به گزارش همشهری آنلاین، روزنامه ایران در سلسله یادداشتهایی از صفدر تقی زاده، سیروس علی نژاد، هوشنگ چالنگی، علی دهباشی، ابوتراب خسروی، ارمغان بهدار وند و ... به درگذشت نجف دریابندری پرداخته است.
«انسان ظاهراً در مصاف خود با طبیعت شکست میخورد و نمیتواند آگاهی یا عقل خود را از چنگ و دندان پاسداران طبیعت وحشی صحیح و سالم بدر برد؛ اما این شکست عین پیروزی است.» و دیروز آنکه روزی این مقدمه را بر ترجمه کتاب «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی نوشته بود، به ظاهر از همین طبیعت وحشی شکست خورد؛ پیرمردی که نجف دریابندری بود و مانند سانتیاگوی آن کتاب از همه ماهیگیران دورتر رفت و «صید او از همه صیدها بزرگتر است»؛ صیدهای بزرگش ترجمه «پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران بود و «سرگذشت هاکلبری فین» و «بیگانهای در دهکده» مارک تواین، «گور به گور» و «یک گل سرخ برای امیلی» ویلیام فاکنر، «رگتایم» و «بیلی باتگیت» دکتروف، «آنتیگونه» سوفوکل، «قدرت»، «تاریخ فلسفه غرب» و «عرفان و منطق» برتراند راسل، «پیرمرد و دریا»، «برفهای کلیمانجارو» و «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی، «خانه برناردا آلبا» فدریکا گارسیا لورکا و... و طبخ بزرگش «کتاب مستطاب آشپزی» با همکاری همسرش فهیمه راستکار.
اول شهریور به ۹۱ سالگی میرسید (در شناسنامه اول شهریور ۱۳۰۸ نوشته شده ولی گویا در زمستان ۱۳۰۹ به دنیا آمده) که دیروز درگذشت و مانند سانتیاگو «برنده بازی اوست؛ به همین دلیل باخت او هم ناگزیر است. زیرا که بازگشت او به سلامت از آن راه دور در آن دریای پر از بمبکهای (ماهی شکاری) گرسنه ممکن نیست. برنده کسی است که به جای دور برود، اما هر کس به جای دور برود ناگزیر بازنده میشود.»
میدانست این بمبکها نخواهند گذاشت او ماهیاش را سالم به بندر برساند اما چون ماهیگیر است، چارهای جز این ندارد که تا آخرین نفس از ماهی خود دفاع کند؛ او ماهیگیری است که از «حد» گذشته است، مانند سانتیاگو از جای دورتری میآید، پس معیار و شکست او این نیست که از این راه دور چه آورده است؛ معیار او این است که با مخاطرات این راه چگونه روبهرو شده است.
او بازندهای است که در عین حال و به همین دلیل، برنده است؛ شکست خود را وقتی میپذیرد که به پیروزی کامل رسیده است. (دریابندری، مقدمه پیرمرد و دریا) دریابندری هم از راه دورتری میآید؛ آبادان. شهری که به تعبیر او «درست مثل شهرهای حسابی دنیا بود. به طوری که مسافرانی که از تهران به آبادان میآمدند، خیلی متعجب میشدند. ساخته آن محیطم. آبادان به لحاظ فرهنگی شهر خیلی پیشرفتهای بود. حالا نمیدانم چطوری است؛ ولی آن موقع حتی از تهران هم خیلی پیشرفتهتر بود.» (سالهای جوانی و سیاست: خاطرات نجف دریابندری از آبادان، حسین میرزایی)
از راه دورتر و پرسنگلاخ سیاست تا ادبیات؛ از معلم شیمی که ادبیات نو را به او شناسانده و از صادق چوبک حکایت کرده و مسیر تازهای را فراروی جوانی گشوده که در سالنهای مدرن سینماهای آبادان، انگلیسی آموخته تا به استخدام شرکت نفت درآمد و به اداره انتشارات منتقل شد. نوشتن جدی را با نقدهای سینمایی آغاز و همزمان ترجمه را هم با داستانهای فاکنر شروع کرد؛ اولین کتابی که ترجمه کرد «وداع با اسلحه» بود در ۲۲ سالگی. (نقد سیروس علینژاد بر کتاب گفتوگو با نجف دریابندری)
او در اداره کشتیرانی شرکت نفت بود که مصدق نخستوزیر شد و «اوضاع انگلیس را به هم زد و به فاصله چند ماه انگلیسیها از ایران رفتند. بنده روز رفتنشان را هم خوب به خاطر دارم که سوار دو، سه کشتی شدند و ما جلوی ساختمان معروف شرکت نفت ایستاده بودیم و برای آنها از روی اسکله دست تکان دادیم و گفتیم بروید؛ و اینها رفتند و دیگر هم برنگشتند.» (یادداشتهای روزانه، ۳۰ روز با نجف دریابندری، مهدی مظفری ساوجی)
او در اداره انتشارات شرکت نفت آبادان بود که روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خبر کودتا و سقوط دکتر محمد مصدق را شنید؛ توفان کودتا اما هفت ماه بعد با افشای شبکه افسران حزب توده به آبادان و دریابندری رسید: «عضویت در حزب توده و در دادگاه هم اتهاماتی مثل خیانت به کشور، جاسوسی برای خارجی و از این قبیل را به ما تفهیم کردند.» حکمش اعدام بود که بعد تبدیل به حبس ابد شد؛ «یک سال در {زندان} آبادان بودم. بعد ما را بردند به دادگاه. دادگاه دستهجمعی بود. ما یک گروه ۱۱ نفره بودیم. بعداً که ما را محکوم کردند باز هم به زندان احمدآباد فرستادند. یک سال اینجا بودیم و بعد ما را بردند تهران.»
۵ ماه پس از انتقال به زندان لشکر زرهی تهران، از دادگاه با یک درجه تخفیف به ۱۵ سال حبس محکوم میشود. پس از تحویل به زندان قصر، یک سال را هم در این زندان میگذراند که بعد از آن به حکم حبس بلندمدت خود اعتراض میکند که نتیجه این اعتراض صدور حکمی چهارساله برای نجف دریابندری است و بنابراین چند ماه بعد از زندان آزاد میشود. (حسین میرزایی، گفتوگو با ایلنا)
در دوره زندان است که کتاب مشهور «تاریخ فلسفه غرب» نوشته «برتراند راسل» را ترجمه کرد و از همان دوره است که موقعیت خود را به عنوان یک مترجم، تثبیت و از حزب توده دوری میکند؛ حزبی که ۶ دهه بعد دربارهاش گفت: «اصولاً حزب اسمش و ظواهرش مارکسیستی بود. در واقع از مارکسیسم چیزی در حزب نبود. مارکسیسم در حزب توده فقط یک اسم بود.» (سالهای جوانی و سیاست) او از روزی که به زندان افتاد تا پایان عمر با حزب توده تماسی نداشت.
دریابندری بعدتر کار در استودیو گلستان فیلم و انتشارات فرانکلین را آغاز میکند: «حرکتی که فرانکلین ایجاد کرد و ۱۵-۱۰ سال هم ادامه پیدا کرد، در صنعت نشر ایران بسیار مثبت و سازنده بود. در واقع ما کارهایی کردیم که آن موقع ناشران ایران نمیتوانستند بکنند. در همه این کارها نقش همایون صنعتیزاده بسیار مهم و مؤثر بود.» (گفتوگو با مهدی مظفری ساوجی) پس از ۱۷ سال در ۱۳۵۴ همکاریاش را با مؤسسه فرانکلین قطع کرد و پس از آن برای ترجمه متون فیلمهای خارجی با سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران قرارداد بست.
انقلاب که شد قصد مهاجرت به امریکا کرد و دو سالی آنجا ماند: «مهاجرت یعنی مرگ... من در عرض دو سالی که آنجا بودم، دو صفحه ننوشتم چون با جامعه امریکایی تماسی نداشتم و نمیتوانستم داشته باشم.» برگشت و ترجمه کرد و اثری آفرید که او را در ۱۰ مرداد ۹۶ به عنوان «گنجینه زنده بشری در میراث خوراک» در فهرست حاملان میراث ناملموس (نادرهکاران) ثبت کرد و آن «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز» بود. ماجرای نگارش این کتاب به شبی برمیگردد که محمد زهرایی (مدیر نشر کارنامه) در غیاب فهیمه راستکار، مهمان دریابندری بود و دریابندری او را مهمان خوراکی مکزیکی- از دستپختهای خودش - کرد و سر همین شام زهرایی به دریابندری پیشنهاد میکند که کتابی در حوزه آشپزی تألیف کند. در نهایت، با تشویق زهرایی، دریابندری و همسرش فهیمه راستکار با کمک هم، بعد از حدود هشت سال تحقیق که گاه بهصورت میدانی انجام گرفته، این کتاب را به رشته تحریر درمیآورند. (ایسنا، ۱۱ مرداد ۹۶)
نخستین چاپ این کتاب نوروز ۱۳۷۹ بود که تا پاییز ۱۳۹۷ چاپ سیام آن منتشر میشود.آن هم توسط نویسندهای که معتقد بود «در میان ملتهای جهان، سه مکتب اساسی آشپزی چینی، ایرانی و اروپایی (رومی) وجود دارد. من، در این کتاب به معرفی مکتبهای آشپزی و انواع مواد غذایی و ارائه دستورهای آشپزی پرداختهام.» (گفتوگو با ایسنا، ۲۳ اردیبهشت ۷۹)
دریابندری نویسندهای بود که محمدعلی موحد در توصیفش از تعبیر نظامی بهره برده: «کباب از ران خود خورده» و «آدمی است خودآموز به معنی خودآموخته، خود استادِ خود بوده، خود کِشته و خود دروده.» (شب نجف دریابندری در شبهای بخارا، سوم اردیبهشت ۹۳) بسیار کشت و دیگران درودند و «سرانجام به علت مرگ درگذشت.» (برگرفته از «چنین کنند بزرگان»)
- با این فقدان چطور کنار بیاییم
سیروس علینژاد - نویسنده و روزنامه نگار: سابقه آشناییام با نجف دریابندری عزیز به حدود چهار دهه قبل بازمیگردد؛ هر چند که ترجیح میدهم به جای بازگویی ماجرای دوستی و نخستین دیدارمان از خود او بگویم؛ از این استاد و دوست قدیمی... همه آنهایی که دریابندری را میشناسند ، اذعان دارند که نویسنده و مترجمی چیرهدست و برخوردار از نثر کم نظیر بود.
اغراق نیست اگر بگویم طی تمام این سالها از وجود کمتر اهل کسی با آن قلم شیوا و نثر خاص بهرهمند شدهایم؛ آنچنان که حتی اگر دست روی پیچیدهترین مطالب میگذاشت، حاصل کار را با نثری روان در اختیار مخاطبان میگذاشت که این یکی از مهمترین خصیصههای زندگی حرفهایاش بود؛ نویسندهای که در قالب مترجم به مخاطبان معرفی شده بود و حق بسیاری بر فرهنگمان دارد. این مسأله را براحتی میتوان حتی از مقدمههایی که بر کتابهایی همچون «پیرمرد و دریا» اثر همینگوی نوشته نیز فهمید؛ در ارتباط با ترجمههای او هم نیاز چندانی به توضیح نیست چراکه در آن عرصه هم به استادی هرچه تمامتر کار میکرد. آنچنان که به ندرت میتوان مترجمی را یافت که بعد از انتشار اثری از دریابندری جسارت این را یافته باشد که دست به بازترجمه کتابهایی بزند که از سوی او عرضه شده بود. افزون بر این، او روزنامهنویسی بسیار برجسته هم بود که نمیدانم چرا به این وجههاش کمتر توجه شده است.
در آن سالهایی که مشغول فعالیت در انتشارات فرانکلین بود و به نوعی سردبیری کل و سرویراستاری را به عهده داشت موفق به انتشار مجله ای با عنوان «کتاب امروز» شد. اغلب مصاحبههای این مجله به شکل جمعی انجام میشدند با این حال دریابندری خودش به شخصه دست به نوشتن میزد. کافیست یک مرتبه مصاحبههایی که به قلم او هستند را بخوانید تا ببینید که چقدر استادانه دست به کار میشد؛ حتی اگر به عنوان یکی از حاضران در گفتوگویی شرکت میکرد، باز هم حاصل کار متفاوت از دیگر مصاحبههای رایج بود. در همین رابطه کتابی با عنوان «یک گفتوگو» به یادگار مانده که حاصل گفتوگوی ناصر حریری با نجف دریابندری است؛ حتماً به علاقهمندان توصیه میکنم این گفتوگو که بعد از انجام مجدد از سوی دریابندری بازنویسی شده را بخوانید. متن را که بخوانید، تازه متوجه تفاوت گفتوگوی یک استاد با افراد عادی میشود؛ البته که گفتوگو با خود اوست اما به وضوح تأثیر بازنویسی انجام شده از سوی دریابندری بر آن مشاهده میشود.
بگذارید با ذکر خاطرهای از این دوست قدیمی، گفتهام را به پایان ببرم. سال ۶۷ یا ۶۸ بود که برای مجله «آدینه» و انجام گفتوگویی نزدش رفتم. گفتوگو که تمام شد، از من قول گرفت متن را چند روزی در اختیارش بگذارم؛ با اینکه قبول آن چندان روال کارم نبود اما پذیرفتم. دو- سه روزی که گذشت برای تأیید نهایی رفتم؛ در راه بازگشت نگاهی به صفحههای گفتوگو انداختم و دیدم کاغذها، کاغذهای من نیست. راستش به من برخورده بود؛ مخصوصاً که به کار خودم اطمینان داشتم و بارها پیش آمده بود که هنگام مصاحبه با بزرگان فرهنگ و ادب با تحسینشان روبهرو شده بودم؛ از جمله زندهیاد خانلری که بعد از انجام گفتوگویی به من گفته بود فلانی تو حرفهای من را بهتر از خودم نوشتهای. بنابراین در جایگاهی نبودم که کسی دست در نوشتهام ببرد؛ خیلی دلخور شدم.
در راه بازگشت به نشریه حتی فکر کردم که شاید گفتوگو را منتشر نکنم. به هر حال همه ما روزنامهنویسها دچار غروری کاذب میشویم که در مواقعی از این دست دلخوریمان را به دنبال دارد که من نیز با سابقه کاریام از آن جدا نبودم. به نشریه که رسیدم، از سر کنجکاوی متن را خواندم و از تعجب حالم دگرگون شد. اغراق نیست اگر بگویم انگار که در متن آتش ریخته بود؛ سؤالهای خود من بود اما چنان عالی پیش رفته بود که بیتوجه به غروری که تا چندی قبل گریبانم را گرفته بود، آن را منتشر کردم. بیاغراق او استاد در نوشتن و فراتر از اینها رفیق بیمانندی بود.
حدود ۲۰ سال قبل سکته مغزی کرد و من و صفدر تقیزاده فکر کردیم برای روحیه دادن به دوست قدیمیمان کاری کنیم. تصمیم گرفتیم هر روز به خانهاش برویم اما باید بهانهای برای ساعتها ماندن پیدا میکردیم؛ بنابراین گفتیم که قصدمان انجام مصاحبهای مفصل است. حالا افسوس میخورم که چرا تمام آن گفتوگو را ضبط و منتشر نکردهام. فارغ از تعارفهای رایج آن طور که او را طی سالهای بسیار شناختم، دریابندری مردی بینظیر، هم از جهت حرفهای و هم اخلاقی بود؛ تردیدی نیست که عرصه فرهنگ و ادب یکی از بزرگمردان خود را از دست داده و نمیدانم با این فقدان باید چطور کنار بیاییم.
- شاهکاری در زبان مقصد
هوشنگ چالنگی - شاعر: نجف دریابندری آدم بسیار مهربان و خونگرمی بود و پیش از آنکه او را در مؤسسه فرانکلین ببینم، آثار و ترجمههایش را خوانده بودم و او را میشناختم. اواسط دهه چهل که به تهران آمدم در بنیاد پهلوی کار میکردم و دوستان پیشنهاد دادند که در مؤسسه فرانکلین مشغول کار بشوم. آن زمان جهانگیر افکاری، مجتبی مینوی و نجف دریابندری جزو ارکان اصلی مؤسسه بودند و برای پذیرش من باید نامهای، در واقع معرفی و تأییدی به رئیس مؤسسه نوشته میشد. نامه تأیید مرا با کمال مهر و محبت نجف دریابندری نوشت و امضا کرد و بعد از آن در مؤسسه فرانکلین مشغول به کار شدم.
دریابندری را باید یکی از شاخصترین چهرههای نسلی دانست که ثمره بسیار داشتند و بسیار خدمت کردند و تا آخرین لحظه که توان و توشه نوشتن داشتند نوشتند و ترجمه کردند و از خود آثار بزرگ و بااهمیت و البته درجه یک به جای گذاشتند. نثر او، بسیار درخشان است و انگار که کار را در ترجمههای خود تمام کرده و بعد از هر آن چیزی که او ترجمه کرد، دوباره ترجمه کردن آن آثار توسط دیگران، نوعی دوباره کاری است و بیهوده. او مراوده و دوستیهای بسیار نزدیکی با کسانی مثل شاملو داشت و از نزدیک در بطن و متن آنچه در ادبیات میگذشت بود و داستانهایی که او ترجمه کرد در زمانی که ترجمه مثل امروز فراگیر و بسیار نبود، علاقهمندان ادبیات را با جنس خوبی از ادبیات کشورهای دیگر آشنا کرد. آثاری شاخص که به بهترین شکل ممکن ترجمه شد و در زبان مبدأ و زبان مقصد شکل شاهکار زبان بودند. جای کسانی مثل او به سادگی پر نمیشود و او حالا، حداقل با یکی از آخرین آثار درخشانش یعنی «کتاب مستطاب آشپزی» در خانههای بسیاری از مردم ایران هست و امیدوارم در کنار همسرش، فهیمه راستکار، در آرامش باشد.
- چنین کنند بزرگان...
ابوتراب خسروی - داستاننویس: واژگان و جملهها در دست دریابندری ملایم و نرم بود و این مسأله نشان از قدرتمندی این مترجم داشت به علاوه اینکه حضورش در ادبیات با توجه به نقشی که هم در حوزه طنز داشت و هم در ترجمه بسیار حائز اهمیت است. در برخی ترجمهها، مخصوصاً ترجمههای متأخرش مثل «گوربهگور» نقدهایی هم به او وارد میدانستند که به نظر من ناشی از خستگی و کسالت سالهای آخر عمر بود و هیچکدام باعث نمیشود قدرتمندیاش در نثر و بازتاب مفاهیم زیر سؤال برود. جزو اساتید هست و با ترجمههایش تأثیر بسیاری بر ادبیات معاصر گذاشت.
نسل دریابندریها برای نسلهای بعدی، میراثهای فراوانی به جا گذاشتند و به همین جهت هم بسیار قابل احترام و تکریم هستند. از جمله این میراث، نگاه سرخوشانهای که به مسائل داشت و برای من همیشه جذاب بود. نویسندگان خلاق یک طنز زیرپوستی در کارش دارد که نشان از نکتهسنجی و هوشمندی آنهاست. اگر چه بیشتر به عنوان مترجم شهرت دارد اما این طنز و نگاه سرخوش در متنی که مینوشت، دمیده میشد و این خصوصیتیست خاص نویسندگان بزرگ. دریابندری از دنیا رفت و این سؤال هنوز در ذهن من است که کتاب مشهور «چنین کنند بزرگان» تألیف خودش بود یا ترجمه یا اقتباس؛ چون حداقل من، هیچ منبع خارجی برای آن پیدا نکردم و فکر میکنم احتمال خیلی زیاد نوشته خود دریابندری بود. به هر روی فقدان این نویسنده و مترجم درجه یک را به جامعه فرهنگ و ادب و خانوادهشان تسلیت میگویم.
- با ترجمههایش نسبت خونی داشت
ارمغان بهداروند - نویسنده: خبر مرگ «نجف دریابندری» شوخی است. یک شوخی بیوقت! باور نمیکنید چند قدم برگردید به عقب و چند خط از«وداع با اسلحه» و«یک شاخه گل سرخ برای امیلی» را مرور کنید. حتماً چنان در کلمه کلمه ترجمهاش فراموش میشوی که انگار کنار بهمنشیر آبادان با او مشغول قدم زدن باشی و راحتراحت او را نفس بکشی. پس همین اول کار شکستِ مرگ را لااقل دراین باره با هم امضا کنیم و به شرط زندگی، چند خط، در برابرش دست به سینه بایستیم.
عمو نجف – شاملو او را به این نام میخواند - چنان خود کِشته و خود دروده بود که ترجمه را نه گنجی برای معیشت که رنجی میدانست برای مترجم که به خوشاحوالی انسان امروز و فردای خویش امیدوار بود. از چنین رنجی است که اگر زادبوم ما امروز از توشه ادبیات دیگر ملل منتفع است. رنجی که به مانایی ادبیات ایران و دانایی اهالیاش ختم شده باشد، حتماً رنج دلپذیری برای دریابندری بوده است.
به خوی و خصلت زادگاه خویش – آبادان- گرم بود و به گفتوگو، گُل از گُلش میشکفت و هیچ به جست وجوی راهی نبود که دانستگیاش را به چشم بیاورد. نجف دریابندری نه فقط مترجم که همه ترجمههای او چنان دوبارهآفرینی شدهاند که گویی با او نسبت خونی داشتهاند. کشف لحن متن اصلی و برابرنهاد کردن آن در زبان ترجمه، مختص مترجمی است که به همین ویژگی، میتواند نویسنده نام بگیرد. ۹۱ سالگی موقع خوبی برای لنگر انداختن است. بسپاریم که او آن قدر آدم تربیت کرده است که به دریا برگردد.
- بیانش حتی در سختترین مواقع هم به طنز بود
صفدر تقیزاده - نویسنده و مترجم: خیلی متأسفم که بهترین دوست، همیار و همفکرم را روز گذشته از دست دادم؛ نجف دریا بندری نیز همچون من متولد آبادان بود؛ آشناییام با او به سال های تحصیل در دبیرستان رازی بازمیگردد. هر چند که این دوستی بعد از اتمام مدرسه قطع نشد و ما بعدها در شرکت نفت هم همچنان همراه هم بودیم. به واسطه شناخت بسیاری که از او دارم، معتقدم که دریابندری برخوردار از هوش و ادراکی سرشار بود که به او فرهیختگی خاصی بخشیده بود. هر چند که بیشتر به عنوان مترجم و نویسندهای چیره دست شهرت یافته بود اما برخوردار از بینش فلسفی و اندیشه سیاسی و ذهنی روشن هم بود که از این طریق افق دید گستردهای در مواجهه با بخشهای مختلف فرهنگ و ادب یافته بود. دریابندری چه در ترجمه و چه در تألیف تلاش بسیاری در جهت بررسی تاریخ، تفکر فلسفی و اجتماعی به خرج داد تا از این طریق موفق به ارائه بینش تازهای به خوانندگان شود. او در سالهای جوانی به دلیل مبارزات سیاسی به زندان افتاد، اما آنجا هم دست از کار نکشید و ترجمه آثاری همچون «وداع با اسلحه» نوشته همینگوی را انجام داد. افزون بر این مردی برخوردار از شخصیتی منحصر به فرد هم بود که در کنار کار حرفهایاش، او را به یکی از بزرگترین مترجمان کشورمان تبدیل کرده است. دوستی مهربان و بسیار فروتن که بیانش حتی در سختترین مواقع هم به طنز بود. یادش گرامی باد؛ فقدان نجف دریابندری برای فرهنگ این سرزمین ضایعه بزرگی است که بعید میدانم امکان جبران آن وجود داشته باشد.
- روشنفکری به تمام معنا
علی دهباشی - نویسنده و سردبیر مجله بخارا: استاد نجف دریابندری بیش از ۷۰ سال در حوزه فرهنگ و بویژه عرصههای تألیف و ترجمه به فرهنگ این مرز و بوم خدمت کرد و حضوری مستمر داشت؛ این حضور بعد از دورهای که به سبب فعالیتهای سیاسی گرفتار شد، شکل مداوم به خود گرفت. حتی در زندان هم بیکار ننشست و کار «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل را آنجا آغاز کرد. اگر نگاهی به آثار منتشر شده از سوی او داشته باشیم، میبینیم که رفته اما کتابخانهای ارزشمند برایمان به یادگار گذاشته است. کتابخانهای که در یکی قفسههای آن از «آیزایا برلین» با کتاب «متفکران روس» دیده میشود؛ در قفسهای دیگر گلچینی از بهترین رمانهای جهان از بزرگانی همچون ویلیام فاکنر با آثاری همچون «گور به گور» و ارنست همینگوی با کتابهایی نظیر «پیرمرد و دریا» و «وداع با اسلحه»، ساموئل بکت با «در انتظار گودو، دست آخر: نمایشنامههای بکت»، «رگتایم» نوشته «ای.ال. دکتروف» و... او به این موضوعات اکتفا نکرد و به سراغ مضامین فلسفی هم رفت، از جمله آثار بسیار باارزشی که «تاریخ فلسفه غرب» و «قدرت» برتراند راسل از مشهورترین آنهاست.
علاوه بر این او در زمینه فلسفه، خودش نیز از جمله صاحب نظران بود آنچنان که دست به تألیف اثر مهمی با عنوان «درد بی خویشتنی» زد؛ البته کتاب دیگری هم با عنوان «افسانه اسطوره» از او به یادگار مانده که آن هم حاصل مطالعات بسیاری است که در زمینه ادبیات داشته است. شاید جالب باشد که بدانید از نخستین کتابهایی که سال ۱۳۴۱ درباره تاریخ سینما در کشورمان منتشر شد به ترجمه او و از «آرتور نایت» بود.
آن زمان مثل حالا نبود که کتابهای بسیاری از تاریخ سینما در دسترسمان قرار گرفته و ترجمه استاد دریابندری از کتاب مذکور اتفاق مهمی به شمار میآمد. «معنی هنر» نوشته هربرت رید هم اثر دیگری است که اواخر دهه ۵۰ به ترجمه او در دسترس علاقهمندان قرار گرفت و تأثیر بسیاری در حوزه نقد حوزه هنرهای تجسمی به جای گذاشت. بی شک نجف دریابندری را میتوان نویسنده و مترجمی دانست که بخوبی نبض جامعه را در دست داشت و میدانست که یک جامعه در تلاش برای پیشرفت به شناخت ادبیات معاصر جهان نیاز بسیار دارد. او در این کار بسیار کوشا بود و از نثری درخشان با تسلط بر زبان فارسی برخوردار بود که کارش را متمایز از دیگران میکرد. حتی در سالهای پایانی زندگیاش کتابی با عنوان «مستطاب آشپزی» منتشر کرد که ناشی از ذوق بسیارش بود؛ هرچند که در این کار همسرش زنده یاد راستکار هم همکاری داشت. دریک کلام او یک روشنفکر به تمام معنا و منطبق بر معیارهای جهانی بود؛ یادش گرامی.
نظر شما