به گزارش همشهری آنلاین به نقل از خراسان، جوان ۳۴سالهای که به اتهام قتل صاحبخانهاش در مشهد با صدور دستور ویژهای از سوی قاضی جعفری (بازپرس شعبه ۴۰۷ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) و با تلاش گسترده کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آنکه به سوالات تخصصی سروان عظیمی مقدم (افسر پرونده) پاسخ داد، در تشریح سرگذشت خود گفت: وارد ۲۰سالگی شده بودم که با دختری نوجوان ازدواج کردم.
دو سال نامزد بودیم اما در همین مدت آرامآرام اختلافات من و همسرم شروع شد. بیکاری و بیپولی من به این اختلافات دامن میزد. با وجود این، بعد از گذشت 2 سال از برگزاری مراسم عقدکنان، بالاخره زندگی مشترکمان را در میان هیاهوی همین اختلافات آغاز کردیم. این در حالی بود که من به خاطر بیکاری آرامآرام به مصرف مواد مخدر روی آوردم و استعمال تفریحی آن را با دوستانم به صورت پنهانی آغاز کردم.
هنوز مدت کوتاهی از ازدواجمان نگذشته بود که همسرم باردار شد ولی جنین 7 ماههاش را سقط کرد. همین موضوع آتش اختلافاتمان را شعلهور ساخت به گونهای که شعلههای سوزناک آن با نیش و کنایهها و رفتارهای تحقیرآمیز اطرافیانم هر لحظه بیشتر زبانه میکشید.
در همین روزها همسرم تقاضای طلاق داد و من هم با سوءاستفاده از این شرایط و به بهانه آرام شدن اعصاب و روانم، بیشتر به سوی مواد مخدر گرایش پیدا کردم. پدرم نیز که راه و چاره و چگونگی دخالت در اختلافات خانوادگی را نمیدانست، برای گرفتن طلاق وساطت کرد تا اینگونه به من کمک کند. بعد از ماجرای طلاق، همسرم به دنبال سرنوشت خودش رفت و من هم در مرداب مواد افیونی غرق شدم.
از سوی دیگر، پدرم برای آنکه مرا از این شرایط روحی و روانی نجات بدهد، یک فروشگاه آجیل برایم راهاندازی کرد تا سرگرم کار و زندگی شوم. در میان مشتریانم دختری بود که هر بار به اتفاق مادرش برای خرید آجیل به فروشگاه میآمد. در این میان، عاشق «پریسا» شدم و به او دل باختم. اما وقتی از پدرم خواستم به خواستگاری آن دختر برود، بهشدت با این خواستهام مخالفت کرد چراکه معتقد بود اختلاف فرهنگی و اعتقادی شدیدی بین ما وجود دارد و این ازدواج در نهایت فرجامی نخواهد داشت. اما وقتی با اصرار و پافشاریهای من روبهرو شد، تصمیم گرفت مرا در تنگنای مالی قرار بدهد، به همین دلیل کلید آجیلفروشی را از من گرفت و من باز هم بیکار شدم.
دیگر شبها نیز به خانه نمیرفتم و اوقاتم را نزد دوستانم در پاتوقهای استعمال مواد مخدر سپری میکردم. پدرم که اوضاع را اینگونه دید و متوجه شد زندگیام را به نابودی میکشانم، رضایت داد فقط به خواستگاری بیاید و دیگر کاری به کارم نداشته باشد.
خلاصه، من و پریسا ازدواج کردیم اما اختلافات فرهنگی و اعتقادی بین خانوادهها شدت گرفت تا جایی که من مجبور شدم با اجاره یک زیرزمین در منطقه حاشیه شهر به طور مستقل زندگی کنم. این در حالی بود که هیچکدام از اطرافیان من و همسرم به خاطر لجبازی با یکدیگر کمکی به ما نمیکردند.
در این شرایط مصرف مواد مخدر من نیز افزایش یافته بود و هر بار تصمیم به ترک اعتیاد میگرفتم، نمیتوانستم هزینههای آن را پرداخت کنم. 3 بار در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم اما فقط چند روز دوام میآوردم. با آن که چندین ماه اجارهخانهام عقب افتاده بود، من فقط سرگرم تامین هزینههای اعتیادم بودم و بیشتر اوقات را نیز در کنار برادرزنم به مصرف مواد میپرداختم. با خودم فکر میکردم کسی از وضعیت اعتیادم خبر ندارد، در حالی که خودم را گول میزدم و همه اطرافیانم از زندگی آشفته من اطلاع داشتند.
خلاصه، کار به جایی رسید که روزی با صاحبخانه به خاطر نپرداختن اجاره منزل دچار اختلاف شدیم و او قصد داشت مرا از خانهاش بیرون کند. اگرچه با وساطت یکی از بستگان دور صاحبخانهام قرار شد در همانجا اقامت کنم، اما وسوسه تصاحب منزل صاحبخانه رهایم نمیکرد چراکه احساس می کردم او کس و کاری ندارد و کسی پیگیر ماجرای گم شدن او نمیشود. به همین دلیل مهر سال ۹۷ او را با یک نقشه حسابشده کشتم و انگشت سبابهاش را قطع کردم. سپس اثر انگشت او را پای قولنامه جعلی زدم.
نظر شما