مجموع نظرات: ۰
جمعه ۴ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۳:۰۷
۰ نفر

حدیث نبی‌زاده: پیرمرد سرش را تکیه می‌دهد به دیوار آجری. نگاهش خیره به دوردست است. آنجا، آن دورها که من هیچ‌چیز جز غبار نمی‌بینم، پیرمرد منظره‌ای بدیع را تماشا می‌کند.

خیره می‌شوم میان غبار، آن دورها تصویرها دیده می‌شوند. تصویرها جان می‌گیرند.

رضا خان پشت صاف کرده و سر وگردنش را بالا گرفته است. نگاهش دور تا دور شهر را نظاره می‌کند. صدایش بم و دورگه است.

«لندن است اینجا» همراهانش لبخند می‌زنند، به هم نگاه می‌کنند و به سوی شهر. مسجد سلیمان دهه 30 گسترده شده است روی زمین انگار.انگلیسی‌ها اولین‌بار، با رو بساطشان را آوردند تا اینجا و استخراج نفت را شروع کردند؛ اینجا در شهر مسجد سلیمان دهه 30.

مهاجرت به شهر شروع می‌شود؛ آدم‌ها می‌آیند‌ وخانه‌ها هر روز تعدادشان زیادتر می‌شود. معماری نوین، سبک‌های اروپایی، کلاسیک و نئوکلاسیک به شهر می‌‌آید.

مسجد سلیمان می‌شود شهر محبوب معمارها. کمی بعد خیابان‌ها به شکلی مدرن و زیبا شکل می‌گیرند با پیاده‌روهای سنگفرش شده که آدم را به پیاده‌روی دعوت می‌کنند.

مغازه‌ها کنار هم جان می‌گیرند. مسجد سلیمان بی‌نام و نشان چندی قبل در سایه رشد اقتصادی جان می‌گیرد.

حالا پیرمرد نشسته است کنار دیوار‌ آجری ونگاهش اما هنوز به همان دورهاست و توی غبار روزهای اواسط دهه 40 حوالی سال‌های 45 انگلیسی ها در حال ترک شهر هستند. آنها می‌روند.

چاه‌های نفت رها می‌شوند و شهرو خانه‌هایش، همه بازارها و شکوه مسجد سلیمان دهه 30 معلق می‌ماند روی نفت، نفت و نفت.پیرمرد سرش را می‌چسباند به کاسه زانوها.

دست‌ها چروک خورده و خسته با همه آن رگ و ریشه‌ها که از نوک انگشت‌ها تا بازوها بالا آمده، دو طرف تن خسته‌اش افتاده‌اند. قرار است شهر را جابه‌جا کنند.

او شهر دیروز در سایه رکود اقتصادی این روزها و به واسطه این همه نفت استخراج نشده رو به خاموشی، رو به زوال می‌رود.

کد خبر 58975

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز