارند. فضایی که در آن زنده ماندن بر زندگی اولویت پیدا کرده است.

با این تصور، تصویری از فیلم پسارستاخیزی و آخرالزمانی (Bird Box) به کارگردانی سوزان بیر در ذهنم زنده می‌شود. وقتی تراوانته رودز سیاهپوست  به ساندرا بولاکی که دو کودک را برای زنده ماندن تربیت می‌کند و نه زندگی، تذکر می‌دهد که بچه‌ها (دختر و پسری که در دوران وحشت‌زده، مرگ آلود و یاس‌ آور فضای فیلم به دنیا آمده‌اند) برای زندگی کردن باید به چیزی باور داشته باشند.

«تام:این زندگی چه فایده‌ای داره اگر چیزی برای باور داشتن نداشته باشن ؟

ملوری:تا زنده بمونن.

تام:زنده بودن زندگی نیست .زندگی بیش‌تر از ایناس یه چیزی که میتونی بسازیش. 

باید رویاهایی رو بهشون قول بدی که ممکنه هر گز حقیقت پیدا نکنن .باید عاشقشون باشی هر چند میدونی هر لحظه ممکنه از دستشون بدی.»

این دیالوگ جوهر همان چیزی است که زندگی است. همان چیزی که رابین ویلیامز فقید در فیلم انجمن شاعران مرده می‌گفت، باید آن را مکید تا احساس زندگی کردن داشت. و چقدر خوب بود اگر پدر و مادران خوش اقبالی که این روزها تولدی را در خانواده‌شان تجربه می‌کنند، این معنا در ذهنشان حک شود که زندگی کردن فراتر از زنده بودن است حتی در شرایط شیوع مرگ.

اما راستی ما چقدر زندگی کردن بلدیم؟

وقتی حرف از بلد بودن چیزی به میان می‌آید سخن از دو نوع فراگیری است ،غریزی و اکتسابی.آیا «زندگی کردن» امری غریزی است یا اکتسابی ؟ یعنی امری است که بر اساس طبیعت انسانی و بر اساس زیست تکاملی‌مان بلدیم یا از محیط و جامعه یاد می‌گیریم.

اگر «زندگی‌کردن» را هم معنا با «زنده بودن» در نظر بگیریم.  گویا بلد بودنِ زندگی کردن امری غریزی اس . مسئله‌ای که به واسطه انسان بودنمان ، سائقی ژنتیکی بر اساس طبیعتمان ما را می‌آموزاند.

اما اگر با فراز ابتدای این نوشتار موافق هستید و تمایزی اساسی میان زندگی کردن و زنده بودن قائلید . حتما شما هم بر این نظرید که زندگی کردن را باید فرا گرفت نه بر اساس غریزه که بر مبنای تامل و آموزش بیرونی که از درآمیختن خرد فردی و جمعی و نظام اجتماعی فراهم می‌آید.

با این وصف اگر مخاطب این نوشتار را فارسی زبانان هم وطنم در نظر بگیرم، پاسخ این پرسش برایم بسیار مهم خواهد بود که آیا خرد جمعی ایرانی ، فرهنگ تاریخی و لایه‌های معرفتی ذهن ایرانی  چیزی به نام آموزش زندگی کردن یا چگونه خوب زیستن دارد . «چگونه خوب زیستن» و «زندگی کردن» آن گونه که فرقی اساسی دارد با زنده بودن.

شاید در ابتدای امر اهمیت فراگرفتن و بلد شدن «چگونه زیستن» و «زندگی کردن» چندان آشکار نباشد. اما در مهلکه‌هایی که زنده بودن چنان اولویت پیدا می‌کند که زندگی کردن و خوب زیستن را کنار می‌زند، باید درنگ کرد که اصلا مگر از پیش زندگی کردن را بلد بوده‌ایم که اکنون اولویتی دیگر را به جای آن برمی‌گزینیم . و اگر فلسفی‌تر و عمیق‌تر شویم، پرسش به‌جایی خواهد بود که اصلا مگر «زنده بودن» با «زندگی کردن» تباین دارد و اگر تضاد و تناقضی در میان این دو مفهوم است ذاتی است ، یا عرضی؟

شاید این پرسش هم مطرح شود که مگر این مهلکه ها در تاریخ انسان چقدر حضور دارند؛ و من با وام گرفتن اصطلاحی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست می‌خواهم بگویم همیشه .
فیلسوفان اگزیستانسیالیست در اصطلاحی با عنوان موقعیت‌های مرزی(Boundary situations) از وضعیت‌های ناگزیر انسانی حرف می‌زنند که انسان ها را از روزمرگی‌ها رها می‌کند.
از نظر کسی مانند یاسپرس، روانپزشک و فیلسوف آلمانی در زندگی انسان موقعیت‌هایی گریز ناپذیر وجود دارند که انسان هیچ راه فراری از آنها ندارد و هر فردی بالاخره در زندگی خود با آنها مواجه می شود. مشهور ترین موقعیت‌های مرزی که یاسپرس و برخی دیگر از فیلسوفان اگزیستانسیالیست از آن نام می‌برند مانند؛ شانس،مرگ،رنج، کشمکش، تقصیرو... هستند.
از نظر  فیلسوفان اگزیستان موقعیت‌های مرزی آن اوضاع و حتی احوالی است که انسان در هنگام رویارویی با آنها دچار یأس و ناامیدی می‌شود اما نهایتا از دل همین موقعیت‌ها و با برخورد آگاهانه و تفکر فرارونده  است که انسان‌ها می‌توانند به وجود اصیل خود دست پیدا کنند.

فهم اصطلاح موقعیت‌های مرزی  برای من در اهمیت بلد بودن «زندگی کردن» و «چگونه خوب زیستن» نمود دارد . موقعیت‌های مرزی مثل  وقتی که با مرگ عزیزی روبرو می‌شویم یا با نتیجه جواب آزمایشی که به ما می‌گوید خودمان یا یکی از عزیزترین افراد زندگیمان در آستانه مرگ است. وقتی با تصادفی یا اتفاقی همه آنچه انباشته و ماحصل عمرمان می‌دانستیم را ازدست رفته ببینیم ، وقتی از پس ماه‌ها انتظار با نوزادی ناقص روبرو شویم ، وقتی از پس سالها اعتماد خیانتی ببینیم، وقتی تنهایی نفسمان را بگیرد، درد و ناامیدی گلویمان را بفشرد و بی‌وفایی محبوبمان کوهی شود روی دوشمان. وقتی.......

با این وصف موقعیت‌های مرزی‌ برای همه انسان‌ها همان جایی است که ما در ورای روزمرگی‌های زندگیمان، از پس پوسته عادت‌های روزانه‌ می‌ایستیم وسرگردان و نگران و واخورده و به احتمال زیاد اندوهگین از خودمان شاید شبیه حسین پناهی عزیز فقید می‌پرسیم :«این بود زندگی؟»*و تازه شاید متوجه شویم که ما فقط زنده بوده‌ایم و یادمان رفته است و اصلا بلد نبوده‌ایم زندگی کنیم .

پی ‌حرف:

دریغم آمد شعر کامل و کوتاه حسین پناهی را نخوانید. که اگر خوانده‌اید باز هم بخوانید: 
«میزی برای کار/کاری برای تخت/ تختی برای خواب/ خوابی برای جان/ جانی برای مرگ/ مرگی برای یاد/ یادی برای سنگ/ این بود زندگی؟؟؟»

کد خبر 504977

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha