به گزارش همشهری آنلاین به نقل از تسنیم، امرالله احمدجو کارگردان چند سریال ماندگار تلویزیون با کولهباری از تجربه، متانت و خوشرویی مقابل مجری برنامه چهلتیکه نشست تا ما را به خاطرات سالهای دور ببرد. به آنجا که یکی از بهترین سریالهای همه دوران تلویزیون ایران توسط یک روستازاده جوان ساخته شد. بدون اینکه آقازادهای باشد که پدر، عمو و یا آشنایی از او کارهای باشند و بخواهند او را در ساختن نخستین سریالش حمایت کنند. به گفته خودش بهترین حامی یک فیلمساز عشق او به کار کردن و فیلمسازی است.
امرالله در نقش طفلان مسلم
در بخش ابتدایی این گفتوگو صحبت به سمت آیینهای نمایشی کشیده شد. امرالله احمدجو درباره برپا شدن مراسم تعزیهخوانی در روستایشان صحبت کرد و از اینکه پدر و پدربزرگ و عموهایش همگی تعزیهخوان بودهاند. مجری از احمدجو میپرسد آیا او نیز تعزیهخوان بوده است. احمدجو پاسخ میدهد که تا بازی کردن نقش طفلانمسلم پیش رفته است اما با گذشت زمان و اینکه تعزیهخوان باید صدای رسا و خوبی داشته باشد نتوانسته که تعزیهخوانی را ادامه دهد و همچنین با بالا رفتن سنش که به سمت نوجوانی و جوانی پیش میرفته کم روتر میشده است.
چگونه یک فیلمبردار خبری شدم
احمدجو تحصیلات دانشگاهی خود را در مدرسه فیلمسازی آغاز کرده است. او در سال ۱۳۵۴ وارد مدرسه فیلمسازی میشود و در اوایل انقلاب به عنوان تصویربردار خبری به مرکز صداوسیمای خوزستان انتقال مییابد. او درباره مدسه فیلمسازی میگوید: در آنجا رشتههایی مانند تدوین و فیلمبرداری تدریس میشده است. تصور من بر این بود که در بین این رشتهها فیلمبرداری به فیلمسازی نزدیک است پس این رشته را انتخاب کردم. اما دوستانم مانند آقای افخمی اصرار میکردند که تدوین به فیلمسازی نزدیکتر است و بعدها متوجه شدم که حق با آنها بوده است.
در مرکز صدا و سیمای خوزستان مدیر بخش خبری آن مرد بسیار خوبی بود و تمام توانش را به کار گرفت که من یک فیلم داستانی بسازم. این کار را انجام دادیم و فیلمی با تمام ضعفها و نقاط قوتش ساختیم. اما بعد از آن به مرکز صداوسیمای ارومیه منتقل شدم و مدت ۱۰ سال در آنجا مشغول به کار شدم.
نوشتن تفنگ سرپر در ۶ قسمت
احمدجو میگوید: برای اولین بار فیلمنامه "تفنگسرپر" را در این مرکز نوشتم و به مدیر وقت مرکز ارائه کردم. او بعد از خواندن فیلمنامه مرا صدا زد و گفت که فیلمنامه خوبی است اما ما در اینجا امکانات ساخت آن را نداریم بهتر است که آن را به تهران ارائه کنیم. ما فیلمنامه را به صداوسیمای مرکزی ارائه کردیم و بعد از مدتی یکی از دوستان دوره دانشجوییام که در آنجا عضو شورای تصویب فیلمنامه بود به من زنگ زد و از فیلمنامهای که نوشته بودم تعریف و تمجید کرد و گفت بهتر است که به تهران بیایی تا درباره آن حرف بزنیم. من این سریال را در ۶ قسمت نوشته بودم که هر قسمت آن، اگر ساخته میشد ۵ ساعت میشد.
فیلمنامه روزی روزگاری را رد کردند
احمدجو درباره چگونگی ارائه کردن فیلمنامه "روزیروزگاری" میگوید: وقتی برای نخستین بار فیلمنامه روزی روزگاری را ارائه کردم، شورای تصویب فیلمنامه با تمام حسن نیت و صداقتشان آن فیلمنامه را رد کردند علت هم این بود که آن دوستان هیچ شناختی نسبت به قصهگویی ایرانی نداشتند و دانستههای آنها به فرم و ساختار روایت کلاسیک غربی محدود بود.
وی درباره عدم شناخت فیلمسازان و اعضای تصویبکننده فیلمنامه نسبت به ادبیات ایرانی میگوید: امروزه حتی اگر کسی یکی از منظومههای عطار را بیاورد و آن را تبدیل به فیلمنامه کند و نام عطار را از عنوان آن حذف کند قطع به یقین از سوی شورای تصویب فیلمنامه رد خواهد شد. چون واقعاً شناخت و درک مناسبی نسبت به ادبیات ایران وجود ندارد.
چه قصه خوبی!
وقتی درباره ایده اولیه سریال "روزی روزگاری" از احمدجو سؤال میشود او پاسخ میدهد که ایده اولیه این سریال از ۱۵ یا ۱۶ سال پیش از ساخته شدن این سریال در ذهن من بود. در خیال من دو دسته سوار که ممکن بود یک دسته راهزن و دسته دیگر امنیهها باشند با همدیگر مواجه میشوند و ما هیچ تصویری نمیبینیم جز گرد و خاک و دود و صدای شلیک گلوله و بعد اسبهای بیسواری میبینیم که از دره خارج میشوند. من ابتدا نسخه سینمایی آن را نوشتم و به فارابی ارائه کردم، اما فارابی آن را رد کرد. بعد از شنیدن جواب بنیاد فارابی همینطور ناراحت نشسته بودم که یکی از دوستان مدیر در صداوسیما را دیدم و علت ناراحتیام را پرسید وقتی فهمید که از رد شدن فیلمنامهام ناراحتم از من خواست که قصه آن را برای او تعریف کنم. قصه را برای او گفتم او گفت چه قصه خوبی!! آیا میتوانی این قصه را تبدیل به سریال کنی. من هم گفتم که اتفاقاً این قصه به درد سریال شدن میخورد چون من سر و ته آن را زدهام که بتوانم نسخه سینمایی آن را بنویسم. او هم به من گفت همین الان بلندشو و برو شروع کن به نوشتن فیلمنامه این قصه، که سرانجام سریال "روزی روزگاری" شد.
وی در ادامه گفت: سریال "روزی روزگاری" سکوی پرشی برای من شد اما جالب است بدانید که این سریال به سختی ساخته شد. در واقع بعد از رد شدن فیلمنامه این سریال مدیر وقت فیلم و سریال صداوسیما دلش به حال من سوخت چون میدید که من چقدر عاشقانه این قصه را دوست دارم و میخواهم که آن را بسازم. او مسئولیت تمام عواقب این کار را برعهده گرفت و به من مجوز ساختن این سریال را داد.
حداقل ۵۰ درصد از عوامل باید عاشقانه آمده باشند
کارگردان "روزیروزگاری" در توصیه به جوانان مشتاق به فیلمسازی میگوید: من به جوانان توصیه میکنم که هرگاه قصد فیلم ساختن داشتند اگر فقط ۵۰ درصد از عوامل عاشقانه پای کار ایستاده بودند، پروسه فیلم ساختن را شروع کنند. اما اگر فقط ۴۹ درصد عاشقانه پای کار بودند و ۵۱ درصد به خاطر پول و دستمزد و دیده شدن در فیلم آمده بودند، حتی به خاطر این یک درصد نباید این کار را شروع کنند چون یقین داشته باشند که از دل این پروژه چیز خوبی بیرون نخواهد آمد.
سعدی به ریشمان میخندد
احمدجو درباره ادبیات کهن ایران صحبت کرد که ما گنج بزرگی در اختیار داریم که از آن غافلیم. من به همه کسانی که کار ذوقی میکنند مانند فیلمسازی، نقاشی و ... توصیه میکنم که حتماً روزی یک ساعت مطالعه را در برنامه خود داشته باشند حتی اگر مطالعه ادبیات نازل باشد. ما باید به ادبیات کهن توجه ویژهای داشته باشیم اما نباید به قصد اقتباس و فیلمنامه درآوردن از این نوع ادبیات سراغ آن برویم. مثلاً گلستان سعدی را بهخاطر خود گلستان و لذت بردن از متن و تعالیم آن باید بخوانیم و اگر به قصد دیگری مانند فیلمنامه درآوردن سراغ آن برویم چیزی عایدمان نمیشود و سعدی به ریشمان میخندد.
بازی کردن ژاله علو در روزی روزگاری
وقتی درباره بازی ژاله علو در سریال "روزیروزگاری" از او سؤال میشود، احمدجو پاسخ میدهد: پیش از همکاری با خانم علو در این سریال هرگز با ایشان آشنایی نداشتم. خانم علو به خاطر معذوراتی که داشتند مانند اینکه خارج از تهران و به مدت طولانی در پروژههایی از این قبیل عذرخواهی میکردند. من برای اولین بار به ایشان زنگ زدم و گفتم که چه چیزی باعث میشود که شما بازی در این سریال را بپذیرید؟ خانم علو گفت: فیلمنامه آقا، فیلمنامه. این جمله را با تحکم و با همان صدای خاص خودش گفت. من هم خندیدم و گفتم پس خیالم راحت شد. خانم علو هم چیزی گفت در این مایهها که مثل اینکه خیلی از خودت مطمئن هستی.
این آقاسید بود که به تاخت رفت
وقتی سر سریال "تفنگ سرپر" بودیم خسرو شکیبایی که نقش آقا سید را بازی میکرد بسیار بیمار بود و به تازگی یک عمل جراحی را پشت سر گذاشته بود. پزشکان به ما توصیه کرده بودند که فقط پلانهایی که نیاز به حرکت ندارند را از او ضبط کنیم. ما صحنهای داشتیم که خسرو باید میآمد و سوار اسب میشد و میرفت. قرار ما این بود که خسرو تا پای زین اسب بیاید و همین که پایش را بلند کرد که در زین اسب بگذارد ما همانجا کات کنیم. آماده شدیم که پلان را ضبط کنیم. خسرو آمد و وقتی خواست دو سر زین اسب را بگیرد دستهایش را طوری بالا آورد که انگار در قامت قنوت ایستاده است این از همان ریزهکاریهای بازیگری است که خسرو شخصیت آقاسید را که روحانی آن دیار است را با یک حرکت ساده انجام داد. ما آماده بودیم که پایش را کمی بلند کند و کات کنیم که ای دل غافل خسرو روی اسب پرید و به تاخت از ما دور شد. حالا ما دوربین را در موقعیت خاصی فیکس کرده بودیم و فیلمبردار با سه پایه و دوربین دنبال خسرو میدوید. من هم کار را رها کردم و دنبال او دویدم وقتی به او رسیدم سرش داد کشیدم که این چه کاری است که میکنی. خسرو از همان خندههایش تحویلم داد و گفت: امری این من نبودم که سوار اسب شدم این آقاسید بود که به تاخت رفت.
شخصیت خاله در روزی روزگاری
احمدجو در پاسخ به این سؤال که امکان دارد شخصیت خاله در روزی روزگاری را از شخص خاصی الهام گرفته باشید؟ میگوید: در درجه اول شخصیت خاله را از مادر و مادربزرگ پدریام الهام گرفتهام و کمی هم از خصوصیتهای او را از همسایههایمان وام گرفتهام به اضافه اینکه کمی هم از مردها، مردانی که در عین بیسوادی مدیر و با شخصیت بودند و بر کاری که انجام میدادند اشراف داشتند.
مرگ همین نزدیکیهاست
امرالله احمدجو درباره سؤالی که درباره نزدیک شدن به مرگ و فکر کردن به آن میشود، چنین پاسخ میدهد: مرگ محتوم است و فرار از آن نشدنی و من بارها به آن نزدیک شدهام اما به قولی که میگویند عمرت به دنیا بوده است از آن جَستهام. بارها در جبهه جنگ که برای تهیه گزارش و فیلم میرفتیم با این صحنهها مواجه میشدم اصلاً به اعتقاد من تمام کسانی که پا در جبهه جنگ گذاشتهاند یعنی به مرگ نزدیک شدهاند. حتی در دورانی که در ارومیه بودم و برای تهیه گزارش به مناطق غربی کشور میرفتیم هم پای مرگ و زندگی در میان بود. اتفاقاً در کردستان شدت آن بیشتر بود چون در جبهههای جنوب یک خطکشی وجود داشت که تو میدانستی پشت این خاکریز دشمن است. اما در کردستان اینگونه نبود. خاطرهای که از آن دوران دارم به زمانی برمیگردد که همراه یک تیم از نیروهای سپاه پاسداران و به همراه استاندار به نقده رفته بودیم. من از همان ابتدای سفر با دوستان سپاهی دوست شدم و به ماشین آنها رفتم. بعد از اینکه کارمان تمام شد استاندار با هلی کوپتر برگشت. زمانی که ما خواستیم برگردیم یک نفر که خواست با ما برگردد من ناچار شدم که به پاترول صداوسیما برگردم و آن یک نفر جای من کنار دوستان سپاهی بنشید. ما حرکت کردیم در بین راه وقتی ما به ماشین دوستانمان رسیدیم دیدیم که ماشین تکهتکه شده است. گویا بین راه به مین ضد تانک برخورد کرده بود.
عشق اهلبیت "مختارنامه" را به اینجا رساند
به پایان گفتوگو نزدیک میشویم آیتمی از "روزیروزگاری" پخش میشود و احمدجو محو تماشای این آیتم است که در واقع تیتراژ ابتدایی سریال تلویزیونی است با آهنگسازی فرهاد فخرالدینی که برای همه ما آشناست. در این بین به سراغ او رفتیم و چند کلامی درباره سریال "مختارنامه" و کارهای عاشوراییاش سؤال کنیم.
احمدجو در گپ و گفت کوتاهی با خبرنگار تسنیم به این نکته اشاره کرد: من هر سال "مختارنامه" را میبینم مثل خیلیها با خودم میگویم چقدر سریال خوبی شد؛ من داود میرباقری را میشناسم او هم عاشق اهلبیت است و هم سینما! این عشق و حال و احوال "مختارنامه" را به این ماندگاری رساند. برای کارهای سنگین باید پایداری داشته باشیم وگرنه خیلی زودتر آدمها در این وادی بازنشسته میشوند. او وقتی در کار قرار میگیرد دیگر حواسش به عمل قلب باز و اتفاقات دیگر جسمانیاش نیست. این همان عشق به اهلبیت و سینما است. مثل تعزیهخوانی که باید قسمت شود این وادی هم توفیق و افتخار میخواهد.
فیلمنامهای برای حضرت ابوالفضل(ع) نوشتم
وی درباره کارهای عاشورایی خودش گفت: من کاری درباره حضرت ابوالفضل(ع) تحت عنوان "ماه و آیینه" نوشتم به حوزه هنری دادم. این کار را نذری نوشتم و عشق به این شخصیت باعث شد این فیلمنامه شکل بگیرد. هیچوقت هم ساخته نشد.
پاییدن آبرو و اعتبار رمز ماندگاری آثار
احمدجو درباره "مختارنامه" و پخشهای مجددش تأکید کرد: بسیاری مرا میدیدند از این اتفاق میگفتند که "مختارنامه" را میبینند خسته نمیشوند؛ این هم پاییدن آبرو و اعتبار است. علاوه بر آن عشقی که بدان اشاره کردم این مواظبت از اعتبار و رفع تکلیفی کار نکردن هم باعث میشوند کاری مثل "مختارنامه" در تاریخ تلویزیون جمهوری اسلامی به یادگار بماند.
ذوق و استعداد باشد همه صحنهها خوب میشود
وی افزود: مثل خیلیهای دیگر، آن پلانهای حرمله و حتی بخش پخش نشده حضرت ابوالفضل(ع) مرا تحتتأثیر قرار داد. من هر صحنه "مختارنامه" را جلو میرویم، میبینیم به پختگی و تکامل بیشتری میرسد. عشق باشد و ذوق و استعداد لازم، همه صحنهها و پلانها خوب میشود.
نظر شما