بیماری و تبیین آن از دیدگاه علمی تا حد قابل توجهی توجیه پذیر است؛چرا که عوامل بیماری زا را تا اندازهای میتوان مشخص کرد که این امری لازم بوده؛ اما کافی نیست.مواردی در زمینه پزشکی مانند ناباروری، خستگی مزمن، ضعف عمومی و هراس از درد وجود دارد که دانش پزشکی میکوشد آنها را تسکین دهد.گاه مجموعهای از ناراحتیهای جسمی و روانی توأمان هستند و بنابراین طبقه بندی به هم میخورد و هر شکلی از بینظمی فیزیولوژیک یک بیماری به شمار آمده و بیماری جسمی هم شامل بینظمی بیولوژیک میشود.
از نظر زبانشناسی میتوان گفت که در زبان انگلیسی برای واژه بیماری سه واژه Illness که درباره انسانی گفته میشود که از درد خود آگاهی دارد، Sickness که واقعیت بیماری از نظر فرهنگی و اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد و Disease که بیماری با استفاده از دانش پزشکی و وسایل علمی شناسایی میشود، وجود دارد.جسم انسان مانند ماشینی است که با ایجاد بیماری، بخشی از اجزای آن مختل شده و دانش پزشکی باید مانند یک مکانیک این جزء مختل شده را اصلاح کند.
این نظریه شاید وسیلهای باشد که بیماریها بهطور انتزاعی مورد بررسی قرار گرفته و عوامل ایجادکننده آن شناخته شود.منتها مشکلی که این نظریه ایجاد میکند اینکه باید یک تعریف ثابت و منطقی برای تندرستی قائل شد.در حالی که شاخصهای فیزیولوژیک در همه انسانها یکسان نیست و حالت نسبی دارد، بنابراین برای تندرستی تعاریف دیگری نیز ضرورت دارد.تا به امروز، بهترین و ظریفترین تعریفی که از تندرستی شده است، اینکه تندرستی برابر است با سکوت اجزا و اعضای انسان؛بدین معنا که تندرستی زمانی حاصل میشود که سر و صدای زندگی از جسم انسان شنیده نشود!!!
ادراک عقلایی، منطقی و علمی از بیماری و تندرستی دو حالت رادیکال مشخص با دو عنصر متفاوت که بهطور مثبت قابل تبیین است.نکته اساسی که باید در نظر گرفته شود و علم روز پزشکی برای آن اهمیت ویژهای قائل است، موضوع دگرگونیهای روانی بیماریهای جسمی است که با استفاده از آزمایشهای بیولوژیک و با وجود سکوت اجزا و اعضا در عمق ذهن بیمار یک صدای ناهنجار مانند امواج زیردریایی ایجاد میشود که آن اضطراب و هراس بیماران از آینده نامعلوم است.از نظر اخلاقی آنچه امروز مورد توجه و اقبال عمومی قرار دارد، کلیت فرد بیمار و واحد بودن انسان است.پدیده شناسی تازه در موضوع تندرستی و بیماری میکوشد با حفظ و وحدت انسان، بیمار را در چرخه حیات و رابطه او را با جهان هستی دنبال کند.بیمار شدن تنها یک حادثه مکانیکی نیست؛بلکه دگرگونیهایی است که در رابطه انسان با کل زندگی که ارگانیسم انسان میکوشد با همه نیرو از خود دفاع کند.
در نتیجه، بیماری وارد تاریخچه حیات انسان میشود و تنها پاتولوژی نیست که انسان را تهدید میکند؛بلکه کلیه عوامل ارثی، تاریخی، فرهنگی و سنتهای اجتماعی در آن نقش خود را دارند و تنها با دادههای بیولوژیک مقابله با این پاتولوژی میسر نمیشود و با این تفاسیر میبینیم که دانش پزشکی وظیفه خطیری را بر دوش دارندگان این حرفه میگذارد که سنگینی آن هر روز بیشتر احساس میشود.
از سوی دیگر، پزشکان نیز در موقعیتی دوگانه قرار دارند که ابتدا با یاری از همه دانستنیهای خود با استفاده از بیولوژی باید به تشخیص بیماری پرداخته که آنان را اشخاصی مستبد و بیمار را به صورت برده در میآورد و از سوی دیگر، مسئله نوع دوستی که باید با احترام به شخصیت بیمار، بیماری را برای وی تفهیم کرد تا بتوان به درمان او پرداخت.