ترجمه- ناهید پیشور: پاس‌های بی‌هدف کاراکترهای جورج کلونی بی‌آنکه دروازه خاصی را نشانه بگیرند، قصه را به حاشیه می‌کشانند.

کلاه‌چرمی‌ها به جای آنکه روایت یک حماسه ورزشی و تصویر نقطه عطف آن باشد، یک کمدی یاس‌آلود رمانتیک از آب درآمد! با این همه کارگردان در انتخاب یک سوژه بکر، خلق کاراکتر داج کانلی و ایفای نقش او اشتباه نکرده است.

فیلمنامه در انتخاب سوژه و حتی طرح، بی‌نقص است و بسیار عالی پرداخته شده؛ داستان اینکه چطور فوتبال از یک بازی فراموش‌شده کالجی به پرمخاطب‌ترین و پرطرفدارترین مسابقات حرفه‌ای در میان ورزش‌دوستان تبدیل شده است. واردترین ایرادی که می‌توان به آن گرفت، اشتباه کارگردان در انتخاب ساختار روایی اثر است؛ البته نه لزوما اشتباه، شاید تردید در گزینش بهترین راه نزدیک‌شدن به داستان و اینکه چطور می‌توان از یک موضوع نو فیلمی عالی ساخت!

فیلم فقط در عرض چند دقیقه از یک کمدی رمانتیک به اسلپ استیک صرف تبدیل می‌شود و در عین ناباوری قبل از آنکه با یک ژورنالیست مبارز و یک قهرمان دروغین و ساختگی یعنی همان عناصر آشنای کلیشه‌های فرانک کاپرا به حوزه کارهای او بلغزد یک اسکروبال (کمدی خل‌بازی که مملو از وقایع غیرمحتمل و تیپ‌های غریب و مبالغه‌شده با رفتارهای غیرمعمول است) تمام عیار می‌شود! بدیهی است که استفاده از همه این زیر ژانرهای کمدی وقت زیادی می‌گیرد. فیلم تا 20 دقیقه ابتدایی خوب پیش می‌رود چنانکه می‌توان آن را بی‌نقص ارزیابی کرد.

کارگردان در این مدت نه چندان کوتاه سعی می‌کند نقطه عطف ماجرا را به‌گونه‌ای متضاد جلوه دهد. با وجود ژانر غالب کمدی، فیلم مختصرا به چند موضوع پیچیده اشاره دارد که البته به هیچ یک با توان کافی و اشتیاق لازم پرداخته نشده است. کلونی بر عاملی مشترک با پرچم‌داران ما (کلینت ایستوود) تاکید دارد؛ این که درست زمانی که قهرمانان حضور ندارند قهرمانی به طور ناگهانی خلق می‌شود.

این از این شاخه به آن شاخه پریدن ها و نوسانات در شیوه روایی و انتخاب زبان قصه، فیلم‌ را در بافتن داستان‌های باورنکردنی از اسطورگان و شخصیت‌های جنجال‌آفرین و برجسته تاریخ و حتی در ایجاد فضایی چون« بااستعداد» (بری لوینسون 1984) هم دچار ضعف و حتی‌ اختلال می‌سازد. فیلم با وجود پرسه‌زدن در لوکیشن‌های قدیمی و استفاده از لباس‌های دهه 20 هرگز در آن فضا  احساس رضایت و آرامش کامل نمی‌کند.

سال 1925 است و نخستین روزهای تولد فوتبال حرفه‌ای! سال‌هاست کانلی در تیم محلی و پرطرفدار دالاس بولداگز توپ می‌زند و دیگر سن و سالی از او گذشته اما پس از مدت‌ها تلاش در عرصه‌ای که به آن عشق می‌ورزد با یک بحران جدی روبه‌رو می‌شود؛ اسپانسر باشگاه رهایشان می‌کند. تیم بی‌حمایت او با مشکلات وحشتناک مالی دست به گریبان است و عملا فلج شده. کانلی در نقش کاپیتان تیم و یک پیشکسوت در قبال همه این اتفاقات احساس مسئولیت می‌کند. 

 شاید این معضل با کمک‌های مالی یک نیکوکار اجتماعی حل‌شدنی باشد، اما تکلیف فوتبال چیست؟ دغدغه مهمتر او فوتبال حرفه‌ای نوپاست که به تازگی از مسابقات دانشگاهی به یک ورزش حرفه‌ای تبدیل شده. لیگ کشور در آستانه سقوط و فروپاشی است و این زنگ خطری است برای همه کسانی که زندگی‌شان را در این راه گذاشته‌اند.

کانلی مصمم شده تا با انجام یک حرکت بنیادین هم تیم خودش را از خطر از هم پاشیده‌شدن نجات دهد و هم فوتبال حرفه‌ای ملی آمریکا را! او بعد از سنجیدن همه جوانب ماجرا به سراغ تنها گزینه‌ای می‌رود که معتقد است گره این مشکل به دست او باز خواهد شد؛ کارتر روتر فورد، یکی از ستارگان جوان فوتبال کالج که شهرت و آوازه‌اش نه فقط به واسطه فعالیت‌های ورزشی است بلکه بیشتر روایت دلاوری‌هایش در جنگ جهانی اول او را زبانزد خاص و عام کرده است. همه او را یک قهرمان جنگی و ورزشی محترم می‌دانند و قطعا حضور او  در هر محفلی در افکار عمومی بسیار تاثیرگذار خواهد بود.

کانلی به بهانه‌های زیادی متوسل می‌شود و با هزار حیله و ترفند او را متقاعد می‌کند که به عضویت بولداگز دربیاید. روتر فورد جدا از کارنامه طلایی و داستان‌های افسانه‌ای‌اش نگاهی جذاب و پرذوق دارد که می‌تواند در روحیه اعضای تیم تاثیرگذار باشد. مهارت، سرعت و تکنیک‌های او در بازی همتا ندارد و اساسا حضور او در کنار 10 نفر دیگر در زمین به همه نوعی امید و اعتماد به نفس می‌دهد. طولی نمی‌کشد که تئوری کانلی به نتیجه می‌رسد و با ورود کارتر به تیم همه چیز روی غلتک می‌افتد.

رنه زلوگر در نقش لکسی لتیلتون خبرنگاری است که ماموریت‌یافته هویت واقعی کارتر را فاش سازد و البته برای این کار باید مدارک مستدلی را برای اثبات ادعایش ارائه کند. تلاش‌های داج برای تعریف فوتبال بدنه و مشروعیت‌بخشیدن به قوانین پیشنهادی برای الحاق به فرهنگ فوتبال حرفه‌ای نتیجه تقریبا معکوسی دارد چون قوانین این ورزش و برگزاری مسابقات آن در چارچوب خاصی مقرر شده و رسمیت یافته‌اند. با این وجود نمی‌توان منکر تاثیرگذاری او در این عرصه شد. از تکنیک‌های فی‌البداهه در زمین گرفته تا تدوین اصول خاص مربی‌گری!

کاراکتر داج کانلی براساس شخصیت و زندگی شخصی و حرفه‌ای جانی بلادمک نالی خلق شده؛ ستاره فوتبال حرفه‌ای آمریکا که بین سال‌های 1938-1925 در لیگ ملی این کشور حرف اول را می‌زد. فیلم تازه کلونی سال‌های فعالیت او را در دهه 20 دالاس اسکیموز به تصویر می‌کشد، دوره درخشانی که برایش زمینه ساز کسب چهار عنوان قهرمانی و عضویت در فوتبال حرفه‌ای در سال‌های بعد شد. با این تفاوت که نام تیم در فیلم دالاس بولداگز قید شده است. بدون شک کلونی و بازیگر نقش مقابلش برگ‌های برنده در دست کلاه‌چرمی‌ها هستند.

جذابیت‌های ظاهری و تسلط و تکنیک آنها در ایفای نقش، تماشاگران عام را در خود غرق می‌کند و آن قدر جلب خود می‌سازد که فکرشان را از معطوف‌شدن به مسائل تخصصی‌تر بازمی‌دارد. ضعف داستان و کاراکترهای بعضا مبهمی که خوب تعریف نشده‌اند قطعا ذهنیت طرفداران دو آتشه کلونی را به هم می‌ریزد. آنها نیز چون منتقدان کار اخیر او را در مقام کارگردانی به چالش کشیده‌اند و معترضند که با توجه به پیشینه هنری و قابلیت‌هایی که از او سراغ داشته‌اند چیزی بیش از یک پایان سریع و ناگهانی از او انتظار دارند. قبل از اکران فیلم منتقدین امید چندانی به گیشه آن نداشتند و فروش متوسط داخلی بر این پیش‌بینی آنها صحه گذاشت. وقایع فیلم در سال 1925 روی می‌دهد یعنی درست مقارن با ساخت کلاسیک تازه‌وارد هارولدلوید که سوژه آن تا حد زیادی به فوتبال شباهت دارد. جان کراسنیسکی  کارتر روتر فورد همان گزینه مؤثر در ایجاد نقطه عطف داستان است.

او فقط قهرمان فوتبال نیست. کمتر کسی است که داستان قهرمانی‌‌های او را در گروگان‌گیری گروه پرتعدادی از آلمان‌ها در جنگ جهانی اول نشنیده باشد. در شخصیت‌پردازی این کاراکتر است که وفاداری سناریو به واقعیت‌ها زیر سئوال می‌رود و فیلم از صحت و سقم تاریخی‌اش خارج می‌شود، چون هیچ بازیکن جوانی در کالج با این نام خاص در فوتبال نبوده است.

در مورد شخصیت او حقیقت در کنار افسانه جمع نمی‌شود. لیکن بسیاری که در جریان هستند قصد دارند با روش دیگری قضیه را بررسی کنند. لکسی لتیلتون همان خبرنگار  «منشی همه کاره او» محصول 1940 است. او آمده تا چهره‌ای را که کارتر پشت این ژست‌ها و داستان‌سرایی‌ها از یک قهرمان جنگی مخفی کرده است فاش کند. او در این پروسه درگیر ماجراهای رمانتیک و عشقی می‌شود. با این وجود تا حدی هم در طرح یک داستان فرضی برای ماموریتش موفق می‌شود؛ داستانی که فرجام فوتبال حرفه‌ای هم منوط به صحت آن است.

در واقع این زیرداستان سربسته و به نوعی مبهم که چندان هم به موضوع محوری سناریو مرتبط نیست زمان زیادی از فیلم را به خود اختصاص داده است. نه زیر پلات‌ها با هم هماهنگی دارند و نه کاراکترها با هم جورند. مباحث مطرح در روزنامه و روزنامه‌نگاری و منظرهای مربوط به ژورنالیست قصه کپی ناشیگرانه از «صفحه اول» و «یک شب اتفاق افتاد»( 1934) هستند که البته بسیار تکراری و خسته‌کننده شده‌اند. فیلم در تعقیب و جست و جوی داستان، برخوردهای فیزیکی و زمین‌خوردن‌های به ظاهر کمیک زیاده‌روی کرده چنانکه نه تنها مخاطب را از این خنده‌های زورکی و تصنعی خسته می‌کند بلکه این ابزارهای کمدی را نزد او کاملا غیرموجه و باورنکردنی می‌کند. هیچ کدام از خط‌های رومانس داستان هم پذیرفتنی و قانع‌کننده نیستند چون لکسی تحت تاثیر هیچ کدام از این افراد خشن قرار نمی‌گیرد.

فیلم در طول این صد و چند دقیقه نمایشش آنقدر رنگ عوض می‌کند و در سبک تغییر می‌کند که از روال منطقی روایت قصه خارج می‌شود؛ کاراکترها یکی یکی پا به قصه می‌گذارند و به زور داستان را به جلو هل می‌دهند.

فیلمنامه دانکن برانتلی و ریک بریلی – نویسندگانی که زمانی در Sport Illustrated همکار بودند – به جای نوآفرینی تاریخی، تلفیقی از فیلم‌های سینمای قدیمی و بعضا کلاسیک هالیوود است. همین ماهیت بی‌حساب و کتاب قصه و ناهنجاری در شخصیت‌پردازی کاراکترهای فیلم و برگردان هر بخش از داستان حکایت از ناشیگری کلونی در تهیه پازلی از آثار ماندگار و بعضا موفق تاریخ سینما دارد. نکته قابل ذکر دیگر زمان طولانی فیلم است که خصوصا در سکانس آخر احساس نیش‌داری را به مخاطب القا می‌کند.

کاراکتر کلونی را اقتباس از چه شخصیتی می‌دانید؟ کلارک گابل یا کری گرانت؟!
در هر حال او خیلی دغل بازتر و سیاستمدارتر از کاراکتر جنتلمنی فرومایه، عیاش و خطاکار که سناریو برای آن تعریف کرده تصویر شده است! کاراکتر زن وجر به امید ازدواج با چشم‌های خیس و اشکبار در راه عشق او قدم می‌گذارد تا رزالیندر راسل تمام‌عیار « منشی همه‌کاره او»  را دربیاورد. شخصیت کراسینسکی در فیلم بیشتر بر سرشتی تکیه دارد که وجه قهرمانانه‌اش بر باورپذیری کاراکتر او می‌چربد.

موسیقی فیلم فوق‌العاده‌ عالی و شاد است؛ آمیزه‌ای از استانداردهای موسیقی کلاسیک و نوای گوشنواز جاز دهه20. طراحی صحنه و لباس فیلم تماشاگر را در فضای آن دوران فرو می‌برد که البته این امر  ناشی از خود آگاهی است. فوتبال در این فیلم بیشتر جنبه تزئینی، دکور و صحنه‌آرایی دارد. به هر حال فیلم به خودی خود یک فیلم ورزشی نیست؛ بیشتر یک کمدی اسکروبال و عجیب و غریب است با ظرافت‌ها و حساسیت دهه 40، اگر چه فیلم در دهه20 تعریف شده است. دیالوگ‌های فیلم بسیار غنی و شوخ‌طبعانه است. مشاجره لفظی جورج کلونی و رنه ریلوگر که غرض‌مندانه بازتابی از نبردهای میان اسپنسر تریسی و کاترین هپبرن می‌باشد یادآور نیم قرن گذشته است.

کلاه‌چرمی‌ها فیلمی است که اگر به هر دلیلی نخواهید آن را تماشا کنید وسوسه فضای فیلم و حال و هوای دهه 20 رهایتان نخواهد کرد. این ماشین زمان آنقدر در لباس، موسیقی، دکور صحنه و پس‌زمینه، جذابیت‌های دوره تاریخی‌اش را حفظ کرده که حتی لحظه‌ای نمی‌توان از آن چشم برگرفت. خصوصا صحنه‌های کلوزآپی که در آخرین بازی فیلم از تابلوی امتیازات میدان مسابقه گرفته شده بر وجود و اهمیت چنین قطار بازی مدرنی مهر تایید می‌زند!

ورایتی فیلم - 10 آوریل 2008

کد خبر 51126

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز