رباعی قالبی بسیار سهل و ممتنع است.سادگی ظاهری این قالب چه در ساختار – تنها 4 مصراع و سه قافیه و وزنی ثابت – در کنار شکل بیانی سادهای که در اکثر رباعیها از گذشته تا امروز مألوف به ذهن است، سبب میشود که شاعران بسیاری پای در این ورطه گذارند که اندکی بعد، با کمی تامل از سوی خود ایشان و نیز اصحاب فن و حتی مخاطبین عام شعر آشکار میشود که این عرصه دشوارتر از این حرفهاست ! دشواری رباعی تنها در خلق ضربه پایانی در مصراع چهارم نیست.
اینکه بخواهیم با بهره گیری از یک اصطلاح عامیانه یا عبارت کنایی در کنار طنزی سردستی یا نهایتا کشفی زبانی یا تصویری در مصراع چهارم، رباعی خود را سر و سامان دهیم آفتیاست که متأسفانه در رباعی ما، بهخصوص در شعر جوان ما، بسیار دیده میشود و برخاسته از نوعی سهل انگاری و سادهاندیشیاست. نکته اینجاست که بهعلت اقبال عمومی جامعه مخاطبین به رباعی، به سبب همان ویژگیهای سادگی، اختصار و ایجاز و غافلگیرانه بودن و نیز معمولا طنز، تمایل شاعران جوان به سرودن رباعی بیش از پیش شده است.
بنابراین توجه جدی به نمونههای موفق این قالب شعری و تبیین دلایل این موفقیت میتواند راهگشا باشد.
در عرصه تحلیل سرودههای صفربیگی باید 2 سرفصل عمده را مورد توجه قرار داد: زیباییها و ظرافتهای شعری و اندیشه.
زیباییها و ظرافتهای شعری
در این مقوله میتوان به این نکات اشاره کرد:
1 - بهرهگیری درست از قالب: وحید امیری میگوید که رباعی فقط مصراع چهارم نیست. تاکید بیش از حد و مانور بیش از اندازه روی مصراع چهارم گاه سبب میشود که شاعر ظرفیتهای بیانی و تصویری و شاعرانه سه مصراع دیگر را کاملا فراموش کند و عملا سه مصراع پیشین در بهترین حالت تنها به پیش زمینههایی سست برای مصراع چهارم تبدیل میشوند.
ناگفته پیداست که خانهای که بر پی ریزی سستی بنا شده باشد بیشک فرو خواهد ریخت حتی اگر قصری سرشار از زیباییها باشد. صفربیگی اما نشان داده است که میخواهد از ظرفیت تک تک واژگانش برای خلق زیبایی استفاده کند:
شاید دل اگر مقابلش سد میشد
در رفتن از این شهر مردد میشد
ریلی که قطار را از اینجا میبرد
از داخل چشم های من رد میشد
یا:
از شعله شعر من زبان میسوزد
حرفی بزنم اگر، دهان میسوزد
چندیست سرم لانه ققنوسان است
بالی بتکانم آسمان میسوزد
بی شک تایید خواهید کرد که در هیچیک از مثال های فوق 2 مصراع نخست، نه تنها سست و سردستی نیستند بلکه ظرایف شاعرانه خود را دارند.
2 - طنز: ناگفته پیداست که طنز یکی از دلنشینترین ابزار خلق شعر و بهخصوص رباعیاست. هیچکس را یارای مقاومت در برابر طنز تلخ خیامانه نیست. چنان که تلخندهای رباعی معاصر نیز همواره محبوب و پرطرفدار بودهاند. اصولا طنز، بر ضریب نفوذ شعر در ذهن مخاطب میافزاید چرا که طنز برآمده از خلق شگفتیاست و همین شگفتی سبب تجمیع حواس مخاطب و در نتیجه انتقال مناسبتر پیام شعر یا شاعرانگی متن میشود:
در شعر خود اعتراض میکاشت جلیل
هی پنجرههای باز میکاشت جلیل
میلیونر شهر میشد امروز اگر
جای کلمه پیاز میکاشت جلیل
یا:
من سر به تنم زیاد بود از اول
شالودهام از تضاد بود از اول
ابعاد مرا عشق به هم ریخته بود
روحم به تنم گشاد بود از اول
3 - استفاده از تصاویر کاشفانه: بهخصوص در رباعیهای اخیر جلیل این مسئله بسیار شایان توجه است. شاعر دریافته است که تنها طنز کار او را برای همیشه به پیش نمیبرد و برای خلق شاعرانگی باید مهمترین ابزار شعر یعنی تصویر و تخیل را به کار گرفت:
بر دشت که جویبار را میدوزی
بر کوه که آبشار را میدوزی
باران نخ و سوزنیاست در دستانت
بر روی زمین بهار را میدوزی
یا:
در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست
4 - استفاده از ظرفیتهای زبان: برای این مبحث تنها به اشارات و مثال هایی بسنده میشود.
- استفاده از ترکیبات و اصطلاحات عامیانه و روزمره:
طفلک چقدر ساده دچارش کردم
هر چه متلک که بود بارش کردم
امروز سر کوچه خدا را دیدم
بر ترک دوچرخهام سوارش کردم
- استفاده از دایره واژگانی وسیع و صدور اجازه ورود به متن برای هر کلمهای، به شرط ایجاد موقعیت شاعرانه:
شاید بتوان راه بیانش را بست
یا اینکه رگ خون روانش را بست
زخمی که روایتگر دردی باشد
با چسب نمیتوان دهانش را بست
دقت کنید که کلمه «چسب» یک کلمه مألوف در شعر و حتی شعر معاصر نیست. اما شاعر آن قدر طبیعی و بجا ازآن سود میبرد که شما از واژه حتی احساس شگفتی نمیکنید و مشغول به تصویر میشوید. همچنین استفاده از فراخوانی متقابل واژهها در عرصه خلق رشته تداعیها؛ در این مورد مثال بسیار است.
صفربیگی اصولا به این تداعیهای متداخل علاقه خاصی دارد. تنها برای نمونه به 2 مورد اشاره میکنیم:
در حوض تنت راه میافتد دریا
در جزر تو ناگاه میافتد دریا
زیباییات آب را روانی کرده
دنبال تنت راه میافتد دریا
به دو نکته در این رباعی باید دقت کرد: کلمه «روانی» در مصراع سوم علاوه بر معنای نخستش به معنای «مجنون»، تداعی گر «روانی» و سیالیت و جریان یافتن آب هم هست. در مصراع چهارم نیز اصطلاح عامیانه « دنبال چیزی راه افتادن» که کنایهای از تعقیب شیفته وار است با تصویر حرکت موج ها گره خورده است. مثال دیگر:
پول کلم و هویجها را پرداخت
کم کمک کلمه...قافیههایش را باخت
جوشید دلش میان سیر و سرکه
با شعر نمیشود که ترشی انداخت !
این رباعی، انصافا، چفت و بست رشکبرانگیزی دارد ! از رابطه واژگانی «کلم» و«کلمه» و نیز واژه آرایی آنها با «کم کم» و همچنین جمع آمدن همه مخلفات ترشیسازی (!) در کنار انکار موجود در مصراع چهارم که بگذریم، 2 نکته دیگر نیز در بیت پایانی هست: «جوشیدن دل در میان سیر وسرکه » که اصطلاحی عامیانه برای اضطراب و تشویش است که به خوبی فراخوانی شده و نیز اصطلاح «ترشی انداختن» در مصراع چهارم که رنگ باختن شعر و شاعر را در دنیای روزمرگیها پررنگتر میکند و در آخر استفاده از اجراهای زبانی و فرارویهای زبانی:
امروز ببین عشق چه با ما کرده
زود آمده هر چه را بجا جا کرده
حالا که قرار است بعشقیم به هم
مرگ آمده کفش توی یک پا کرده
هوشمندی شاعر در اجرای «جابه جا شدن»، هم در خود ترکیب در مصراع دوم و هم در ترکیب اصطلاحی مصراع چهارم - « دو پا را توی یک کفش کردن» - خود را نشان میدهد. ضمن اینکه همین اعوجاج است که «بعشقیم» را فراخوانی میکند.
اندیشه نوخیامی
در باب اندیشه در شعر صفربیگی، تنها به نکتههای بارز وتا حدودی بدیع در شعر صفربیگی نگاهی گذرا میافکنیم و باقی را به مخاطب هوشمند
وا میگذاریم:
اصولا در شعر صفربیگی با 2 رویکرد مواجهیم:
رویکرد نخست زمانی است که محوریت شعر را «من» شاعر-راوی شکل میدهد. در این دسته اشعار، شاعر – راوی به واکاوی خود و درونیاتش میپردازد و بنابراین تصویری از خود درونیاش به ما ارائه میکند:
من از سر شعر دست اگر بردارم
شاید سر راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمیبرد به این زودیها
باید دو هزار گرگ را بشمارم
و برخی اوقات این «من» بهصورت سوم شخص میآید اما همین کارکرد را دارد:
هر گوشه که مینشست تنهایی بود
بغضی که نمیشکست تنهایی بود
برخاست که هر چه داشت با خود ببرد
در گنجه فقط دو دست تنهایی بود
رویکرد دوم اما زمانی شکل میگیرد که شاعر به یک کلیت فراگیر اشاره میکند. چیزی که همه یا لااقل طیف وسیعی از مخاطبین اش را درگیر خود ساخته است یا خواهد ساخت. این نوع اشعار بیشتر در مقوله حکمتاند و میشود آنها را «نوخیامی» نامید.
جالب اینجاست که اکثر این اشعار – مثل اکثر اشعار گذشتگانی چون خیام که بدین گونه میسرودند – دارای ضمایر جمع هستند:
مانند علفهای لب مردابیم
خوابیم و همیشه تا کمر درآبیم
مرگ آمده است زندگی را بخورد
ما هم که همه کرم سر قلابیم
یا:
حالا که ورقها همگی رو شدهاند
سرخورده از این همه تکاپو شدهاند
گیریم کسی کلید را پیدا کرد
درهای جهان قفل از آن سو شدهاند
و البته میشود از ضمایر دیگری هم سود برد:
بگذار که مشکلات را درک کنی
تا لذت کیش و مات را درک کنی
زحمت بکش این پیاز را پوست بگیر
تا فلسفه حیات را درک کنی
و حتی با « من» اما با دیدی فراگیرتر:
ناگاه به یک نگاه بیرون آورد
می خواست که...اشتباه بیرون آورد
این شعبده باز پیر یک روز مرا
از داخل این کلاه بیرون آورد