سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷ - ۰۴:۲۴
۰ نفر

سهند صادقی بهمنی: می‌گویند: «عدالت آن است که هر چیزی را در جایگه‌اش نهی یا حق هر صاحب حقی را بدهی».

و نیز گفته‌اند: «علی در محراب عبادت کشته‌شد برای شدت عدلش.» احتمالا با ترکیب این چند جمله، با ما به ازای مشخصی از مفهوم عدالت که مفهومی فلسفی است، مواجه نخواهیم شد چرا که گذاردن هر چیز در جایگاهش و یا دادن حق هر صاحب حقی در هر آداب و آیینی مفهومی ویژه و متمایز می‌یابد.

 از این رو ناچاریم تا برای عدالت محتوایی متعین‌کننده بیابیم. مضمونی که آن مفهوم آرمانی را از تعالی دست‌نارسی به زیر کشد و در کف انسانی جویای عدالت نهد. علی که خود آوای عدالت است، به تفسیر آن نیز می‌پردازد. او گرچه در گفتار، عدالت را دادن حق هر ذی‌‌حقی می‌داند، اما در عمل و سیره آن را در بستری از معنا، باز تعریف می‌کند که احکام اسلامی نام دارد. از این رو معنای حق، ذی‌حق و اعطای آن آبستن فرهنگی است که مؤلفه حیات‌بخش آن اسلام است.

با جایگزینی واژگانی، عدالت اما این چنین ما‌به‌ازای محسوس می‌یابد: «عدالت آن است که بر منهج اسلام باشی و در برابر آن تسلیم.»بازیابی اسلام نیز اما مرهون مراجعه و هم‌آوایی است با قرآن کریم و سنت نبوی(ص). و علی عادل و داد ورز خوانده شده، چون چنگ‌زده و چون متمسک بوده است به این هر دو. با این دو محشور بوده و زندگی کرده.

 و جالب از سویی و عجیب از سوی دیگر آنکه از حجج و ادله مخالفان خلافت علی(ع) پس از پیامبر(ص)، یکی هم این بوده که او مصلحت نمی‌شناسد، با سیاست رایج غریبه است و با مدیریت قبیله‌محور پیوندی ندارد.آری علی(ع) اینگونه بود. در برابر نص و ظاهر قرآنی دست به تاویل بی‌دلیل نمی‌زد، در محضر سنت نبوی که خود در شکل‌دادن به آن حاضر بود، اجتهاد نمی‌کرد. به نص تن‌ درمی‌داد و به سنت، تسلیم محض بود و آن را با سیاست و مدیریت مداراگرای قبیله‌محور و مصلحت به‌هم نمی‌آمیخت.

آنجا که پیامبر می‌گفت: تو وصی و خلیفه پس از منی و علی تنها سیزده سال داشت، نمی‌خندید و نمی‌گفت: مرا به بازی رها کن! آنجا که پیامبر او را به تجهیز و تکفین و تغسیل خود پس از رحلتش می‌خواند به ندای شیطانی بوسفیان تحریک نمی‌شد تا به سایه‌بان بنی‌ساعده سرک کشد و آنجا که نبی(ص) او را می‌خواند تا در جایگه‌اش بخوابد و در نقش او درآید نمی‌گفت: «خود را با دست خود به هلاکت مینداز». ‌آن‌را با عقل نمی‌سنجید. علی در زندگی اینگونه عدالت را پی‌درپی و آن به آن بازتعریف می‌کرد:

الف – فرمانده سریه‌ای است که پیامبر ایشان را به یمن فرستاده. اندکی قبل از حجه‌الوداع به نبی(ص) می‌رسد. همراهانش که پس از آن می‌آیند از او دلگیرند، چرا غنائم را از کف ما درآورده؟ پیامبر برافروخته می‌گردد؛ علی رضای خدا را و رضای رسولش را مقدم می‌دارد، خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. آنچه او کرده همان است که باید.

ب – در شورای شش نفره‌ای جای گرفته که زبیر بن عوام، پسرعمه‌اش نیز درآن است؛ همو که دوازده سال قبل به دفاع از او شمشیر کشیده بود. ‌گردن می‌گذارد که ناگزیر است. پسر عوف روی به او می‌کند: حاضری به قرآن کریم و سنت رسول خدا‌(ص) و سنت شیخین بر ما حکم برانی و ما نیز گردن گذاریم؟ بی‌درنگ پاسخ می‌گوید: به حکم قرآن و سنت رسول خدا(ص) بر شما حکم می‌رانم و جز آن به اجتهاد خویش عمل می‌کنم.پذیرفته نمی‌گردد از او، دست بیعت در دست عثمان بی عفوان می‌گذارد و راهی نخلستان می‌گردد.

ج – خلیفه مسلمانان است، اما چون یکی از ایشان. برادرش عقیل که اینک بینایی از کف داده مهمان اوست؛« برادر! عیالوارم و سهم ام از بیت‌المال خانواده‌ام را نمی‌چرخاند و چراغ خانه‌ام را روشن نگاه نمی‌دارد».

 «باشد اندکی صبر کن مقداری از سهم خود به تو می‌دهم». «مگر سهم تو چقدر است؟ در بیت‌المال بگشا و حوائجم قضا کن». «‌برادر در نزدیکی بازاری است. بیا تا شبانه حمله بریم و قفل‌ها بشکنیم و مال فراوان فراهم آوریم.» « آیا می‌گویی دزدی کنیم؟!» « آیا اگر از یک تن بدزدیم بهتر است یا از بیت‌المال مسلمانان که مال همه ایشان است؟! چطور می‌خواهی خلاف قرآن و سنت رسول(ص) عمل کنم؟».

کد خبر 57936

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز