مدتی است که اسمهای جملهای برای کتابهای شعر یا داستان زیاد شده است و این کار البته چند حسن دارد، از جمله اینکه شاعر یا نویسنده، کلمههای بیشتری در اختیار دارد و اگر حوصله کند، میتواند با یک جمله جذاب و متفاوت، عنوان کتابش را انتخاب کند. از طرف دیگر سراغ قالب اسمهای تکراری هم نرفته است. اما، به قول دوستی: «حالا که نگاه میکنیم همین شیوه انتخاب اسم هم، خودش به تکرار رسیده است؛ طوریکه بیشتر شاعران و نویسندگان اسمهای جملهای را بر شکلهای دیگر ترجیح میدهند.» با این همه، جمله «باران بهانه بود» اسم ساده و مناسبی برای یک مجموعه شعر نوجوان به نظر میرسد.
پیشنهاد میکنم کتاب را از آخر بخوانید. آخرین شعر کتاب، که تازهترین شعر مجموعه هم هست، نوجوانانهترین شعر کتاب است. البته به نظر من! باران بهانه بود، ایجازی قوی دارد و در عین کوتاهی و فشردگی، مضمونی عمیق را بدون هیچ حرف اضافهای منتقل میکند. احساس لطیف و خوشایندی در این شعر جاری است. میتوان با «من و تو»ی شعر همراه شد و تا انتهای کوچه شعر رفت:
«باران/ بهانه بود/ که تو/ زیر چتر من/ تا انتهای کوچه بیایی/ و دوستی/ مثل گلی/ شکوفه کند/ بر لبانمان.»
حتی اگر سختگیر نباشیم میتوانیم خودمان را به جای یکی از آنها بگذاریم؛ من یا تو فرقی نمیکند. مهم، گل دوستی است که در انتهای لحظهای کوتاه بر لبانمان شکوفه میکند؛ آن هم زیر باران!
تصویرگر کتاب، علی نامور، دنیای نوجوانان را میشناسد. تصویرهایش به نوجوانی نزدیک هستند. این در طرحها و نقشها و انتخاب رنگهایش پیداست. نشر پیدایش هم با شمارگان 2100 نسخه (چقدر کم!) و البته با کیفیت خوب، آن را به چاپ رسانده است. تاریخ سرودن شعرها از مرداد 71 شروع میشود و به اردیبهشت 83 میرسد. بعضی از شعرها انگار برای نوجوانهای زمان خودشان مناسبترند تا نوجوانهای امروز. این اتفاق در مضمون، زبان و تعبیر و تصویرهای شاعرانه افتاده است. برای نمونه در شعر «دست خالی»، اولین شعر کتاب، اتفاق شاعرانهای رخ نمیدهد. مضمون شعر کلیشهای و کهنه است. شاعر هم کار تازهای برای آن نکرده است. مثل شعرهای کودک و نوجوان همان سالها (تاریخ شعر 1371 است) به طور مستقیم به مخاطب گزارش میدهد که پدری با دست خالی، شرمندة خانوادهاش است. همین!
شاعر در باران بهانه بود، از قانونی نانوشته پیروی میکند، او نیز مثل خیلی از شاعران بزرگسال کودکانهسرا یا نوجوانانهسرا، بچهها را مخاطب درد دلهایش قرار میدهد. باز با زبانی مستقیم که ناخودآگاه حرفهایش رو و شعاری میشود. در شعر «دنیای نوجوانی ما» میخوانیم:
«بچهها هیچ آرزو نکنید/ یک زمان- مثل ما- بزرگ شوید/ از بزرگی، شما چه میدانید؟/ که اسیر هزار گرگ شوید!»
شاعر در ادامه این شعر کمی از نوجوانی خودش میگوید و بعد هم آرزو میکند ای کاش کوچک شود، یا ای کاش در آن روزها میماندیم و... تجربه شخصی شاعر یا خاطره شخصی او، زمانی برای مخاطب نوجوان امروز جذاب و دلنشین میشود که آن را به شکل و زبانی عمومی ارائه کند. تنها در این فضاست که مخاطب او همزبان و همدل میشود و از جایگاه خواننده یا شنونده منفعل به مخاطب فعال تبدیل میشود، چنانچه در شعر «در شط شعر» این اتفاق به خوبی میافتد. در شط شعر، از جمله شعرهای خوب کتاب است و برای کسی که سلمان هراتی و شعرها و کتابهایش را خوانده، جذاب تر هم میتواند باشد. محقق، این شعر را برای دوست شاعرش سلمان هراتی گفته است. صمیمیت این شعر به دل مینشیند و مخاطب را در احساس لطیفش شریک میکند. اگرچه باز تجربه و خاطرهای شخصی، محور این شعر میشود، اما این بار برای مخاطب هم آشناست:
«سلمان! چرا دوباره نمیآیی؟/ آیا مرا به دیدن جنگل نمیبری؟/ آیا برایم از سبد دورهگرد پیر/ چیزی نمیخری؟/ پس آن تمشکها که به من قول دادهای!/ آن عکسها که در دل جنگل گرفتهایم!...»
در اینجا، مخاطب میتواند به جای «سلمان» هر اسم دیگری را بگذارد و شعر را بیان حال خودش بداند.
ترکیبها و تعبیرهای تازه و زیبایی در بیشتر شعرهای این مجموعه دیده میشود، برای نمونه:
«کلاغان دیگر/ چکیدند بر شاخههای درختان اطراف» [فعل چکیدن به جای نشستن]
«کتاب برگزیده تمام جشنوارههای زندگی» [قرآن]
«آفتاب/- که مدیر مدرسهست-/ بستهای مداد شمعی کمان/ هدیه میدهد به او»
«سنگ داغی به دست او چسبید/ گل سرخی میان دستش کاشت» [نانوایی سنگکی]
باران بهانه بود، بیست شعر نوجوانانه دارد. شاید اگر چند شعر از این مجموعه حذف میشد، میتوانستیم نمره بهتری به آن بدهیم. نمرهای که به تعداد شعرهای این مجموعه برسد!
* باران بهانه بود
* سرودة جواد محقق
* تصویرگری علی نامور
* نشر پیدایش
* 1500تومان