در یکی از موارد تنبیه، این معلم در اثر ضربه شلاقی که به نخاع گردن دانشآموزی وارد میآورد او را به شدت مصدوم میکند به گونهای که در یکی از بیمارستانهای تهران بستری میشود.
خبر بسیار تأسف آور و دردناک بود. تردیدی نیست که این عمل معلم از جنبههای مختلف حقوقی، انسانی، اخلاقی و تربیتی خطا و امری نابخشودنی است چنین معلمی را میتوان فاقد صلاحیت دانست که به نابجا مسئولیت مهمی چون تربیت نوباوگان جامعه را بهعهده گرفته است یا بهعهدهاش گذاشتهاند.اما نکته درخور توجه این است که این رویداد در کشور ما منحصر به فرد نیست و تنبیه کودکان درنظام تربیت رسمی و عمومی در بسیاری از مدارس به اشکال گوناگون و در سطوح و میزانهای متفاوت دیده میشود.
تنبیه کودکان و کودک آزاری چه در خانه و چه مدرسه اشکالی دارد که شیوع آن عنایت جدی مسئولان را طلب میکند. این واقعیت زمانی قابل تأمل میشود که بدانیم سالهاست، قوانین و دستورالعملها، تنبیه دانشآموزان را ممنوع کرده است. از اینرو این پرسش پیش میآید که: چرا باوجود منع قانونی، هنوز در مدارس کشورمان کودک آزاری در شکل وسیع آن مشاهده میشود و به ویژه چرا هنوز در نظام آموزشی ما تنبیه بدنی وجود دارد؟
شاید تحلیل جامعه شناختی یا روانشناختی از شرایط معلمان و دغدغههای آنان در ایران بتواند پرتوی بر این سؤال بتاباند. وجود مشکلات فراوان معیشتی معلمان و کاهش منزلت اجتماعی آنان موجب بی توجهی به اصول تربیتی شده است و یا شاید در این مورد بهخصوص بتوان با استفاده از مکانیزم رفتار دفاعی جابهجایی دستاویز توجیه گرانه را برای خشنونت معلم در کلاس فراهم کرد.
بهنظر میرسد مشاهده کودکآزاری در مدارس در اشکال مختلف آن به ویژه درشکل تنبیه بدنی، به طرز فکر و نگرش معلمان و بهطور کل کارگزاران نظام آموزشی نسبت به نقش خود درفرآیند تربیت برمیگردد. اگرچه سالهاست ما برای منع تنبیه کودکان قانون تصویب کردهایم اما نگرشها، دیدگاهها و روندهای تربیتی زمینهساز خشنونت در نظام آموزشی را از بین نبرده ایم و هنوز در لایه های پنهان شخصیتی کارگزاران و فرهنگ سازمانی نظام آموزشی اقتدارگرایی مشاهده می شود.
معلمان عموماً تصور مینمایند عامل اصلی یادگیری هستند و اراده آنان درعمل دانشآموزان برای حرکت به سوی رشد و کمال، نقش بنیادی دارد و اراده دانشآموزان تابع بیچون و چرای آنان است. لذا محرک اساسی اراده دانش آموزان به سمت یادگیری محتوای برنامه، اراده معطوف به خیر معلم است. ابزار و روش تحریک و به جنبش درآوردن اراده دانشآموزان متفاوت بوده و طیف وسیعی از روشهای تشویق، تطمیع تا تهدید و تنبیه را شامل میشود. از اینرو معلم در جریان یاددهی رسمی در کلاس درس یکه بی رقیب بوده و درآن صحنه یکه تازی میکند. دانشآموزان در جریان، منفعل بوده و پذیرای خواست و اراده معلم هستند.
به بیان دیگر دراین نگاه به فرایند تربیت، درکلاس، سندیت معلم است که عامل پویش کمالجوی دانشآموز میشود و گرنه دانشآموزان علیالاصول میل به کمال ندارند و تابع هوا و هوسهای آنی و زودگذر خود هستند. آنها به سادگی در نشیب مسیر حرکت استکمالی و تعالی جویانه به جای فراز آمدن، سرازیر میشوند. به همین سبب در این منظر معلم در برخی موارد( شاید هم بسیاری موارد) در نقش تهدیدگر ظاهر میشود. چونان حاکمی مستبد اما مصلح اقدام به اصلاح میکند. بر این اساس روشهای خشن در کلاس و مدرسه ضرورت مییابد و در واقع بروز و ظهور پیدا میکند.
هر چند موانع قانونی ممکن بخشی از این رفتارها را از بین ببرد. این نگرش و دیدگاه نسبت به دانش آموز و بهطور کلی نگرش نسبت به انسان، نگرشی ضعیف و ناقص است چنین نگاهی را می توان بدبینانه تفسیر کرد؛ زیرا دانش آموزان را به سبب قرار گرفتن در سطوح پایین رشد، در تشخیص صواب و خیر خویش علیالاصول ناتوان تلقی میکند. بهنظر می رسدچنین طرز فکری در بین کارگزاران نظام آموزشی به نحوی عمیق و ریشه دار وجود دارد و منشأ رویکرد اقتدارگرایی در نظام آموزشی است. رصد نظام آموزشی از این منظر نشان میدهد که نظام آموزشی به ویژه در محیط یادگیری و حتی سازمانی به شدت به کاربرد اصل اقتدار و سندیت متمایل است در حالی که اصل آزادی یا حریت کمتر مورد عنایت است. به همین دلیل انعطاف ناپذیری و تمرکز شدید بر آن حاکم است.
در لایههای عمیقتر این تحلیل باید گفت که سندیت برنامههای درسی مکمل این جریان اقتدارگرایانه معلم است. برنامه درسی خود تحمیلگر وخشن است و فراتر از هر منبع اقتدار، اراده خود را به معلم و مدیر مدرسه تحمیل میکند. حاکمیت بیچون و چرای برنامه به همراه بستر فرهنگی جامعه زمینهساز خشونت پنهان در نظام آموزشی است. در کنار این عوامل، نظام ارزشیابی تحصیلی، قواعد ارتقای تحصیلی و نحوه تصمیمگیری درباره آن، روشهای تدریس، مدیریت مدرسه و حتی فضای کالبدی مدرسه تحتتأثیر این رویکرد اقتدارگرا هستند.
نظام ارزشیابی تحصیلی دانشآموزان را به رقابتی جانکاه برای کسب نمره (موفقیت) وا میدارد این نظام فشاری سنگین را بر دانشآموز، معلم، مدیر و والدین نیز وارد میسازد تا به هر طریقی که شده دانشآموزانشان نمره بالاتری به دست آورند. با خشونت تمام نمره امتحان پایانی بدون ملاحظه هر عامل دیگر( در پیشرفت تحصیلی و یادگیری ) را ملاک اصلی ارتقاء تلقی میکند. روشهای تدریس عمدتاً روشهای انفعالی و یک سویه هستند که معلم را بهعنوان انتقال دهنده اطلاعات تعریف میکند.
خشونت پنهان در نظام مدیریت مدرسه نیز دیده میشود و دانشآموزان در شیوه مدیریت جای کمتری دارند. آنان منفعلانه به مدرسه وارد و سپس خارج میشوند، مفهوم مشارکت در این فضا کاملا رنگ باخته است. فضای کالبدی مدرسه، آرایش میز و دکوراسیون فضای کلاس همه و همه به گونهای خشن و نامتناسب با ذات و ماهیت فرایند تربیت است.
که چنین است.در مدیریت کلان نیز اقتدار گرایی جلوه ممتازی دارد. از این روست که میبینیم گهگاه در نقاط مختلف نظام آموزشی این دمل چرکی پنهان سر باز میکند و خشونت پنهان آشکار میگردد.به همین سبب علی کوچولورا نه معلمش بلکه مدرسهاش، برنامهاش، نظام آموزشیاش، جامعهاش تنبیه کرد و به یک کلام همه ما تنبیهش کردیم و همه دراین خطا شریکیم. شریک!!