داستایوفسکی نویسنده و متفکری است که در آثارش وجوه مختلف انسانی را از خیر و شر مورد بررسی و واکاوی قرار میدهد. قهرمانان و شخصیتهای آثار او به لحاظ ماورایی و زمینی همواره مورد توجه او بودهاند، به نوعی که خواننده در مقابل رمانهای او با شخصیتها و نمونههایی مواجه میشود که سرشار از نیروهای متضاد انسانیاند. در واقع این نویسنده روس با وسواسی خاص و تفکر و تأمل در آنچه واقعیت انسانی است، شخصیتهای آثارش را خلق کرده است.
دکتر کریم مجتهدی در کتابی با عنوان «داستایوفسکی؛ آثار و افکار»، علاوه بر مرور و بررسی زندگی داستایوفسکی در فصلهایی بهطور مفصل قهرمانها و شخصیتهای آثار او را مورد بررسی قرارمیدهد.
به اعتقاد وی، رماننویسی نزد داستایوفسکی تا حدودی براساس نوعی خودآزاری صورت میگرفت و او خویشتن خود را مانند آزمایشگاهی تلقی میکرد و حاضر بود سلامت جسم و روحش را به خطر بیندازد تا کار نویسندگی را به وجه احسن انجام دهد و از رضایتی که از این رهگذر برایش حاصل میشد برخوردار شود.
آنچه میخوانید دیدگاههای دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران پیرامون آثار و شخصیتهایی است که داستایوفسکی در مجموعهای از آثارش خلق کرده است.
دکتر کریم مجتهدی مطالعه درباره داستایوفسکی و فلسفه را همچون دیگر دانشجویان رشته فلسفه در فرانسه آغاز کرده است، وی در این باره میگوید: اگر چه در کلاس درس کانت تدریس میشد اما خارج از کلاس درس بحث جوانان درباره داستایوفسکی، آثارش و فیلمهایی بود که در فرانسه درباره او ساخته میشد. البته در آن زمان در کرسی فلسفه، پیرامون مباحث فلسفه اخلاق تقریبا 80 درصد مثالها از کتابهای داستایوفسکی مطرح میشد. مثلا یکی از سؤالها این بود که آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟ به این معنا که اگر من هدف بزرگی داشته باشم آیا با جنایت و خیانت این هدف توجیه میشود؟ در چنین بحثی، «ماکیاول» در یک سو قرار داشت و از طرف دیگر «داستایوفسکی» مطرحبود. اغلب مثال راسکولنیکف از رمان «جنایت و مکافات» زده میشد.
در این خصوص اساتید اینگونه میگفتند که راسکولینکف روحا فردی پاک است و در واقع مظهر یک جوان خوشنیت محسوب میشود؛ برای اینکه بعضی از مظالم را در جامعه نمیپذیرد و خودش به تنهایی میخواهد اقدام کند. او در جریان کار با تمام اهداف درستی که دارد نه فقط به یک جنایت بلکه به دو جنایت دست میزند. به این ترتیب تمام کتاب میشود مکافاتی که او مرتکب شده است. این مکافات در ازای هدف بسیار پاکی است که او داشته، با این وجود عملی که او کرده توجیه نمیشود. اینها مباحثی بود که توجه دانشجویان فلسفه را بیشتر بهخود جلب میکرد.
یکی دیگر از دلایلی که موجب علاقهمندیام به داستایوفسکی شد این بود که من به فلسفه بهعنوان مجموعهای از اصطلاحات صوری و انتزاعی نگاه نمیکنم. شاید فیلسوف واقعی بیش ازهرکس کوشش میکند تا حقایق انضمامی و ملموس زندگی را دریابد. اما حتما روش فیلسوف در بیان آن با روش رماننویس متفاوت است، ولی این دلیل نمیشود که یک متفکر درباره رمان نویسی مثل داستایوفسکی فکر نکند. از دیدگاه دکتر مجتهدی داستایوفسکی یکی از بزرگترین رماننویسان عالم است. اگر در روسیه تولستوی و تورگینف را بزرگ میدانند به حق داستایوفسکی از همهشان بزرگتر است.
به این دلیل که او در واقع و به یک معنا رماننویس نیست. آنچه در آثار داستایوفسکی رخ میدهد هجوم خود قهرمانهاست. قهرمانهایی که واقعا زنده و قابل لمساند. خواننده از این طریق با رنج نویسنده آشنا میشود. داستایوفسکی خودش قهرمانها را خلق میکند و این خلق کردن به این معناست که این شخصیتها او را محصورکردهاند. داستایوفسکی در سحر قهرمانهایی است که از محاصره او دستبردار نیستند.
جنبه روانشناختی آثار داستایوفسکی
داستایوفسکی در 60 سال عمرش، زندگی بسیار مشکلی داشته، در جوانی به زندان افتاد و تا چوبه دار برده شد، اما مورد عفو قرار گرفت. به همین خاطر او تجربههای بزرگی در زمینه مرگ دارد. او در زندان با چهرههایی آشنا شد که به توصیف خودش، زندانیهایی جذام گرفته بودند که سالهای سال در زندانها مانده بودند. به اعتقاد داستایوفسکی این افراد، افراد شروری نبودند؛ «وقتی که با آنها درددل میکنید و عمق حرفهایشان را میشنوید به پاکیشان پی میبرید. آنها افراد بدبختی هستند و الزاما افراد شروری نیستند.»
داستایوفسکی بعد از زندان، با زن اولش اختلافاتی پیدا میکند. زنش نسبت به او بیتفاوت است و بر اثر بیماری از بین میرود. سالهای بعد زن دیگری میگیرد که برعکس زن اولش بسیار فداکار است و احتمالا اگر این زن نبود داستایوفسکی نمیتوانست رمانهای اصلیاش را بنویسد. این زن تمام مدت با کوشش و ایمان خاصی تلاش کرد به داستایوفسکی کمک کند.
داستایوفسکی مجموعا 5 رمان بزرگ و تعداد بسیار زیادی داستان نوشته است. اولین رمان بزرگ او کتاب جنایت و مکافات است که در سال 1865 نوشته شده است. کتاب دیگر او «ابله» است که بسیار خواندنی است. کتاب سوم او «تسخیرشدگان» است که جنبه سیاسی دارد و آینده روسیه در آن به تصویر کشیده میشود و کتاب چهارمش «نوجوان» است که به مسئله جوانان میپردازد و کتاب آخرش «برادران کارامازوف» نام دارد. البته داستایوفسکی داستانهایی را نیز لابهلای یادداشتهای خود نوشته است. داستایوفسکی در یادداشتهای خود تعصبات فوقالعادهای نسبت به روسیه دارد و خیلی بد از روسیه دفاع میکند. انگار به غیراز روسیه هیچ مملکت دیگری در جهان وجود ندارد.
وی درباره کتابهایی که داستایوفسکی از آنها تأثیر گرفته است، گفت: بهطور کلی داستایوفسکی ادبیات روسیه را خیلی خوب میشناخته است. او تولستوی و تورگینف را خیلی دوست نداشته و کتاب «برادران کارامازوف» را علیه کتاب «پدران و پسران» تورگینف نوشته است. اما «گوگول» یکی از افرادی است که داستایوفسکی از او بسیار تجلیل کرده است. به اعتقاد داستایوفسکی «پوشکین» روح روسیه است و یکی از افرادی است که چه به لحاظ سبک نگارش و چه از نظر فهم از جمله افرادی است که در روسیه جریانسازی کرده است.
داستایوفسکی آثار نویسندگان غیرروسی را نیز میخوانده است. از کسانی که خوب میشناسد و شاید از آنها خیلی الهام گرفته، «دیکنز» است. کتاب «آزادگان» وی تقلیدی از رمانهای دیکنز است. همچنین بالزاک برای داستایوفسکی نویسندهای ارزشمند بوده است. او به گونهای مجذوب بالزاک بوده که به ترجمه آثار بالزاک میپردازد. «داستایوفسکی» روانکاو خوبی است اما با فروید، یونگ و دیگر روانشناسان بزرگ جهان کوچکترین سنخیتی ندارد. «نیچه» اعتراف کرده است که هر چه از علمالنفس و روانشناسی یاد گرفته از داستایوفسکی بوده است.
اما به چه معنایی داستایوفسکی روانشناس است؟ آیا داستایوفسکی رفتارشناسی میکند؟ به هیچ وجه! آیا داستایوفسکی براساس گرایشهای جنسی انسان، تحلیل روانی میکند؟ اصلا این طور نیست. خود شهوات جنسی تابعی از نفس انسان است، نه اینکه نفس انسان تابعی از آنها باشد. داستایوفسکی در یک عالم دیگر است. داستایوفسکی به خدا اعتقاد دارد و میگوید؛ سر وجودی انسان این است که انسان در مقابل خدا است و روانشناسیاش بر محور وجدان است. وقتی که راسکولنیکف دچار مکافات میشود برای این است که او وجدان دارد.
از این نظر داستایوفسکی قابل مقایسه با هیچ نویسنده دیگری نیست. اما چرا تمام قهرمانهایی که داستایوفسکی مینویسد، بیمارگونه بهنظر میرسند؟ چرا همه آنها هیجان زده هستند؟ و بهنظر میرسد همهشان در یک التهاب روحی به سر میبرند. اگرچارچوب تاریخی عصر داستایوفسکی را در نظر بگریم میبینیم روسیه در اواسط نیمه دوم قرن نوزدهم دچار تحولاتی به سبک اروپایی شد و اصلاحات ارضی در روسیه صورت گرفت. جامعه به هم خورد و افرادی که صاحب زمین بودند پولی گرفتند و روسیه را ترک کردند و در کشورهای اروپایی مشغول خرج این پول شدند. داستان «قمارباز» داستان پیرزنی است که برای لجاجت با وراثاش پولش را به «موناکو»ی فرانسه آورده است و میخواهد آن را از بین ببرد.
یک عصر جدیدی در روسیه پیدا شد که کاملا بیاساس است. بیخود نیست که در کتاب «ابله» در شخصیت شاهزاده «میشکین» نمونههایی از رفتار مبتنی بر شفقت را میتوان ملاحظه کرد و نوعی تعارضات درونی در او بروز میکند که موجب بیماری اجتناب ناپذیرش میشود. به اعتقاد دکتر مجتهدی، داستایوفسکی به خوبی رخدادهای درونی قهرمانهایش را به رشته تحریر در میآورد ولی هیچگاه تمایل ندارد با صراحت هیچ مسئله اخلاقی را واقعا حل و به نحوی طرح کند و شاید همین شگرد خاص او، علت تاثیرگذاری فوقالعاده آثارش باشد.