هیچچیز باقی نمیگذارد برای مصیبتزدگان. فرصت کافی برای نجات آدمها نیست و برای پیداکردن اجسادشان. همه شوکهاند. سیل مثل زلزله به چند دقیقه و ثانیه محدود نمیشود. سیل میخروشد و میآید و هر چیزی را از سر راهش برمیدارد. آنها اما همیشه هستند. وقتی هرکس هرچه برایش مانده برمیدارد و میرود، آنها میمانند و آنچه باقی مانده.
محمد حسن ارغند از سال 77 عضو داوطلب هلالاحمر است؛ داوطلبی که سالهاست بهطور تخصصی روی سیلابها و تبعات آن کار میکند و تابهحال در بیشتر سیلهای ایران حضور داشته است. میگویند با نظریاتش انقلابی در شیوه کمکرسانی به سیلزدگان ایجاد کرده و به خاطر نگاه جدیدش مجبور شده مقابل خیلی از نگاههای سنتی بایستد. ارغند یک نوآوری دیگر هم دارد؛ او برای نابینایان کلاسهای امداد گذاشته؛ طوری که آنها با اتمام دورهشان میتوانند بهخود و دیگران امدادرسانی کنند.
ارغند در کمکرسانی به حوادث زیادی شرکت داشته است؛ در زلزله بم، سقوط هواپیمای ایلیوشین، سقوط هواپیمای C-130، زلزله قزوین، سیل گلستان و...
اما معتقد است سیل از همه بدتر است: «در کار امداد حوادث 3 دسته هستند؛ حادثه، سانحه و فاجعه. آنچه مردم از امداد میبینند و آنچه بیشتر در رسانهها مطرح میشود فاجعه است.
فجایع همان اتفاقاتی هستند که تلفات انسانی بالایی دارند؛ مثل زلزله و سیل. هرکدام از این فجایع تبعات خاص خودشان را دارند و تبعاتشان بسیار گسترده است اما تبعات سیل بدتر است. آسیب ناشی از سیل مدتها در منطقه باقی میماند. هنگام زلزله تنها بحث نجاتدادن از زیر آوار، دفن جنازهها، اسکان مردم و بازسازی شهر مطرح است؛ درحالی که تبعات در سیل بسیار گستردهتر است.
بعد از هر سیل، آب به دلایل مختلف آلوده میشود؛ دلایلی مثل وجود اجساد انسانها و حیوانات در آب، مخلوط شدن آب سیلابها با آب فاضلابها و آلودگیهای دیگری که محیط در آب ایجاد میکند. این آلودگیها باعث رواج بیماریهای انگلی میشود که قبل از همه دامن خود امدادگرهای ما را میگیرد و آنها را بیمار میکند. امدادگر بیمار هم خودش احتیاج به نگهداری و پرستاری دارد و نمیتواند به کسی امداد برساند.»
انقلاب یک امدادگر
ارغند، تصادفی در یک سیلاب حضور داشت؛ سیلاب گلستان: «آنجا بود که دیدم چقدر آنچه تاکنون آموخته بودم با اتفاقاتی که در عمل میافتد، متفاوت است. سرعت اتفاقات در سیل به حدی بالا بود که امدادگران فرصت نمیکردند به آنچه در کلاسهای امداد خوانده بودند عمل کنند. اینجا بود که فهمیدم در این زمینه خلأ هست و باید دست به کار شد. این شد که تصمیم گرفتم بهطور جدی در این زمینه فعالیت کنم.» ارغند کولهپشتیاش را برداشت و به سمت مناطق سیلخیز رفت. مناطق سیلخیز مناطقی هستند که نفوذپذیری خاک در آنها کم شده و بارندگی در آنها زیاد است. جنگلها هم ازبین رفتهاند و اکوسیستم طبیعی منطقه تغییر کرده و همین باعث سیل میشود:«گوش بهزنگ ایستاده بودم و هرجا خبر میآوردند که در منطقهای سیل آمده- بهعنوان ناظر و برای انجام تحقیقات - به آنجا میرفتم. حضورم در مناطق سیلخیز 3-2 سال طول کشید. در تمام این سالها مشغول نوشتن جزوهای شدم که در آن هر چه راجع به امداد در سیل به چشم دیده بودم، آوردم. حاصل سالها تلاش و ممارستم شد یک کتاب؛ کتاب «امداد و نجات در سیلاب»
نجات ممکن نیست
ارغند در کتابش حرفی جدید زد؛ حرفی که مدتها طول کشید تا در ذهن امدادگرها جابیفتد: «ما نمیتوانیم در سیلابها عملیات نجات انجام دهیم و این کار باعث ازبین رفتن زمانی میشود که بسیار اندک است. در حقیقت ما در سیلابها آنقدر زمان نداریم که بتوانیم مردم را از آب بگیریم. مدتی که در گلستان بودم (آنجا حداقل هفتهای یکی دوبار سیل میآمد) اوضاع را با منابعی که درمورد سیلاب بود مقایسه کردم. در نجات به ما میگفتند سریع یک کارگاه کارل سون (نجات) ببندید؛ درحالی که این کار عملا بیفایده بود. در گلستان دیدم سیل چگونه یک پایه پل بتونی فوقالعاده سنگین را با خود میآورد. در چنین سیلی متأسفانه آدمها در کمتر از یک دقیقه جانشان را از دست میدهند. در حقیقت ضربه شدیدی که سیل به آنها وارد میکند، آنها را منهدم میکند. یادم میآید زمانی که به امدادگران خودم نجات در سیلاب را آموزش میدادم، رفتیم کنار رودخانه خروشانی که عمق آن تازه، زیر زانو بود.
یکی از بچههای قویهیکل و ورزشکار داوطلب شد داخل آب بیفتد و بچهها بهعنوان تمرین او را نجات بدهند. داوطلب خودش را داخل آب انداخت و ما سریع شروع به بستن کارگاه کردیم. در این فاصله، فرد داوطلب در کمال ناباوری تعادلش را از دست داد. ما فقط صدای کمک کمک او را میشنیدیم. داوطلب از کارگاه اول ما رد شد و کارگاه دوم ما با زحمت بسیار توانست او را نجات دهد. تازه شدت آب در رودخانه بسیار کمتر از شدت آب در سیلاب است و از طرفی مانور ما کاملا در شرایط پیشبینیشده انجام گرفته بود. تجربه نشان داده 15 سانتیمتر سیلاب میتواند یک انسان و 40 سانتیمتر آن میتواند یک خودرو را به راحتی به حرکت درآورد.
در چنین شرایطی هیچ انسانی نمیتواند دوام بیاورد؛ بهخصوص در سیل برقآسا. سیل برقآسا زمانی است که سد میشکند و ارتفاع آب به 4-3 متر میرسد؛ یادم نمیرود من کودک بودم که سیلی در تهران آمد. قدرت آن به حدی بود که سنگهایی که از شمیران با خود آورده بود را جرثقیل هم نمیتوانست جابهجا کند. سنگها را خرد کردند و بردند. در کتابم آوردهام که در بهترین حالت- یعنی اگر هنگام وقوع سیل، کولهپشتی روی دوش امدادگر باشد- حداقل 48 ساعت طول میکشد تا امدادگر به منطقه برسد و در این شرایط وقتی امدادگر به منطقه میرسد که سیل همهچیز را با خود برده؛ البته مدتی طول میکشد تا نظریات من میان امدادگران جا بیفتد اما خدا را شکر عده زیادی آن را پذیرفتهاند.»
کار ما امداد است
بهنظر ارغند در شرایط جاریشدن سیل مهمترین وظیفه امدادگر، امداد است نه نجات: «امدادگر باید سعی کند جنازهها را در آب پیدا کند و جنازه انسانها و حیوانات را از آب بگیرد تا کمتر آلودگی ایجاد شود. ازنظر روحی و معنوی به آسیبدیدگان کمک کرده و در اسکاندادن آنها بکوشد. در کتاب، سلسله کارهایی که امدادگران باید هنگام وقوع سیل انجام بدهند به نحوی متفاوت آمده است.»
از بازار تا گلستان
ارغند یک مؤسسه تبلیغاتی در بازار دارد و کار اصلیاش هم همان است. او از سال 77 با هلالاحمر بهطور داوطلبانه فعالیت میکند: «اول نمیدانستم هلالاحمر چنین طیف گستردهای دارد. اول فقط میخواستم در کلاسهای کمکهای اولیه شرکت کنم اما بعد وقتی وارد سیستم شدم و فعالیتها را دیدم، به شدت جذب شدم و در عملیاتها شرکت کردم. تخصص اول من امداد کوهستان است و درحالحاضر آن را هم تدریس میکنم.»
امداد برای نابینایان
اما فعالیت دیگر ارغند امداد برای نابینایان است. او در مؤسسه «عصای سفید» کلاسهایی گذاشته و در آن به نابینایان درس امدادگری میدهد؛ اینکه کسانی که نمیبینند بتوانند بهخودشان و دیگران کمک کنند، پدیده جالبی است:«یکی از دوستانم در بخش نابینایان بسیار فعال بود.
فعالیت او به این صورت بود که برای آنها کتابهای صوتی تهیه میکرد. به این طریق که کتابی را برای آنها روی نوار میخواند و این کتاب دست به دست بین آنها میگشت و همه آن را گوش میدادند. یک روز دوستم گفت نابیناها صدمه زیادی میبینند؛ مثلا کوچکترین آسیبی که میبینند سایهبان خیابانهاست که گاهی به سرشان آسیب میزند. نابینایان نسبت بهخودامدادی در ضعف اطلاعاتی بودند.
بهطور کلی آدمهای عادی اطلاعاتی درباره امداد دارند؛ یا در کوچه و خیابان دیدهاند یا در تلویزیون. ولی تصور کنید نابینا تابهحال باندکشی از نزدیک ندیده است. این شد که به فکر آموزش به آنها افتادم. اول از همه یک NGO به نام خانه آشنای جوان تاسیس کردیم و از نابینایان مؤسسه عصای سفید دعوت کردیم که در این کلاسها شرکت کنند. اول برخوردشان خوب نبود؛ اعتمادبهنفس نداشتند و احساس میکردند کاری از دستشان برنمیآید. حتی یکی از آنها با اعتراض میگفت ما را سر کار گذاشتهاید، نابینا که نمیتواند امدادگری کند. ولی باور کنید آنها جزو باهوشترین شاگردانی هستند که دارم.
امدادگری احتیاج به دستان قوی دارد و آنها هم دارای دستهای فوقالعادهای هستند. سرعتعملشان هم به طرز عجیبی بالاست. من حتی کار با دستگاه فشارخون را به آنها آموختم. نابینایی بود که هربار باید مادر پیرش را به تنهایی سوار ماشین میکرد و برای گرفتن فشار خون به دکتر میبرد.
یک دستگاه فشارخون برای او گرفتم و به او دادم. دیگر خودش فشار مادرش را میگرفت؛ حتی به آنها احیای قلبی را هم آموختم. همان کسی که ابتدای کلاس غر میزد، یک روز جایی مهمان بود و یکی از افراد دچار حمله قلبی شد. او با عملیات امداد، جان او را نجات داد. دلم میخواست میدیدید با چه افتخاری از کاری که کرده بود، صحبت میکرد.»
ارغند کتاب صوتی آموزش امدادگری برای نابینایان را هم به چاپ رسانده است.
همشهری خانواده
18 اردیبهشت87