سرطان سکوت گرفتهایم
عقرب جهل
از فهم جامعه بالا میرود و
داس
دست به دست میچرخد
دست همه ی ما خونی ست!
***
«رومینا»؟
نه
هیچ تسلایی ندارد
شکوه به آسمان میبرم
شاید خدا...!
***
فردا
با چراغ و آینه میآیی
دست هامان را از خون پاک میکنی
و بر سینه ی شهر مینویسی:
دریغ از انسان!
***
غنچهای را که سر بُریدی
ناموس خدا بود
فرشتگان سوگوارند.
***
«رومینا»!
فردا یوم الحساب است
خدا از خونت نمیگذرد.
***
آه «رومینا»!
حرفی برای گفتن نیست
حاشا
عادت چشمهای تماشاست
دنیا تا دنیاست
تو را خجالت میکشد.
***
خونت
دنیا را به آتش میکشد
گردن زمین را میگیرد
گردن آسمان را میگیرد
گردن جماعت حاشا را
چشمهای تماشا را
واژه ها سرخ میشوند
سرخ سرخ سرخ
و نام تو را هلهله میکنند
ناگهان
بی سر به میدان میآیی
ناموس را
از قاموسها خط میزنی و
مینویسی: دریغ از انسان!
***
این واژهها
برای نگفتن ات صف کشیدهاند
برای خونت
کلمه ای پیدا نمیکنم....
نظر شما