چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷ - ۰۶:۰۱
۰ نفر

فریبا کلهر: یک روزخانم خانه فکر کرد برای نا‌هار چی درست کند. پسرش که حالا مدرسه بود، ماکارونی دوست داشت. آقای خانه هم که سر کار بود، عدس پلو با خرما دوست داشت. مدتی فکر کرد و سرانجام تصمیم گرفت کتلت درست کند.

چون کتلت غذای مورد علاقه خودش بود و مدتی بود که این غذا را درست نکرده بود. این بود که چند تا سیب زمینی و پیاز پوست کند و رنده کرد. مقداری گوشت از فریزر در آورد و با سیب‌زمینی‌ها قاطی کرد. زردچوبه و نمک هم زد. حالاکافی بود توی ماهیتابه روغن بریزد و بگذارد روی اجاق و کتلت‌ها را توی روغن سرخ کند.

   خانم خانه در درست‌کردن کتلت‌های یک شکل و یک اندازه نظیر نداشت. آقای خانه می‌گفت با خط‌کش هم که اندازه بگیری تمام کتلت‌های خانم خانه درست اندازه هم هستند.

   کمی‌ بعد صدای جلز و ولز روغن و کتلت‌ها بلند شد. خانم خانه عاشق این صدا بود. صدایی که می‌گفت کتلت‌های نرم و خوشمزه دارند  آماده می‌شوند که بروند لای نان و اگر  سبزی خوردن هم پای سفره باشد دیگر کیست که بتواند جلوی  خانم خانه را بگیرد که همه کتلت‌ها را نخورد و به فکر پسر و آقای خانه هم باشد!

   ناگهان خانم خانه یادش افتاد که سبزی خوردن برای پای سفره ندارند. با خودش گفت: ا... مگر بدون سبزی خوردن می‌شود؟!

تصویرگری از لیدا معتمد

   این بود که وقتی سرخ‌کردن کتلت‌ها تمام شد، زودی روسری‌اش را سر کرد و جلوی آینه لباسش را مرتب کرد و کیف پولش را برداشت و از خانه بیرون رفت.

   خانم خانه آنقدر عجله داشت که یادش رفت در قابلمه کتلت‌ها را بگذارد. ‌همین‌که در پشت سرش بسته شد پانزده کتلتی که سرخ کرده ‌بود از قابلمه بیرون پریدند و توی اتاق به پرواز در آمدند.

   یکی از آنها رفت پشت پنجره و بیرون را نگاه کرد. یکی پرید تلویزیون را روشن کرد و نشست کارتون دید. دو تای آنها شطرنج آقای خانه را بر داشتند و بازی کردند. یکی از آنها خودش را با لوازم آرایش خانم خانه آرایش کرد... و یکی از آنها هم جلوی آینه نشست و به او گفت: «ای آینه روی دیوار، بگو توی دنیا کدام کتلت از همه زیباتره؟»

     کتلت‌ها با شنیدن زبان جلز و ولزی او ساکت شدند. کتلت‌ها فقط با یک زبان می‌توانند حرف بزنند، آن هم زبان «جلز و ولزی». کمتر کسی از این زبان سر در می‌آورد. اما آینه که سال‌ها  در آن خانه بود و  خانم خانه هم بارها کتلت سرخ کرده بود، زبان «جلز و ولزی» را می‌فهمید و حتی می‌توانست به آن زبان حرف بزند.

   کتلت دوباره پرسید: «ای آینه بگو کدام‌یک از ما کتلت‌ها از همه زیباتریم؟»

   حالا همه کتلت‌ها دور آینه جمع شده بودند و منتظر جواب  بودند. آینه به پانزده تای آنها نگاه کرد و گفت: «شما همه‌تان زیبا هستید.»

   با این حرف صدای همه بلند شد:

   - نه... نه... من از همه زیباترم!

   - من قشنگ‌ترم!

   - من خوشگل‌تر از همه هستم!

   یکی از کتلت‌ها بقیه را ساکت کرد و گفت: «برای بار آخر می‌پرسیم، بگو کی از همه زیباتره آینه؟»

   آینه دوباره به پانزده تا کتلت نگاه کرد و چون مثل همه آینه‌ها راستگو بود گفت: «همه شما واقعاً زیبا هستید.»

   کتلت‌ها از این حرف خوششان نیامد. برای همین تا می‌توانستند خودشان را به آینه کوبیدند تا او را بشکنند. سر و صورت آینه چرب و چیلی شد، اما نشکست. کتلت‌ها محکم‌تر خودشان را به او کوبیدند. آینه تا آن روز این قدر کتک نخورده بود. همین موقع صدای در به گوش رسید. پسر خانه بود که از مدرسه برگشته بود و  کلید را در قفل می‌چرخاند. کتلت‌ها با شنیدن صدای در توی قابلمه برگشتند و آرام گرفتند. آینه  چرب و کتک خورده سر جایش ایستاده بود و از خودش می‌پرسید: «آیا پاداش راستگویی این است؟»

   پسر خانه رفت  لباس‌هایش را عوض کند که خانم خانه هم از راه رسید. سبزی‌ها را توی آشپزخانه گذاشت و رفت تا پسرش را ببیند. سر راه نگاهش به آینه چرب افتاد و به پسرش گفت: «معلومه خیلی گرسنه‌ات است!»

   پسر خانه از توی اتاقش بیرون آمد و گفت: «آره. ناهار چی داریم؟»

   خانم خانه گفت: «یعنی تو نمی‌دانی؟»

   بعد موهای پسرش را به هم ریخت و خندید.

   موقع ناهار آقای خانه و خانم خانه و پسرشان دور سفره نشستند. ظرف کتلت وسط سفره بود. آقای خانه به کتلت‌ها نگاه کرد و گفت: «از همیشه یک شکل‌تر و هم انداره‌ترند.»

   پسر خانه که اولین لقمه را می‌خورد، با دهان پر گفت: «از همیشه خوشمزه‌ترند.»

   خانم خانه به او گفت: «هر چقدر می‌خواهی بخور پسرم. آه، چقدر چربی‌های روی آینه دیر پاک شد.»

   و چشمک بامزه‌ای به پسرش زد.

   آینه  با زبان جلزو‌ولزی به کتلت‌ها گفت: «دلم از این می‌سوزد که هیچ کدام شما نمی‌خواستید بدانید کی از همه خوشمزه‌تره! چیزی که  یک کتلت باید بداند این است.»
اما هیچ‌کدام از کتلت‌ها حرف‌های او را نشنیدند، چون آنقدر خوشمزه بودند که حتی یکی از آنها هم باقی نمانده بود.

   و البته که ده‌تای آنها را خانم خانه خورده بود  دو تا را آقای خانه و سه تا را هم پسر خانه!

کد خبر 58013

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز