تو را زمانی شناختم که شاید 10بهار در زندگی بیشتر ندیده بودم. [آشنایی با قله دماوند]
از بلندای تو با افتخار به پهندشت لار و کوههای کوچک اطراف نگریستم و دنیا را دیدم؛ زمانی که شاید آنچنان از دنیا چیزی نمیدانستم.
با دستهای مهربان پدرم و کمک و راهنماییهای او که به همه اعضای گروه دلگرمی و روحیه میداد من و خواهرم (مهرزاد فتوحی) که 3 سال از من بزرگتر است بر فراز تو ایستادیم و از شدت سرما، زیر سنگهای گوگردی زرد تو خزیدیم و بوی بد گوگرد را استشمام کردیم که شاید به ما میگفت زودتر برگردید تا به تاریکی برنخورید.
شاید زمانی که پدرم (محمود فتوحی؛ ازپیشکسوتان ورزش کوهنوردی) در تاریکی شب و زمانی که تنها چراغمان مهتاب بود، من و خواهرم را راهنمایی میکرد تا پایمان به سنگی نخورد و زمانی که بدون غذا و وسایل گرمایشی با تاریکی شب میجنگید (ساعت 10 شب) تا ما را به بارگاه سوم ( ارتفاع 4100 متری که هیچ روشناییای نیز نداشت) برساند، شاید آن زمان بود که من معنای زندگی را آموختم؛ که باید در زندگی تلاش کرد و راه زندگی را یافت، مواظب بود و درست قدم برداشت. از آن زمان بیش از 20 سال میگذرد و امروز خاطره درسهایم را مرور میکنم:
کوهنوردی ورزشی بیتشویق است؛ تماشاچی وجود ندارد که با فریادهای تشویق انسان را به هدف برساند. آنچه انسان از این تلاش کسب میکند کاملاً درونی است و درونش لبریز از شادی میشود. در دنیا رسم بر این است که حرکتهای ورزشی کودکان و نوجوانان مورد تشویق قرار میگیرد تا باعث ترویج و اشاعه حرکتهای ورزشی شود.
بعد از گذشت چندی امروز هم باز نمیخواهم افتخارم را با دیگران تقسیم کنم؛ نمیخواهم با تشویق، ارزش واقعی کارمان را پایین بیاورم.