مثلاً زبانشناسان میتوانند بگویند که زبان نخستین ابزار ارتباطی بشر است و همه ابزارهای دیگر، در حکم زیرمجموعه آن قرار میگیرند.
نشانهشناسان هم میتوانند این حکم را به دیگر فرآوردههای انسانی که نقش ارتباطی و دلالتگرانه دارند، الصاق کنند. نیز جامعهشناسان، روانشناسان و حتی زیستشناسان مدعیات مشابهی را میتوانند طرح کنند.
در این میانه، اما فلسفه که شاید در وهله اول بیش از هر دانش دیگری انتزاعی بهنظر آید، با مقوله ارتباط چه نسبتی دارد؟ این پرسش آنجا بدیهی مینماید که میبینیم فلسفه که در جست و جوی حقیقت وجود است، هیچگاه خود را بینیاز از ارتباط و گفتوگو با غیرفیلسوفان (عوام) نمیدیده است. این بوده است وظیفه بنیادین فلسفه از آغاز تا به امروز –گرچه با فراز و نشیبهای بسیاری – که چیزی جز گفتوگو با ابنای بشر نبوده است.
از همین رو و بهویژه ناظر به برخی تحولات رسانهای در حوزه اندیشه در ایران، به سراغ محمد سعید حنایی کاشانی؛ مترجم، نویسنده و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی رفتیم و با وی در این باره به گفتوگو نشستیم.
وی در ابتدا به دودمانپژوهی ارتباط در فلسفه از دوران باستان تا به عصر مدرن اشاره کرد و سپس تحولات جاری در حوزه ارتباطات و رسانهها را با این معیار به بررسی گذاشت و به تحلیل نقاط قوت و آسیبزای آنها پرداخت.
- ارتباط، دیالوگ، گفتوگو، کنش ارتباطی و... هیچگاه واژههایی ناآشنا برای فلسفه نبودهاند. فلسفه از همان آغاز پیدایی خود، بر گفتوگو و ارتباط با دیگری استوار بود. در آغاز گفتوگو میتوانید چشماندازی از مفهوم «ارتباط» در تاریخ فلسفه ترسیم کنید و این که چرا فیلسوفان از بدو پیدایی فلسفه، ارتباط با دیگری را سرلوحه کار خود قرار دادند؟
اولین وسیلهای که برای ارتباط بین انسانی، بهکار برده شد، زبان است. یکی از بحثهای زبانشناختی این است که زبان تنها برای انتقال معنا و اندیشه نیست؛ بلکه نخستین وجه زبان ارتباط است. در واقع از طریق زبان با دیگران ارتباط برقرار میکنیم، به همین دلیل اصلاً مهم نیست که چه میگوییم، مهم این است که حرف میزنیم و از این طریق با دیگری ارتباط برقرار میکنیم. مثل حرفهایی که ظاهراً بیمعنا جلوه میکند؛ اما در اتوبوس، مغازه و... با گفتن جملاتی درباره وضعیت آب و هوایی و اوضاع اقتصادی سر صحبت را باز میکنیم. شاید ابتدا هیچ هدف مشخصی نداریم. فقط میخواهیم ارتباط برقرار کنیم و حرف بزنیم.
- جالب اینجاست که اکثر اینگونه ارتباطات روزمره بین انسانها، از امور کاملاً عینی شروع میشود.
بله؛ یعنی از همان جهان مشترک مابین انسانها. یکی از چیزهایی که انسانها را خیلی به هم مرتبط میکند، جهانهای مشترکی است که میتوانند درباره آن با یکدیگر سخن بگویند. مثلاً وقتی بتوانید درباره فوتبال، سینما، مد و غیره صحبت کنید، در واقع میتوانید با دیگران اشتراک نظر و علاقه مشترکی پیدا کنید که شما را به لحظات خوشی برساند؛ لحظاتی که شما را از تنهایی بیرون میآورد و احساس میکنید دیگران با شما همعقیدهاند. بنابراین مهمترین وسیله ما برای ارتباط با دیگران زبان است. این زبان هم- همانطور که بسیاری از زبانشناسان گفتهاند – در درجه اول برای انتقال معنا نیست، بلکه صرف ارتباط است. از این رو، صحبتهای روزمره یا بیهوده ما که میتوان آنها را یاوهگویی، ژاژخایی و... نامید، در واقع همه برای ارتباط هستند. این، اگر نبود انسانها بهشدت احساس تنهایی میکردند. به هر حال اگر زبان را نخستین ابزار ارتباطی آدمی تلقی کنیم، هرگونه استفاده انسان از آن، برای ارتباط، نشاندهنده این است که چگونه میتوان وسایل ارتباطی دیگری برای نقل و انتقال اندیشهها یا از میان بردن تنهایی پدید آورد.
بر همین اساس است که از زبانهای دیگری نیز برای انتقال احساسها و اندیشههای خود استفاده میکنیم، مثلاً هنرها، واسطههایی هستند که ما را قادر میسازند به انتقال احساسات و عواطفمان بپردازیم. بنا بر این خود پدیدههای هنری ابزارهایی دیگر برای بیان خواستها و عواطف بشریاند. نکته دیگر آنکه، خود همین کلمه رسانه که ترجمه «medium» و «media» (جمع آن است) بهنظرم واژه رسایی برای این اصطلاح خارجی نیست. اگر به کلمه «medium» توجه کنیم، میبینیم که به معنای واسطه است؛ یعنی چیزی که بین دو طرف در جریان است. حال آنکه رسانه، امری یک طرفه است؛ یعنی کسی یکسویه چیزی را به کسی یا کسانی منتقل میکند.
بنا بر این، کلمه واسطه را که ممکن است امروزه در فارسی معنای خوبی نداشته باشد، برای این کلمه بهتر میدانم، چون فکر میکنم وساطت و میانجیگری نشان میدهد که برای انتقال هر پیامی باید دو طرف وجود داشته باشند.
به هر حال اگر بهعنوان کسی که میخواهیم در تاریخ اندیشه و فلسفه در پی مفهوم ارتباط برآییم، باید اشاره شود که نخستین فیلسوفان و اندیشمندان از همین زبان برای ارتباط با دیگران استفاده میکردند. آنها اندیشهها و گفتارهایشان را مینوشتند و در اختیار دیگران قرار میدادند. در واقع با برجستهترین شکل کنش ارتباطی در دوران سقراط روبهرو میشویم. سقراط آن جریان یکطرفه انتقال اطلاعات به صورت نوشتار را رها میکند و به سمت گفت و گو میرود، چرا که به نظر وی نوشتار مرده است و نمیتواند پاسخ بدهد. از نظر وی زبان و ارتباط باید زنده باشد. از نظر سقراط نوشتار چیزی مرده است که به کار حفظ و یادآوری میآید. انسان، ناطق است و نطق جریان زندگی است.
از این رو نطق چیزی نیست که متوقف شود. میبینیم که سقراط در گفت و گو هایش به ارتباط اندیشه با دیگران توجه زیادی میکند. او میداند که بدون گفت و گو اندیشهای زاده نمیشود. در واقع برای سقراط، زبانها و نفوس همدیگر را بارور میکنند. در واقع هر زبانی، زبانی دیگر را به خدمت میگیرد تا با آن بتواند به یک نقطه مشترک برسد. در این نقطه مشترک است که اندیشهها آزموده و در نهایت غربال میشوند. سقراط با دنبالکردن این کنش ارتباطی موفق به نفوذ در نفوس میشود. در گفت و گوی زندهای که فردی به معارضه با فرد دیگری میپردازد، او قادر میشود امری را خودش بپذیرد، نه آن که در وضعیتی قرار گیرد که احساس کند برای چیزهایی که به او داده میشود، پاسخی ندارد. اینجاست که سقراط کار مؤثری انجام میدهد؛ به این معنا که در جلوی خود فرد به او نشان میدهد که فکرش چه میگوید و چه میخواهد. اینجاست که سقراط به یک اصلاح اخلاقی موفق میشود؛ به این معنا که افراد را با شرکت در گفت و گو تشویق میکند به سمتی بروند که بتوانند خود را اصلاح کنند.
- این شیوه سقراطی، که در نهایت منجر به آگاهیبخشی و اصلاح آدمیان میشد، به این نحو که آنها با شرکت در یک جریان آزاد ارتباطی درمییافتند که در چه موضع و جایگاهی قرار گرفتهاند، آیا در وهله اول سبب هراس فرد از پذیرش یا حتی انکار آن نمیشد؟
اتفاقا، این یکی از معضلاتی بوده که این شیوه سقراطی همواره با آن روبه رو بوده است؛ به این معنا که افرادی که با سقراط گفت و گو میکردند، در مواردی احساس خواری و تحقیر میکردند، چرا که به هر حال گوشزد کردن اشتباه فردی در مقابل عموم یا آشکار شدن نقاط ضعف آدمیان در برابر جمع، برای همه انسانها نیست. بسیاری از افراد، هنگامی که در برابر خطای خود قرار میگیرند، واکنشهای منفی از خود نشان میدادند. همین مسئله بود که اسباب دردسرهایی را برای سقراط فراهم آورد و در نهایت دیدیم که به دادگاه کشانده شد.
اما با افلاطون، شاهد ادامه این شیوه سقراط به طریق دیگری هستیم؛ به این معنا که افلاطون، شیوه گفت و گویی سقراطی را به صورت نوشتار درمیآورد. در اینجا دیگر افلاطون به مانند سقراط بازیگر اجتماعی نیست که در آن این گفت و گو را با یکایک افراد ادامه دهد. در واقع افلاطون در جامعهای زندگی میکند که سقراط را کشتهاند و لذا جامعه دیگر فضای بازی ندارد که بتوان در خیابان آزادانه گفت و گو کرد.
این فضای بسته، افلاطون را ناگزیر کرد که به فضاهای کوچکتر رو آورد. از این رو، او در آکادمی خودش، خواست تا همین فضای گفتوگویی را به نحو دیگری پدید آورد. او در واقع از آن بیم داشت که این گفتوگوها در جامعه انعکاس پیدا کنند و سببساز مشکلات سیاسی برای او شوند. از این رو، او به سراغ نوشتن گفتوگوهای خودش میرود.
در مجموع، در میان فیلسوفان قدیم برای ارتباط با دیگران، دو شیوه رایج بوده است. 1- شیوه درونی 2- شیوه بیرونی. در شیوه بیرونی، فیلسوف برای دیگرانی که بیرون از دایره نفوذ او هستند، مینویسد؛ یعنی برای عوام. بسیاری از آثار افلاطون به همین شیوه نوشته شدهاند. به همین خاطر، بسیاری از مسائل در آن کتابها با زبان تمثیل و اشاره بیان شده است. در واقع تاثیر این کتابها بود که افراد بسیاری را به آکادمی وی میکشاند.
ارسطو هم همینطور بود، اما وی بر خلاف افلاطون، بیشتر شیوه درونی را به کار میگیرد. البته برخی، دلایل این امر را در این دانستهاند که ارسطو حرفهایی داشته که خیلی خطرناک بود. به هر حال سیر تاریخ فلسفه نشان میدهد که فلسفه پس از سقراط با یک مشکل اجتماعی روبهرو بوده است و آن، این که اگر اندیشهها بیرون از مجمع معدودی نفوذ کنند، خطراتی را برای اندیشمند به دنبال خواهند آورد. همین وضعیت در تمام دوران قرون وسطی وجود داشت. شما میبینید که در این دوران زبان دوگانهای برای فلسفه اختیار میشود، یک زبان برای خواص و یک زبان برای عوام.
- آیا در دوران نوزایی و در پی آن، عصر روشنگری، بازگشت به همین ایده اجماع و توافق عمومی بر حقیقت نبود، که به تحولات سیاسی و اجتماعی جدید انجامید؟
درست است؛ اما واقعهای که تحول مهمی را در این حوزه رقم زد، صنعت چاپ است. با صنعت چاپ بود که بشر پا به دوران مدرن گذاشت. اگر صنعت چاپ نبود اموری چون توسعه دانشگاهها رخ نمیداد. این صنعت اجازه داد که اولا قدرت زبانهای بستهای چون لاتین و عربی که زبان خواص قدرتمند به حساب میآمد، شکسته شود. از این پس نویسندگان و اندیشمندان نوشتن به زبان محلی خود را آغاز کردند. این مسئله، راه را بر یک تحول اجتماعی باز کرد، یعنی وقتی که فیلسوف از حوزه محدود زبانهای رسمی محل اعتنای قدرت بیرون آمد، در واقع انحصار اندیشه هم شکسته شد. بنابراین، در آن دوران اولیه (صنعت چاپ) کتابهای فلسفی شمارگان بالایی داشتند. از اینرو میبینیم که چگونه پیدایی واسطه تازهای در حیطه ارتباطی به نام صنعت چاپ به گسترش عرصه هنر و اندیشه، شکست انحصار دانش و نیز فروشکستن قدرتهای سیاسی متمرکز یاری رساند. در واقع عرضه کردن اندیشه به همه انسانها به معنای به مشارکت گرفتن آنها در قلمروهای فکر، اندیشه، فرهنگ و سیاست بود.
- هدف اصحاب دایرهالمعارف هم از نگارش دانشنامه ، همین مشارکت دادن مردم در دانش و معرفت و عمومیسازی آن بود.
همین طور است. ارتقای سطح دانش عمومی همواره از زمان نخستین فیلسوفان، در رأس امور قرار داشت. هر فیلسوفیکه سخن گفته، این اندیشه را در سر داشته که جامعه و انسانها را ارتقا ببخشد.
- هم اکنون پیدایی و گسترش روزافزون تکنولوژیهای جدید ارتباطی و رسانههای ارتباطجمعی به حد وفور رسیده است. به گونهای که به عنوان رقیبان جدی ابزارهای ارتباطی قدیم، مطرحاند. گرچه نمیتوان منکر اهمیت این تکنولوژیها شد؛ اما آیا این ابزارهای جدید ارتباطی به گسترش معرفت و دانش در جوامع مدد میرسانند و یا عکس آن عمل میکنند، به عبارت دیگر، آیا انسان مورد نظر فلسفه که در ارتباط با دیگران میاندیشید و عمل میکرد، در عصر تکنولوژیهای نوین ارتباطی، توانسته گفتوگویی متناسب با اختصاصات این عصر نوپدید را سامان دهد؟
امروزه برخی سخن از فلسفه رسانه می گویند و میکوشند تا این را به اثبات برسانند که رسانهها دارای فلسفه خاص خود هستند. یکی از خردهگیریهای هایدگر و برخی دیگر از فیلسوفان این است که عصری که آن را عصر تکنولوژیهای نوین ارتباطی مینامیم، در واقع دوران سیطره اطلاعات است، نه عصر دانش و معرفت. اطلاعات با اندیشه، فرهنگ و دانایی متفاوت است. اینجاست که برخی به این نکته توجه میدهند که ممکن است انسانها در عصر اطلاعات بیشتر بدانند؛ اما این دانستن بیشتر به هیچ دگرگونی فکری، اخلاقی و فرهنگی منجر نمیشود و به تبع آن زندگی بهتری را نمیتوان متوقع بود. یکی از فیلسوفان رسانه، با نقل بخشی از شعر تی.اس.الیوت، که میگوید؛ کجاست آن حکمتی که ما در دانش گم کردهایم؟ بیان میکند که کجاست آن حکمتی که ما در اطلاعات گم کردهایم.
بنابراین حکمت، گمشده عصر اطلاعات است. بیتردید این دوران، هنگامه با سواد شدن انسان و گسترش رشتههای دانشگاهی است؛ اما امروزه آن چیزی که تحت عنوان کرامت اخلاقی انسان و فرزانگی آدمی از آن یاد میشود، خبری نیست. امروزه احساس میکنیم که در خلأیی زندگی میکنیم که اطلاعات به فراوانی در دسترس همگان است؛ اما ارزش اندکی برای زندگی، معنای زندگی و حتی رضایت از خود زندگی وجود دارد. به همین دلیل فیلسوفی چون نیچه، میگوید که من نمیخواهم همه چیز را بدانم. او بسیاردانی را نفی میکند.
مثلاً این تعداد صفحاتی که در روز میخوانیم و ذهن و چشم خودمان را بهواسطه آنها خسته میکنیم، جز این نیست که میخواهیم در معرض اطلاعاتی قرار بگیریم که اطلاعات روز است و اگر جایی بگوییم که مثلا ندیده و یا نخواندهایم که فلانی چه گفته، انگار این است که در این جامعه زندگی نمیکنیم. از سوی دیگر، حجم بالای این اطلاعات که روزانه ذهن انسان را بمباران میکند، وی را بدل به فرد فرسودهای میکند که دیگر اندیشههای متعالی و پالایش شده در وی غوطهور نیست.
بنابراین، امروزه یک فیلسوف رسانه یا متخصص مطالعات فرهنگی، نمیتواند از پرداختن و توجه به این مسائل بینیاز باشد. این افراد همواره در پی پاسخ به این پرسش هستند که چگونه میتوان از وسائل ارتباط جمعی در جهت مهار جامعه و یا تغییر آن بهره برد؟ مثلاً فردی چون «امبرتواکو» از این بحث میکند که چگونه میتوان اطلاعات را در جامعه مهار کرد؟ زمانی، عدهای فکر میکردند که با گماشتن عدهای نظامی و در اختیار گرفتن رادیو و تلویزیون، میتوانند این کار را انجام دهند.
در دوران گذشته، گرفتن رادیو و تلویزیون، به معنای سقوط حکومت بود؛ اما امروزه جامعه به قدری مجهز شده که دیگر گرفتن رادیو و تلویزیون مهم نیست، بلکه مهم تصرف ذهن مخاطبان (بینندگان و شنوندگان) است. بنابراین، فرضاً اگر به ذهن بینندگان و خوانندگان جامعهای تفسیری را بدهیم که بتواند تمام چیزهایی را که توسط همان رادیو و تلویزیون دولتی داده شده، قلب کند، موفق به خنثی کردن تبلیغات آن میشویم و در واقع همه را بر ضد خود وی به کار میگیریم. چیزی که امبرتواکو از آن به جنگ چریکی نشانهشناختی تعبیر میکند. به این معنا که با تعبیر و تفسیر وارونه، از طریق ذهنیت مخاطب میتوان تغییر پدید آورد.
یکی از کارهایی که اندیشمندان و فیلسوفان به عنوان پاتک میتوانند در عصر حاضر انجام دهند، این است که ما را در برابر این کارکردهای ابزارهای ارتباطی واکسینه کنند و یا به نوعی به واکنش وا دارند؛ این که چگونه دروغها را طوری دیگر تفسیر کنیم،این که چگونه حقایق را از درون دروغها استخراج کنیم و این که وقتی دروغی گفته میشود، چگونه خلاف آن را بیان کنیم؟ در واقع نوعی وارونهسازی در ذهن ما انجام میشود که میتواند ضد وسایل ارتباط جمعی عمل کند و در عینحال از همین وسایل تغذیه میکند. اینجاست که باز ناگزیریم برای جلوگیری از سلطه وسایل ارتباطجمعی به یکی از آنها متوسل شویم، مثلاً اگر تلویزیون نداریم، به جای آن کتاب داریم، اگر اینترنت نداریم،رادیو داریم.
حتی آن گپوگفتهایی که در مغازه و اتوبوس و تاکسی انجام میشود، گاهی میتواند چنان دگرگونکننده باشد که تمامی جریان اطلاعات در یک جامعه را خنثی کند و یا آنها را به سمت دیگری متمایل کند. با دقت در برخی انقلابهایی که در قرن بیستم صورت گرفته، در مییابیم که چگونه یک گروه کوچک؛ با در اختیار داشتن یک وسیله ارتباطجمعی بر گروه دیگری که تمام قدرت را در دست داشته، فائق آمده است. در واقع این قدرتمندان فکر می کردند که جریان یکطرفه اطلاعات میتواند حضور قدرت آنها را تداوم بخشد. با این حال، شکست رژیمهای خودکامه در قرن بیستم نشان داد که این نحوه اداره جامعه صحیح نیست و باید تعامل عمیقی میان وسایل ارتباطجمعی و مخاطبان و گردش آزاد اطلاعات وجود داشته باشد. این ضعیت،کمترین کاری که میتواند بکند این است که منابع مختلف را در معرض شک و تردید قرار دهد که خود همین کار به ثبات اجتماعی کمک میکند.
- شاید تنها سازوکاری که میتوان از طریق آن آگاهی بخشی به مردم و نقد برون
داده های رسانهای را دنبال کرد- به تعبیر هابرماس- وجود سازوکاری به نام سپهر یا فضای عمومی است. همان چیزی که در یونان به آن agora میگفتند. با این حال، شما معتقدید که امروزه فرهنگ جوامع حتی کشورهای اروپایی و آمریکایی که تجربه چنین فضایی را دارند، به سمت سیطره بمباران اطلاعاتی رسانههاست.آیا فکر میکنید که فضای عمومی و به تبع آن عقل انتقادی در این کشورها تحت سیطره رسانهها کمرنگ شدهاند؟
نباید منکر شد که اگر عرصه اجتماعی آزاد باشد، رقابت برابر نیست. مثلا فرض کنید که فلان سرمایهداری که وسایل ارتباطجمعی زیادی را به خدمت میگیرد، توانایی بسیاری برای ایجاد صدای بلندتری در جامعه دارد. طبعاً وقتی به عنوان مخالف میخواهید در جامعه ای علم اعتراض برافرازید که پر از وسایل ارتباطجمعی است، میبینید که توازن قدرت در آن (جامعه) برابر نیست؛ اما برابر نبودن توازن قدرت و این که آن قدرت سعی نمیکند که صدای شما را خفه کند و در واقع این که شما این امکان را داشته باشید که بتوانید چیزی بنویسید و خودتان را عرضه کنید، کمک میکند تا آن جریان قوی اطلاعاتی با این جریان ضعیفتر وارد بازی شوند که در برخی مواقع همدیگر را تکمیل می کنند، بدون آن که یکی به شر مطلق و دیگری به خیرمطلق تبدیل شود.
این، راز پایداری جوامع غربی است؛ یعنی این مبارزه رسانهای که در میان روشنفکران راستگرا و چپگرا وجود دارد به توازن اجتماعیای میانجامد که نتیجهاش پیشرفت اجتماعی است. حال آن که در جوامع بستهای که تمام منفذهای اطلاعاتی گرفته میشود و در واقع جریان آزاد اطلاعات وجود ندارد، جامعه با خلأیی روبهروست، در این وضعیت با بادکنکی مواجهایم که با یک سوزن کوچک میترکد. به همین دلیل، هیچ یک از نظامهای استبدادی با وجودتسلط بیحد و حصر بر منابع اطلاعاتی و رسانهای نتوانستند، دوام بیاورند و در نهایت چونان بادکنکی ترکیدند. در واقع امروزه منافذ اطلاعاتی باز شدهاند و دیگر کتاب و تلویزیون تنها منابع اطلاعاتی مردم نیستند. اکنون میتوان از طریق ایمیل یا با یک فایل پیدیاف از هر جای دنیا بیشترین تولید انتشاراتی را به عمل آورد، بدون هیچگونه هزینه و ردیابی، با این حال، مهم این است که آن اندیشههای مطرح، خوب و مناسب باشند؛ یعنی اندیشههایی باشندکه با واقعیات اجتماعی بیشترین انطباق را داشته باشند.
- مایلم تا با توجه به مطالبی که در مورد اهمیت ارتباط و ارتباطات در فلسفه و دنیای امروز، ارائه کردید، نگاهی به تحولات فرهنگی و فکری معاصر در ایران بهویژه در حوزه روزنامهنگاری فعلی داشته باشیم. همانگونه که میدانید، صفحاتی موسوم به اندیشه در روزنامههای ایران، کما بیش به چاپ میرسند، با توجه به آنکه چنین صفحاتی در روزنامههای اروپایی و آمریکایی، وجود ندارد، میتوانید تحلیلی از چرایی و چگونگی وضعیت این صفحات در روزنامههای ایران ارائه بدهید و بفرمایید که این صفحات چه جایگاهی در نظام ارتباطات فکری و فرهنگی ما دارند؟
صفحههای اندیشه روزنامههای ما میخواهند جایگزین افکاری شوند که از طریق کتاب بسیار دیر به خوانندگان منتقل میشود. از طرفی دیگر؛ روزنامههای ما تا حدود زیادی نشانگر گرایشهای مسلطاند. به همین خاطر گرایشهای سیاسی و حزبی در آنها کاملاً آشکار است و صرف پرداختن به جنبههای هنری و فکری برای آنها مهم نیست، بلکه بیشتر ساختن جریانهای سیاسی مهم است. این نقص عمدهای در جامعه ماست که مرز شفافی میان فعالیتهای حزبی، روشنفکری و دانشگاهی وجود ندارد. از جهتی دیگر، گاه، برخی روزنامهها توسط کسانی اداره میشوند و یا صفحات روزنامه ما را کسانی مینویسند که صلاحیت متمایزی در یک رشته خاص علمی ندارند. البته در هیچ جای دنیا توقع نمیرود که مثلاً یک استاد دانشگاه در روزنامه مطلب بنویسد؛ اما در همه جا، روزنامهنگاری پلی است برای برخی افراد که بخواهند به نتیجه دلخواه خود برسند. باید بررسی شود که روزنامهنگاری چه تجربه ای است و چه هدف و رسالتی دارد؟ روزنامه میخواهد با مخاطب عام ارتباط برقرار کند، لذا نحوه پرداخت و نگارش مطلب در آن متفاوت با یک فصلنامه دانشگاهی است.
با این حال، در مورد صفحات اندیشه این نکته را باید مدنظر قرار داد که از یک سو در آن مخاطب عام را داریم و از دیگر سو مخاطب خاص را. از این رو مطالبی باید فراهم شود که کسی که هیچ اطلاعی هم از آنها نداشته، برایش جذاب باشد. در واقع جذابیت، شیوایی و رسایی اینگونه مطالب، کار کوچکی نیست. هنر بسیار زیادی لازم است تا این کار صورت گیرد. بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان در دنیا، مثل فرید ذکریا روزنامهنگاران برجستهای بودهاند. این افراد چنان تسلطی به موضوع داشتند که میتوانستند آن را به زبانی بیان کنند که نه تنها برای متخصصان امر که برای عامه نیز قابل فهم باشد. بنابراین نباید کار روزنامهنگاری را دستکم گرفت و یا با الفاظ تحقیرآمیز از آن یاد کرد. در واقع روزنامهنگاری میتواند مروج سطوح بالاتر دانش، معرفت و فرهنگ باشد.
- این نکته مهمی است که در نبود برخی از نهادهای مدنی و اجتماعی در ایران، روزنامهها و از جمله صفحات اندیشه روزنامهها به فعالیت میپردازند. به همین دلیل در روزنامههای کشورهای اروپایی و آمریکا، صفحهای با این نام به چشم نمیخورد. با این حال به نظرم، کسانی که در این صفحات به فعالیت میپردازند، باید از قابلیت دوگانهای برخوردار باشند؛ یعنی از یک سو بر موضوعات و مسائل فکری و اندیشگی تسلط داشته باشند و آنها را مجدانه پیگیری کنند و از دیگر سو؛ باید با زبان و ادبیات روزنامهنگاری نیز آشنا باشند.
از این رو - با عطف به نکته آغاز بحث درباره واژه media – در اینجا میانجی بودن به اعلاترین شکلاش نمودار میشود. به این معنا که نویسندگان صفحه اندیشه واسط بین مردم و نخبگان فکری هستند؛ چرا که آن سپهر عمومیای که این بحثهای فکری باید در آن به جریان بیفتد، در ایران آسیبپذیر است. اما با این وجود، میبینیم که گاه صفحات اندیشه روزنامهها، بعضاً از این وضعیت (واسطه بودن) خارج شدهاند و پریشان احوال، مطالب جسته و گریختهای را که برخی از آنها را میتوان در ژورنالهای تخصصی فلسفی یا فکری هم یافت، چاپ میکنند. در مجموع، صفحات اندیشه کمتر ناظر به تحولات اجتماعی و فکری ایران و جهان، به طرح مسائل و یا مسئلهیابی و جریانسازی فکری حول آنها میافتند.
کاملاً درست است. این کار نیازمند این است که فردی از قبل کاملاً در این زمینه آموزش دیده و تواناییهایش را به اثبات رسانده باشد. فرضاً اگر یک دانشجوی فوقلیسانس و دکترای فلسفه پیشتر در دانشگاه آموزش ویژهای در این حوزه دیده باشد، بهتر میتواند در صفحات اندیشه مطالبی بنویسد. حال آنکه در جامعه ما این روال وجود ندارد. این کار – همانگونه که اشاره شد - مستلزم تمرین و آموزش است. اما آیا ما فردی را داریم که به این شیوه آموزش دیده باشد و بتواند مقالاتی علمی، درست، جذاب، تفکربرانگیز و در عین حال روان و قابل فهم بنویسد؟
از این رو، به نظرم تا رسیدن به این وضعیت مطلوب، نویسندگان و گردانندگان صفحات اندیشه روزنامهها باید تعاملی دو سویه با مخاطبان عام و نخبگان دانشگاهی و فکری داشته باشند. اینطور نباشد که کسانی که در روزنامهها مینویسند، فکر کنند که کارشان هیچ بازخوردی ندارد و کار بیهودهای انجام میدهند. این بازخورد هم باید در سطح علمی باشد و هم در سطح مخاطب عام دیده شود. مثلاً باید دید که آیا چاپ اینگونه مطالب، مخاطب عام را به سمت مطالب جدیتر سوق میدهد و یا آنها آنقدر جذاب ارائه شدهاند که در وی (مخاطب عام) شوق تفکر را برانگیزد؟ یا درستی این مطالب از لحاظ علمی در چه حد است؟ اینها چیزهایی است که یا باید با مراجع علمی بالاتر سنجیده شود و یا با مخاطب عامی که آنها را میخواند.
بنابراین، روزنامهها از حیث ارتباط با دیگران باید باز باشند. ضمن اینکه از لحاظ اقتصادی هم روزنامهنگاران باید به خوبی تأمین باشند. یکی از بحثهایی که امروزه مطرح میشود، بحث بحران اشتغال در حوزه علوم انسانی است. یکی از گامهای مؤثر در حل این بحران این میتواند باشد که آموزشهای روزنامهنگاری و کسب مهارتهای نوشتن، در دروس دانشگاه برای دانشجویان رشتههای علوم انسانی گنجانده شود تا کمبود کیفی نیروی انسانی را بعداً در روزنامهها جبران کنند و هم بحران اشتغال این فارغالتحصیلان حل شود.باید کاری کرد که روزنامهنگاری به شغل خوب و پردرآمدی تبدیل شود. در بسیاری از جاهای دنیا، روزنامهنگاری از جمله پردرآمدترین شغلهای دنیاست. درآمد یک روزنامهنگار در برخی از کشورهای دنیا، کمتر از یک استاد دانشگاه نیست و چه بسا بیشتر هم است. ما باید این پایه اجتماعی را درست کنیم و باید نشان داد که روزنامهنگاری یک کار خلاق و تولیدی است.
تولیدی که مصرف اجتماعی دارد و مصرفکننده بهای آن را میپردازد. بنابراین روزنامهنگار خلاق باید احساس کند که در درجه اول میتواند از تولیدی که پدید میآورد، منتفع شود و هم کار ماندگاری ارائه میدهد که ارزش فرهنگی، هنری و خلاق دارد.