علیرغم چاپ آثار نمایشی «یون فوسه»، او در میان مخاطبان عام تئاتر همچنان ناشناخته و گمنام است.
از این رو میگوییم عام، چون مراکز دانشگاهی و حرفهای تئاتر نسبت به این نویسنده تا حدی آشنایی دارند، لیکن این شناخت جامع و کامل نیست.
از آنجا که ابزار یک نویسنده نوشتههای او و کلماتی است که به کار میبرد، شاید بتوان گفت بهترین راه شناخت فوسه، نمایشنامههای اوست؛ وقتی با زبان تئاتر سخن میگویی چه فرقی میکند اهل کجا باشی؟ مهم داشتن اندیشهای است که بتوان آن را از طریق ساختار و مفاهیم درام بیان کرد؛ کاری که فوسه انجام میدهد و بر آن تسلط کافی دارد. شخصیتهای او از اجتماع پیرامونش گرفته شدهاند و بسیار طبیعی، صمیمی و نزدیکند، اما همیشه داستانهایش با تلخی توأم است و سرانجامی اینچنین دارد. در نمایشنامه «شب آوازهایش را میخواند» مرد جوانی که به انتظار چاپ شدن نمایشنامه در خانه نشسته و صبر میکند، در مقابل چالشهای به وجود آمده و همسری که خیانت ورزیده، چارهای جز خودکشی نمیبیند- در نمایشنامه فرزند هم با همین مسأله منتها به شکل دیگر مواجهیم- فرزند بازمیگردد بدون هیچ زاد و توشه و سرانجام پی کار خود میرود بیآنکه به پدر و مادر خود وقعی بگذارد و اینجا سئوال مطرح میشود که به راستی کدام فرزند؟!
شخصیتهای نمایشنامه(مادر، پدر، پسر و همسایه) را میتوان به خوبی از فحوای کلمات پیدا کرد- پیرزن و پیرمرد همسایه به قدمت سالخوردگی آن دو، تنها بازمانده روستایی هستند که جواناناش در جستجوی کار و یافتن آیندهای بهتر به شهر کوچ کردهاند- این دو ماندهاند و درد تنهایی و قصههایی که از زبان مرد همسایه روایت میشود- در حالی که آن دو نمیدانند به راستی پسرشان کجاست و چه میکند، مرد همسایه از دزدی و زندان رفتن او خبر داده، اما پدر و مادر دوست ندارند که این گفته درست باشد- پسر باز میگردد و در اثنای کشمکش میان او و مرد همسایه در جهت رد یا تأیید گفتههایش، باعث مرگ وی میشود(هر چند همسایه دچار عارضه قلبی هم بوده)، ولی چون دادرسی ندارد خیلی زود پیرمرد عهدهدار خاموش کردن تنها چراغ روشن یک خانه در دهکده میشود و پسر به دنبال سرنوشت خویش در پی کسب و کار و حرفهاش میرود- او در تمام مدت غیبتش از خانه با گروهی از دوستان به عنوان نوازندگان دورهگرد از شهری به شهر دیگر میرفتهاند تا شاید بتوانند ارتزاق کنند.
امیریان در مقام کارگردان نمایش، از سبک و ساختار فوسه متابعت میکند و مؤلفههای صحنه، بازیها و دیگر فاکتورهای نمایش، طبیعت گرایانه(رئال) و دارای ساختار روایی است. در واقع فرزند ملودرامی است که کشمکش در آن از نوع فرد با اجتماع بوده که تعلیق درمیان کنش و واکنشهای صحنهای نقش چندانی ندارد. اساسیترین پرسش این است که آیا فرزند دوباره باز خواهد گشت؟ و این که او کجاست؟ چه میکند؟ و آیا خبر حبس او درست است یا نه؟ به تمام این سؤالات در طول پروسه اجرا پاسخ داده میشود. نقطه اوج جایی است که یون و مرد همسایه درگیر میشوند و سرانجام همه چیز به حالت نخست باز میگردد.
اگر بن اندیشه(تم) را «بحران بی هویتی» بدانیم، موضوع را شاید بتوان چنین تفسیر کرد که فقر و بیکاری باعث بحران بیهویتی شده و بنیان خانوادهها را تهدید میکند.
امیریان هوشمندانه ضمن وفاداری به متن، آن را با حال و هوا و شرایط اجتماعی مخاطبان وفق میدهد و برخی تغییرات را اعمال میکند. به عنوان نمونه در متن نمایشنامه مرد همسایه با خود شراب میآورد تا به بهانه بازگشت پسر جشن مختصری برپا کنند که در اجرا نوعی کالباس جای آن را میگیرد، یا بعضی از کلمات غیر ضروری به تناسب حذف شده که چنین اندیشهای جای تقدیر دارد.
سیمین امیریان را که پیشتر با کارهای عروسکی و ترجمه نمایشنامه در این عرصه به یاد داریم، اینک در صحنه تئاتر اندیشهورز به خوبی ظاهر شده و اثر مطلوبی را از خود بر جای میگذارد که اگر بگوییم مدتها میتواند بر ذائقه جان باقی بماند، شاید بیراه نباشد. همان طور که ذکر آن رفت، «بحران بی هویتی بشر امروز» پیامی است که این کارگردان از اندیشههای فوسه در چارچوب نمایش به ذهن مخاطب متبادر میکند، فاصله نسلها از یکدیگر به بهانه زنده ماندن، نهایت کلامی است که «فرزند» برای بینندهاش به ارمغان میآورد.
میزانس با توجه به فضای موجود از قواعد رایج پیروی کرده و در پیشبرد روایت سهم بسزایی دارد- گویی همه چیز دارای نظم و قاعده و سامان بوده و کارگردان چیزی را از قلم نینداخته است- استفاده از برخی تمهیدات مثل نورپردازیهای موضعی و تکنیک تلفیق سایه در ارائه سبک و اجرا، تجربه کافی امیریان را نشان میدهد. با وجود تفکیک صحنهها به کمک نور، تأکید کارگردان به وضوح جزئیات به وسیله ریتم، موسیقی و فضاسازی را نمیتوان نادیده انگاشت، چرا که یک چنین ویژگی، به بالا رفتن و کشش سطح درام کمک مطلوبی دارد.
در واقع ارائه شیوه و متد خاص به کار گرفته شده، بیننده را بیش از پیش در فضای اصلی نمایش قرار میدهد و حتی میتواند همراه با پیرمرد و پیرزن در خاطرات و رؤیاهای آنان شریک شود. ریتم کار مناسب با کاراکترهای بازی است و به هیچ عنوان مدت زمان شصت دقیقهای کار خستهکننده به نظر نمیرسد.
در خصوص بازیها باید گفت حسین محباهری در نقش همسایه توانسته نشان دهد که همچنان از توانمندی و شایستگی لازم در این عرصه برخوردار است، هر چند در متن نمایشنامه این مرد شخصیت مفید محسوب میشود که وظیفه پیشبرد کلیت داستان را بر عهده دارد، اما محب اهری با شایستگی در نقش یک پروتاگونیست ظاهر شده و نشان میدهد حضورش تا چه اندازه در تعیین سرنوشت داستان مؤثر است. بهتر بود به جای بازیگر شخصیت فرزند از بازیگری توانمندتر با میمیک صورت متناسب استفاده میشد که از خلاقیتهای بیشتری هم برخوردار باشد. بازیگر این نقش تنها به لحاظ فیزیکی از جثه مناسبی برخوردار بوده و در انسجام بخشی به کار نقش چندانی ندارد.
پریسا مقتدی در نقش خودش درخشیده و با قرار گرفتن در قالبها توانمندیاش را در عرصه بازیگری به منصه ظهور رسانده، هر چند او در عرصه هنر تئاتر دارای سوابق بازیگری نیز هست. کار دژاکام نیز اگرچه با بازی خوبش در تلهتئاتر ببرگراز دندان را از یاد نمیبریم. هر چند با شرایط فضا، ریتم کار و شخصیت پدر در این نمایش همخوان است، اما از او که خود کارگردان و بازیگر با سابقه است توقع میرفت تا صحنه را به نفع خود تغییر دهد که متأسفانه اینچنین نیست.
از ویژگیهای دیگر این نمایش باید به طراحی چشمنواز صحنه اشاره کرد. استفاده از المانهای منطبق با ظرفیت ذاتی نمایشنامه بسیار مدبرانه است. عمق بخشیدن به کار، بعد دادن به فضای اجرا، استفاده از پلههای ورودی به سالن پذیرایی و نزدیکی در خروجی به محل نشستن تماشاگران و یا حتی دکور آشپزخانه این بخش از کار را در حد مطلوبی نشان میدهد. تکتک اجزا و عناصر صحنه در خدمت بازیها قرار دارند و عنصری که باعث کندیکار باشد یا سرعت آن را تغییر دهد مشاهده نمیشود. لباسها مناسب با وضعیت اجتماعی و سنی شخصیتها در نظر گرفته شده، هر چند بهتر بود فرزند در طول اقامت کوتاه مدتش و به خصوص در زمان استراحت، لباس متفاوتی را به تن میکرد. سبک و شیوه نورپردازی هنرمندانه بوده، لطایف زیادی را به فضای نمایش هدیه میکند. آنجا که سایهها هم به عنوان عضوی از نمایش حضور پیدا میکنند و خاطرهها جنبه عینی و ملموس مییابد، از برجستهترین کاربردهای نور میتوان محسوب کرد.
در نمایش فرزند، چندان از افکت بهره گرفته شده و به جز برخی موارد جزیی که غالبترین آن شاید صدای بوق اتوبوس است که با نورش اتاق زن و مرد را روشن میکند، نکته چشمگیری وجود نداشته باشد. صدای باز و بسته شدن در، راه رفتنها و حتی صدای وزش باد میتوانست کمک مؤثری به فضاسازی بکند. در عوض موسیقی از جایگاه مطلوبی برخوردار است و نظر به نوع صحنه و ویژگیهای آن کاربرد خودش را دارد و یک تناسب یک به یک با ریتم کار و موسیقی مشاهده میشود. در بحث صدا، اگر بخواهیم گفتار را نیز منظور نماییم، در مجموع اتفاق خاصی که از آن به عنوان کار جدید یا عمل خلاقانه بخواهیم یاد کنیم مشاهده نمیشود و معمول نمایشهای دیگر است.
در یک جمعبندی میتوان «فرزند» را اثری موفق ارزیابی کرد که در آثار متأخر و در میان ترجمههایی از درامنویسان خارجی توانسته جای خود را به خوبی باز کند و حکایت از پختگی و تجربه گروه اجرایی آن داشته، ما را بر آن وامیدارد تا باز هم منتظر چنین کارهایی باشیم.