چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷ - ۱۸:۰۲
۰ نفر

خدایی: در حدود یک ماه است که توافقنامه دوحه برای بازگرداندن لبنان به وضعیت عادی وارد میدان شده است.

 با این حال علیرغم ظهور نشانه‌هایی از آرامش منطقه‌ای، احساس نگرانی و اضطراب همچنان در میان لبنانی‌ها دیده می‌شود.

لبنان تنها زندانی تحولات و عوامل خارجی که سیستم اشتراکی‌اش را مختل می‌کند، نیست. بلکه قربانی بخشی از طبقه‌ای سیاسی است که باری دیگر، توانایی‌های خود را برای اداره کشور (آن‌هم به صورت تنها) اعلام کرده است.

این اولین بار نیست که لبنان از بیرون آنهم به شکلی متناقض اداره می‌شود (برای نمونه می‌توان به سال‌های 1840،1845،1860،1858اشاره کرد) و اینکه لبنانی‌ها باید منتظر باشند تا این بازیگران بیرونی راه‌حلی را برای سازش میان خود بیایند.

متاسفانه از سال 1975، این مدیریت خارجی دائمی و البته تحت تاثیر گروه‌های سیاسی در لبنان به این مسئله عادت کرده‌اند که به هر چیزی بیندیشند جز سرنوشت کشورشان.

چنین وضعیتی در نهایت منجر به تولد ماهیت واقعی لبنان به عنوان کشوری مهم در منطقه و همچنین محل رقابت جاه‌طلبی‌های قدرتهای منطقه‌ای و بین‌المللی شده است. البته اهمیت استراتژیک این کشور را نیز نباید فراموش کرد.

کوه‌های لبنان دارای موقعیت استراتژیکی مهم در مدیترانه شرقی و همچنین دروازه سوریه و فلسطین است. در میان بحران‌های عدیده، یکی از مشکلات بزرگی که استحکام و ثبات داخلی لبنان را به خطر می‌اندازد، تسلط دیدگاه‌های است که فقط عوامل خارجی را به عنوان راهکار حل بحران بی‌ثباتی در این کشور معرفی می‌کند.

احساس واقعی لبنانی‌ها، هزاران اختلاف و حساسیت‌های سیاسی حاکم بر جامعه که در بسیاری از موارد مشترک هم نیستند، نه برای مقامات محلی و نه برای تصمیم گیرندگان منطقه‌ای و بین‌المللی جالب نیست.

این همان مسئله‌ای است که سبب اشتباهات بزرگ و در نهایت باعث عمیق تر شدن بحران‌ها می‌گردد. بر همین اساس است که فلسفه سیاسی –شرعی لبنان از نیم قرن پیش از این کشور نمونه بارز سرزمینی مملو از تنوع دینی، کثرت فرهنگی و تعامل اسلامی-مسیحی ساخته است.

البته باید گفت که این امر به هیچ یک از واقعیت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی که سرنوشت لبنان را تحت تاثیر قرار می‌دهد، ارتباطی ندارد.
اما در ورای همه سخنرانی‌های مسحورکننده، آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخش گسترده‌ای از طبقات لبنان که به نظر می‌رسد در یافتن راه‌حلی مفید برای اداره کشور ناتوانند، وارد عمل شوند؟ آنهم برای کشوری که در حال ضعیف شدن است؟ و چند سالی است که درگیر بحران‌های اقتصادی است؟

و بحران‌های اجتماعی نیز از حدود بیش از 10 در حال آسیب زدن به ساختارهای این کشور است؟لبنان از سال‌های طولانی جنگ
1975-1990 با بدهی‌ای بالغ بر دو میلیارد دلار یعنی 40 درصد از تولید ناخالص داخلی مواجه شد. مجموعه اقدامات صورت گرفته در راستای بازسازی این کشور که بین سال‌های 1993 و 2005 صورت گرفت نیز از مبلغ 5 و یا 6 میلیارد دلار تجاور نکرد که می‌توان به آن مبلغ 4/1 میلیارد دلار هزینه که برای آوارگانی که خانه‌هایشان را از دست داده بودند، اضافه کنیم.

در مقابل هزینه‌های اختصاص داده شده برای بازسازی کشور، بدهی‌های لبنان به ناگهان با رسیدن به بیش از 40 میلیارد یعنی 200 درصد از تولید ناخالص داخلی 20 برابر شد. نکته حیرت‌آور آنکه 18 سال پس از پایان جنگ 1975-1990 لبنان هنوز از امکاناتی همچون آب آشامیدنی و برق برخوردار نیست.

بدبختانه اسراف و فساد همه جنبه‌های زندگی عمومی را احاطه کرده و منافع عمومی و شخصی کاملا درهم ‌آمیخته است. تجمع ثروت در دستان برخی از افراد، سبب افزایش قدرت سیاسی و رسانه‌ای برخی از احزاب و گروه‌ها شده است.

در حالی‌که فرار مغزها، فقر مضاعف، به‌ویژه در شمال کشور و در پایتخت، همچنین در سایر مناطق روستایی، نتیجه سیاست‌های اقتصادی خطرناک و نامطمئن ساختار مدیریتی، از جمله مشکلات اساسی کشور است.

در این بین سازمان‌های بین‌المللی و منطقه‌ای اقتصادی و همچنین کشورهای بزرگ اروپایی و ایالات متحده آمریکا در جریان این خسارات و شرایط اقتصادی –اجتماعی کشور بودند. اما با آگاهی از همه این موارد، هیات حاکم بر کشور از پایان سال 1992 و شش ماه بین سال‌های 2004 – 2005 از حمایت بی‌حد و حصر همه کشورهای غربی و حتی سوریه-قدرت هژمونیک حاکم بر لبنان در تمام این سال‌ها- تا سال 2004برخوردار بود.

در حقیقت همین گروه بودند که از طریق دولت فواد سینیوره دست قدرتمندی بر اقتصاد سیاسی کشور داشتند.

اما برای حل بحران‌های کنونی، آیا عاقلانه‌تر نیست که به جای تلاش برای خارج کردن سلاح از دست حزب‌الله به هر قیمتی، نیازهای مالی سیستم دفاعی کشور را رفع نموده تا با ایجاد ارتشی منظم که در صورت حمله مجدد و یا احتمال اشغال مجدد جنوب کشور، همانند سال 2006 بتواند در مقابل اسرائیل مقاومت کند؟ و همچنین ضمانت‌های لازم در خصوص سوریه به این کشور داده شود؟

آیا زمان آن را نرسیده است که به این موضوع بیندیشیم که بخش وسیعی از مردم لبنان و نقش آنها در روند سیاست به حاشیه رانده شده‌اند؟ و اینکه تجمع قدرت همانند سال 1992 در دستان بخشی اندک از جامعه است و همین امر بستری برای آشوب و بی‌ثباتی فراهم آورده است؟ تنها حرکت صورت گرفته آن است که تحولات 2005 لبنان نه تنها تغییری در شرایط ایجاد نکرد؛ بلکه آن را جهانی کرد.

با یادآوری و مرور تاریخ لبنان از سال 1840 تنها احساس تاسف و افسوس به سراغ خواننده می‌آید. تمام تحولات و کشتارهایی که بر سرنوشت تراژیک این کشور تحمیل شده، ناشی از اقدامات و جاه‌طلبی‌های بی‌اندازه گروه‌های محلی است که سعی می‌کنند تا با کسب منافع و ثروت از قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، اهداف خود را پیش برند.

اما در حقیقت چه کسی به طور جدی به لبنانی‌ها می‌اندیشد؟ کسانی که از سال 1975 بدون و فقه رنج می‌برند؟ آنهایی که ثروتی کسب نکرده‌اند و کاخ، هواپیمای شخصی و یا رسانه‌ای در دستشان ندارند؟ کسانی که در کشورهای غربی وضعیت ثابتی کسب نکرده‌اند؟ و در آخر همه کسانی که هنوز در انتظار محاکمه قاتلان والدین و یا فرزندانشان- که جزء 1500 قربانی و یا 18000 مفقود سال‌های 1975-1990 بوده- هستند؟

 همشهری امارات به نقل از لوموند

کد خبر 57519

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز