در حالی که وکلای آرمان، پسری که ۷ سال پیش به اتهام قتل دوستش غزاله دستگیر و زندانی شد، سعی در برائت او از قتل دارند، مادر و پدر غزاله که در زمان قتل ۱۹ سال داشت، قصاص می‌خواهند.

مادر و پدر غزاله

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه شهروند، آرمان این‌بار مثل سابق نیست. فراز و نشیب پرونده پیچیده و جنجالی‌اش او را رنجورتر از قبل کرده است؛ طنابِ دار را به چشم دیده است. درست در ایستگاه آخر زندگی‌اش وقتی او را می‌بردند تا نفس‌هایش برای همیشه قطع شود، به او فرصت دادند. فرصتی که حالا ٨ماه و ١٠روز از آن می‌گذرد و آرمان عبدالعالی دوباره به عقب برگشته است.

وقتی درخواست اعاده دادرسی آرمان پذیرفته شد، او دوباره برای رسیدگی به پرونده‌اش به دادگاه کیفری یک استان تهران برگشت. حالا بعد از ٧‌سال دوباره می‌رود تا جزئیات کشته‌شدن دختر مورد علاقه‌اش را بازگو کند. او انکار می‌کند قتل غزاله را؛ «غزاله پایش سُر خورد و روی زمین افتاد. از ترس جسدش را درون سطل زباله انداختم.» این تنها ادعایی است که آرمان در مقابل هیأت قضائی داشته و هنوز هم دارد، اما اینکه جسد کجاست، هنوز هم مشخص نیست و در این دادگاه نیز باز هم مشخص نشد.

ساعت ١٠و٤٥ دقیقه صبح روز شنبه ۲۲ شهریورماه ۹۹ است. صدای زنجیر که روی زمین کشیده می‌شود، خبر از انتقال متهم به دادگاه می‌دهد. آرمان را به دادگاه کیفری استان آورده‌اند و او را به شعبه پنجم منتقل می‌کنند. او در مقابل قاضی بابایی، رئیس شعبه می‌نشیند. اما حاشیه و جنجال از همان بدو ورود او را به دادگاه می‌کشاند. خانواده غزاله که در کنار در به انتظار ایستاده، به محض دیدن آرمان حالت چهره‌شان عوض می‌شود. برافروخته و عصبانی؛ دایی، مادربزرگ و پدر و مادر غزاله کنار هم ایستاده‌اند. با عبور آرمان از کنارشان، مادربزرگ غزاله از روی خشم و عصبانیت روی صورت آرمان تف می‌کند. بغض گلوی مادر داغدیده را می‌گیرد و تمام آتش زیر خاکستر دلش دوباره شعله‌ور می‌شود. بلافاصله متهم را به داخل شعبه می‌برند. دقایقی بعد جلسه به دستور رئیس دادگاه آغاز می‌شود.

متن کیفرخواست متهم
در ابتدا نماینده دادستان پشت تریبون می‌ایستد و متن کیفرخواست را می‌خواند. متنی که قرائت آن ٧٠دقیقه طول می‌کشد: «آرمان متولد نوزدهم اسفند ۷۴ و دانشجوی ارشد رشته مهندسی پزشکی است. او متهم است به اینکه روز دوازدهم اسفندماه ‌سال ۹۲، غزاله ۱۹ساله را در خانه پدری‌ خود در خیابان میرداماد با کوبیدن سرِ او به تخت و با میله بارفیکس کشته است.

آرمان فاقد سابقه و بنا به تشخیص پزشکی قانونی واجد قوه تمییز بوده است. ساعت ۲۲ دوازدهم  اسفندماه ‌سال ۹۲ پدر غزاله با مراجعه به کلانتری ۱۰۳ گاندی مدعی شده دخترش ساعت ۱۵ از خانه خارج شده و به مطب دکتر پوست در خیابان ظفر رفته اما ناپدید شده و گوشی‌اش هم خاموش است.

پدر غزاله در ابتدا مدعی بود که ممکن است یک مزاحم دخترش را ربوده باشد. اما بار دیگر به پلیس آگاهی رفت و گفت که غزاله پس از رفتن به مطب دکتر از آنجایی که یک‌ساعت تا نوبتش فرصت داشته، مطب را ترک کرده است. فیلم ضبط‌شده نیز نشان می‌دهد غزاله مطب را ترک کرده و تلفنی به یکی از دوستانش گفته به دیدار پسری به نام آرمان می‌رود.

پدر غزاله با مراجعه به پایگاه سوم گفته ما دوربین‌ها را بررسی کردیم و مشخص شد غزاله ساعت ۱۶ سوار تاکسی شده و راننده او را در آریاشهر نبش خیابان کاشانی از خودرو پیاده کرده است. روز چهاردهم اسفندماه آرمان به پلیس آگاهی احضار می‌شود. او همان روز ادعا کرد دو سال قبل در سفر خانوادگی در ترکیه غزاله را دیده و با او آشنا شده است.

او مدعی شد که از طریق تلفن، پیامک و یاهو با هم ارتباط داشته‌اند و آخرین‌بار یک یا دو ماه قبل همراه دوستانش او را ملاقات کرده بود. او گفت: پدر و مادرم از رابطه ما مطلع بودند. رابطه ما از دوسال قبل شروع شد و همیشه با هم چالش داشتیم. اما دوازدهم اسفندماه غزاله با او تماس گرفته و گفته نزدیک خانه آنهاست. آرمان در بازجویی‌ها اعتراف کرد: «من از آیفون بیرون را نگاه کردم اما غزاله را ندیدم. به همین خاطر پیش برادر کوچکم رفتم و به خاطر مصرف داروی ضدآلرژی  فصلی خوابم برد. بعد غزاله با من تماس گرفت اما گوشی قطع شد. خودم با او تماس گرفتم. او گفت وقت دکتر عقب افتاده و مقابل خانه ماست. صبر کردم مادرم از خانه خارج شود. در را باز کردم و غزاله به خانه‌مان آمد. با هم صحبت کردیم. اما گفت دیرش شده. من او را بدرقه کردم و در را بستم اما ناگهان صدای جیغش را شنیدم. او به خاطر خیس‌بودن پله‌ها سُر خورده بود. صورتش خونریزی داشت. او را به داخل خانه آوردم. به دور او کیسه زباله کشیدم و آن را در چمدان گذاشتم و به میدان مینا بردم. سپس برگشتم و خون راه پله را پاک کردم.»

نماینده دادستان می‌گوید: «آرمان اما در ادامه بازجویی‌هابه قتل اعتراف کرد و گفت: "وقتی غزاله به خانه‌مان آمد با هم بحث کردیم .غزاله راجع به گذشته حرف زد. گفت دلش تنگ شده .من‌نمیخواستم به گذشته برگردم .اجازه ندادم حرف بزند. او من را هل داد. من هم او را هل دادم که سرش به تخت  خورد. چند بار این کار را تکرار کردم و با میله بارفیکس به سرش زدم. بعد او را در  چمدان گذاشتم و به سطل زباله انداختم. من سرش را دو دستی گرفتم و به میله تخت کوبیدم."

با این اظهارات روز ۲۴ اسفند ۹۲ دستور بازداشت موقت او صادر شد و آرمان به زندان رفت. اما آرمان در آخرین دفاعیاتش روز چهاردهم دی‌ماه سال ۹۳ حرف‌هایش را عوض کرد و علت فوت را عجله غزاله برای رفتن و سقوط  او از پله ها اعلام کرد. در سال ۹۴ جلسه دادگاه با حضور مشاوران تشکیل شد. آرمان گفت نمی‌دانم چطور از اولیای دم  عذرخواهی کنم.

دی ماه سال ۹۴ برای اوحکم قصاص با پرداخت فاضل دیه از سوی اولیای دم صادر شد. او درخواست  فرجام‌خواهی داده و شعبه ۲۹ دیوان عالی کشور در سی‌ام تیرماه سال ۹۵ حکم را تایید کرد. حکم به اجرای احکام فرستاده شد و شهریور سال ۹۵ ریاست قوه قضائیه حکم را متوقف کرد. در حالی که حکم  برای استیذان رفته و با اجرای آن موافقت شده بود، عده ای با غرض‌ورزی مسیر رسیدگی را منحرف کردند.

روز هشتم دی‌ماه سال ۹۷ جلسه صلح و سازش با حضور خدام رضوی برگزار شد و اولیای دم گذشت خود را منوط به معرفی محل اختفای جسد اعلام کردند اما چون جسد کشف نشد، بامداد ١١ دی سال ۹۸ برای اجرای خود تعیین شد. اما اولیای دم یک ماه به آرمان مهلت دادند که در این مدت درخواست اعاده دادرسی مطرح و پذیرفته شد. شبهاتی که آن قضات دیوان عالی کشور اعاده دادرسی را پذیرفتند چندین دلیل بود: اول اعلام تردید دو نفر از قضات امضاکننده که متضمن حکم قصاص بودند. مستشاران شعبه چهار گفته  بودند با توجه به درخواست مرخصی تحصیلی غزاله از دانشگاه بعد از تاریخ ناپدید شدن او و عدم کشف جسد تردید جدی در صدور حکم قصاص دارند. این موضوع خلاف است و تردید به هیچ عنوان از موارد نقض حکم نیست. نواقص بعدی مربوط به عدم کشف جسد او بود.

همچنین وکیل متهم ادعای زنده بودن غزاله را مطرح کرد اما  همه چیز نشان از فوت غزاله دارد. درخواست تمدید دفترچه بیمه بعد از قتل غزاله و مرخصی تحصیلی از دانشگاه از سوی بستگان غزاله صورت گرفته و از کارگزاری بیمه درباره تمدید دفترچه بیمه استعلام شده که گفته اند والدین مراجعه کرده‌اند. از دانشگاه امام خمینی نیز  استعلام شده که مشخص است روز  ۲۶ شهریور ۹۲ غزاله خودش مرخصی گرفته و کتبی درخواست حذف ترم کرده که موافقت شده است. غزاله دی ماه ۹۲ هیچ مراجعه  ای به دانشگاه نداشته تا اینکه مهرماه سال ۹۳ مادرش درخواست‌مرخصی را مطرح می کند. فعال شدن فیس بوک غزاله نیز  ٦ ماه بعد از ناپدید شدن او به صورت خودکار صورت گرفته است.همچنین دفترچه بیمه مقتول در آن زمان تمدید شد.

از طرف دیگر متهم مدعی است تحت شکنجه روانی به قتل اعتراف کرده که این ادعا مردود است. او جزئیاتی را مطرح کرده که با واقعیت مطابقت دارد. دیگر ایراد مطرح شده ممانعت از رسیدگی  به پرونده در دادگاه اطفال است. در صورتیکه اولین بازجویی بیستم اسفند ماه صورت گرفته که آرمان به سن ۱۸ سالگی رسیده بود. او متوجه اعمالش بوده .انگیزه ارمان از قتل ، قصد غزاله برای پایان دادن  به  دوستی  آنها بوده است. از این رو جرم او محرز است و برایش قصاص می خواهم.»

قصاص می‌خواهیم
با این حال در ادامه مادر غزاله در مقابل هیأت قضائی می‌ایستد، سعی می‌کند بغض فروخورده‌اش را کنترل کند. با صدایی لرزان چنین می‌گوید: «هنوز هم نمی‌توانم آن روزها را فراموش کنم. روزهایی که خانه به خانه به دنبال تنها دخترم می‌گشتم. دختری که باهوش بود و امیدهای زیادی برای آینده‌اش داشت. من خانه به خانه به دنبالش گشتم تا به آرمان رسیدم. زجر کشیدم تا فهمیدم دخترم آخرین‌بار کجا بوده؛ تازه بعد از آن بود که آرمان اعتراف کرد. او همان اول اعتراف نکرد. من به ‌عنوان یک مادر چندین روز زجر دلواپسی را تحمل کردم تا بالاخره خودم توانستم عامل نابودی زندگی دخترم را پیدا کنم. برای همین قصاص می‌خواهم. قاتل دخترم آرمان است و باید اعدام شود.» وکیل خانواده غزاله نیز از طرف آنها از قاضی درخواست قصاص کرد.

در ادامه آرمان در جایگاه قرار گرفت. او که مرتب سرش را در میان دستانش می‌گرفت و با صدای بلند گریه می‌کرد، درنهایت از سوی قاضی تذکر گرفت که دیگر این رفتارهای متظاهرانه را انجام ندهد. آرمان باز هم قتل را گردن نگرفت و ماجرای سرخوردن پای غزاله در روز حادثه را روایت کرد: «غزاله خودش خورد زمین. من او را نکشتم. من و غزاله قرار بود با هم ازدواج کنیم. من عاشق او بودم. روز حادثه خانواده‌ام در خانه نبودند. فقط برادر کوچکم بود. غزاله به خانه ما آمد. بعد از کمی صحبت خواست از آنجا برود که پایش سر خورد و زمین افتاد. سر غزاله به دیوار خورد و بر اثر شدت ضربه جان باخت. من که به‌شدت ترسیده بودم جنازه را در کیسه‌ای نایلونی گذاشتم. او جان باخته بود و من هم از ترس اینکه خانواده‌ام متوجه نشوند، جسدش را برداشتم و در سطل زباله‌ای در میدان مینا که نزدیک خانه‌مان است، انداختم. فردای همان روز هم رفتم و کفش و کیف غزاله را درون همان سطل زباله انداختم. دیگر نمی‌دانم چه اتفاقی برای جسد غزاله افتاده است.»

قاضی: «قبلا اعتراف کردی که غزاله را خودت به قتل رساندی، در این‌باره چه می‌گویی؟»

متهم: «تمام اعترافات قبلی من تحت فشار بوده و هیچ‌کدام را قبول ندارم. من بچگی کردم. اشتباه کردم. آن زمان سنم کم بود. ترسیدم که حقیقت را بگویم. ترسیدم اگر کسی

بیاید و جسد غزاله را ببیند مرا متهم کند. برای همین جسدش را به بیرون از خانه منتقل کردم.»
قاضی: «یعنی قبول نداری که با میله بارفیکس به سر مقتول زدی؟»

متهم: «نه اصلا قبول ندارم.»

قاضی: «چرا میله بارفیکس خونی بود؟»

متهم: «شاید به علت انتقال جسد دستم خونی بوده و آن را به میله بارفیکس زدم؛ برای همین میله خونی شده بود.»

قاضی: «پس چرا میله بارفیکس کج شده و در اتاقت بود؟»

متهم: «آن میله از اول هم کج بود. من کلا وسایل‌ اضافی زیادی در اتاقم نگهداری می‌کنم؛ یعنی چیزی را دور نمی‌ریزم. این میله هم کج شده بود ولی آن را دور نینداخته بودم. آن را در اتاقم نگه می‌داشتم. من هیچ ضربه‌ای به غزاله نزدم. تنها اشتباه و بچگی من این بود که جسدش را به سطل زباله انداختم. »

در ادامه یکی از دو وکیل آرمان به دفاع از موکلش پرداخت. پیش از این شاملو به ‌عنوان وکیل آرمان از او دفاع می‌کرد. اما درست پس از مهلت پای چوبه دار، خانواده آرمان شاملو را از وکالت عزل کردند و حالا نیز دو وکیل در کنار متهم نشسته‌اند و به دفاع از او می‌پردازند. یکی از این وکلا در جایگاه بحث عجیب زنده‌بودن غزاله را مطرح کرد و در دادگاه گفت: «غزاله قبلا هم بی‌خبر از خانواده‌اش رفته بود. ممکن است این بار هم رفته باشد. ممکن است زنده باشد یا شاید فرد دیگری او را به قتل رسانده باشد. ما قبلا هم پرونده‌ای داشتیم که زنی را کشته بودند. شوهر آن زن را به جرم قتل اعدام کردند ولی دو سال بعد مشخص شد که فرد دیگری او را کشته بود. اگر این گونه باشد یک پسر جوان بی‌گناه کشته می‌شود. تحقیقات در این پرونده بسیار شتاب‌زده بود. هیچ‌کدام از جزئیات بررسی نشده است. حتی بازسازی صحنه قتل هم صورت نگرفته است. برای همین درخواست تحقیقات دوباره و بیشتر و جزئی‌تر را دارم.»در پایان این جلسه محاکمه جنجالی که سه ساعت به طول انجامید و ساعت ٢ ظهر تمام شد، قاضی بابایی و قاضی رضایی به ‌عنوان مستشار وارد شور شدند تا تکلیف نهایی این پرونده پرحاشیه را مشخص کنند.

٦‌ سال عذاب کشیدم
مادر غزاله درست یک روز پس از آنکه آرمان را از پای چوبه دار به زندگی برگرداندند، در گفت‌وگویی با خبرنگار «شهروند» سکوت شش ساله‌اش را شکسته و گفته بود: «هیچ‌کس حرف‌های مرا نشنید. ٦‌ سال  عذاب کشیدم. می‌گویند آرمان در زندان تحصیل کرده، دانشگاه رفته و مدرک گرفته است. کاش کسی به این موضوع هم فکر می‌کرد که دختر من هم دانشگاه قبول شده بود، می‌خواست درس بخواند اما به او فرصت ندادند. کلی آرزو داشت؛ آرزوهایش را بر باد دادند. اگر غزاله من هم زنده بود، دختری تحصیلکرده و موفق بود. آرمان مهلت زندگی دارد، اما دختر من در نوزده سالگی و اوج جوانی مهلتش تمام شد. او تمام دارایی من و شوهرم بود. سخت است که پدر و مادر نتوانند برای آخرین‌بار صدای فرزندشان را بشنوند و او را ببینند و حتی نشانه‌ای از او داشته باشند.

مادر غزاله ادامه داد: من جسدی هم از بچه‌ام ندارم که حداقل سر مزارش بروم و آرام شوم. کاش من هم می‌دانستم این آخرین‌بار است که غزاله را می‌بینم. آن‌وقت او را  بغل می‌کردم، می‌بوسیدم، تمام شب تا صبح کنارش می‌خوابیدم، به او می‌گفتم هزاران‌بار صدایم بزند «مامان» تا این صدا در گوشم بماند و دیگر از سرم نرود. آن‌قدر نگاهش می‌کردم تا تصویر آخرش در ذهنم حک شود، اما من هیچ فرصتی نداشتم.

او گفت: دخترم را بی‌گناه کشتند. ما از طریق ردیابی موبایل و آنتن‌دهی آن به خانه آرمان رسیدیم. آرمان اعتراف نمی‌کرد. دخترم سه ماهی می‌شد که از آرمان جدا شده بود، اما او رهایش نمی‌کرد. آن روز را خوب به خاطر دارم. دوشنبه دوازدهم اسفند ‌سال ١٣٩٢ بود که دخترم به مطب دکتر رفت، با اصرار من رفت اما گویا آرمان آن‌قدر به او زنگ می‌زند تا اینکه غزاله برای ٢٠ دقیقه به آنجا می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. آرمان خودش اعتراف کرد؛ حتی میله بارفیکس را که پنهان کرده بود، هنگام بازسازی صحنه به مأموران نشان داد، اما بعد صحبت‌هایش را عوض کرد. کاش می‌گفت جسد دخترم کجاست.»

کد خبر 549020

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha